جــــمـــعــــه کـــــه مــــیــــ شــود .....
نمی دانم ، چرا جمعه ها که می شود ، خود به خود سلام علی آل یس بر دهانم جاری می شود و نگاهم مرا به انتهای ابدیت می برد و آن جاست که می نشینم و با دلی پر درد و چشمی پر خون غروب غم انگیز جمعه را نظاره می کنم و ندای یا ابن الحسن سر می دهم ....
نمی دانم ، چرا جمعه که می شود ، لحظه لحظه اش وجودم حضور غایبی را حس می کند که تمام وجودم را به سویش فرا می خواند و مرا مجبور می کند تا منتظر ندایش باشم تا لبیک گویم ....
نمی دانم ، چرا جمعه که می شود ، ندای ندبه سر می دهم و سلامی به ابعاد نا تمام هستی به باقی مانده ی الهی در زمین می کنم ....
نمی دانم ، چرا جمعه که می شود ، به عشق این که به خطبه های دل انگیز نماز جمعه اش برسم ، وضویم را از آب فرات می سازم و بر تربت پاک جدش پیشانی می سایم ...
نمی دانم ، چرا جمعه که می شود ، صلوات هایم را با عجل فرجهم همراه می سازم و 313 گل یاس را می چینم و به باد می سپارم تا شاید .....
نمی دانم ، چرا جمعه که می شود ، عطر دل انگیز گل نرگس بر باد صبا می نشیند و مرا نوازش می دهد تا دوباره بر آن بنشینم و به دیدارش بشتابم و دوباره تا جمعه ای دیگر عطر خوشبوی گل نرگس را از تمام وجودم حس کنم ...
نمی دانم ، چرا جمعه شب ها که می شود ، بلاها سنگینی می کنند و پرده های حیا و عفتم پاره می شوند و امیدم نا امید می گردد و نمی دانم چرا زمین با همه ی وسعتش بر ما تنگ می شود....
نمی دانم ، چرا جمعه که می شود ، خورشید تابان نمی گردد و ستارگان نمی درخشند ؟ شاید همگی محو تماشای نوری با عظمت شده اند که .....
نمی دانم ، چرا جمعه که می شود ، دلم برای کرب و بلا تنگ می شود و نمی دانم چرا به یاد پهلوی مادر می افتم و نمی دانم چرا منتقم نمی آید .....
نمی دانم ، چرا جمعه که می شود ، یاد شب های جمعه می افتم که دلم بهانه می گیرد و بالی ندارم که به سوی تو پرواز کنم و در آتش عشقت شعله ور شوم .....
نمی دانم و نمی دانم و نمی دانم ....
اما نیک می دانم که روزی از فراسوی زمین مردی می آید ، مردی می آید تا منتقم سیلی مادرش باشد ، مردی می آید تا طالب خون جدش باشد ، مردی می آید تا برای بقیع حرم بسازد و قبر گمگشته ی زهرا ( س ) را نمایان سازد و مردی می آید که زمین را بهشتی کند برای آدمیان ....
یا مولا ، در آن روزگار که زن های مصر دست های خویش به خاطر چهره یوسف بریدند ، نمی دانستند که یوسف گمگشته ی زهرا (س) ، شیعیانی دارد که حاضرند برایش سرهایشان را به تیغ بسپارند و نمی دانستند که گر یوسف زهرا (س) پرده ز چهره بگشاید زمین و زمان برایش جان می دهند و نمی دانستند که چه لذتی دارد در فراقش ندبه سر دادن......
اللهم عجل لولیک الفرج