ساعت از ده و نیم شب گذشته و وقتی چند کلمهای با دو دختر بچهای که از سر کار (!) برمیگردند، هم کلام میشویم و میخواهیم که بایستند تا عکسشان را بگیریم، خواهر بزرگتر (هشت ساله) میگوید: «قول بده که عکسمون رو تو روزنامه نزنی! وگرنه دوباره کتک میخوریم...». بند دلمان پاره میشود؛ سرپرستان ظالم به این کودکان آموزش دادهاند، ولی نهادهای متنوع مسئول که باید حامیشان باشند، در خواب ...!
گوشهای از پیادهرو، کِز کرده و چنان خواهش میکند که یک فال از او بخریم که بیشتر به نظر میرسد، درخواست جلب محبت دارد تا فروش چند برگهای که مثلا آینده ما را نشان میدهد؛ حیف که در این اقیانوس مردم در حال عبور، برخلاف اینکه در فروش کاغذ پاره موفق است، لحن التماسیاش خریداری ندارد!
گوشهای از پیادهرو، کِز کرده و چنان خواهش میکند که یک فال از او بخریم که بیشتر به نظر میرسد، درخواست جلب محبت دارد تا فروش چند برگهای که مثلا آینده ما را نشان میدهد؛ حیف که در این اقیانوس مردم در حال عبور، برخلاف اینکه در فروش کاغذ پاره موفق است، لحن التماسیاش خریداری ندارد!