دخترم با تو سخن ميگويم

مجید

عضو جدید
دخترم با تو سخن میگویم،



گوش کن با تو سخن میگویم،



زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر شاخه پرگل این گلزاری،



من در اندام تو یک شاخه گل میبینم،



گل گیسو، گل لب، گل لبخند شباب،



من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم،



گل عفت، گل صد، رنگ امید



گل فردای بزرگ، گل فردای سپید،



میخرامی وتو را مینگرم،



چشم تو ایینه روشن فردای من است،



تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی،



راست چون شاخه سرسبز برومند شدی،



همچوپر غنچه درختی همه لبخند شدی،



دیده بگشای ودر اندیشه گل چینان باش



همه گلچین گل امروزند، همه هستی سوزند، کس به فردای گل باغ نمی اندیشد، انکه گرد همه گلها به هوس میچرخد،



بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه دود ،پی گلهای لطیف،



تا یکی لحظه به چنگ ارد وریزد بر خاک، دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک،



تو گل شادابی، به ره باد مرو،غافل ار باغ مشو ،ای گل صد پر من



با تو در پرده سخن میگویم،گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ، گل پژ مرده نخندد بر شاخ ،



کس نگیرد زگل مرده سراغ.،



دخترم........با تو سخن میگویم،عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست و تو چون قطعه الماس درشتی،کمیاب،



گردن اویز بر این زنجیری تا نگهبان تو باشم ز حرامی در شب،



بر خود از رنج نپیچم همه روز، دیده از خواب بپوشم همه شام،



دخترم گوهر من،گوهرم، دختر من



تو که تک گوهر دنیای منی، دل به لبخند حرامی مسپار ، دزد را دوست مخوان،



چشم امید بر ابلیس مدار، دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند،



همه گوهر شکنند، دیو کی ارزش گوهر داند،نه خردمند بود، انکه اهریمن را،



از سر جهل سلیمان خواند.



دخترم ، ای همه هستی من، تو چراغی ، تو چراغ همه شبهای منی،به ره باد مرو ،



تو گلی دسته گلی ، صد رنگی



پیش گلچین منشین، تو یکی گوهر تابنده بی مانندی،



خویش را خوار مبین ،



اری ای دخترکم ای سرا پا الماس،



ز حرامی بهراس ،



قیمت خود مشکن، قدر خود را بشناس

http://only-allah.mihanblog.com/
 

oxision

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون که خاطراتم رو یادآوری کردی ;)
اگه گفتین این شعر از کیه؟:)
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون جالب بود .
من این را در دفتر خاطرات دوران راهنمایی ام نوشته بودم .:redface:
 

kaveh_sharififar

عضو جدید
می توان چون صفر در تفریق و در جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یكسان داشت

می توان همچون عروسك های كوكی بود
با دو چشم شیشه ی دنیای خود را دید
می توان در جعبه ی ماهوت
با تنی انباشته از كاه
سال ها در لابلای تور و پولك خفت
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد كرد و گفت
آه من بسیار خوشبختم
 

Similar threads

بالا