fatemezeynali
عضو جدید
در گذر از خیابان ها و کوچه و پس کوچه های شهرهایمان، می دانم که هرگز به خاطرمان خطور نمی کند که جداره های بی روح، فراموش شده، نابجا و ذهن آزارمان روزگاری از نشانه های هویتی و فرهنگی هر شهری بوده اند و اکنون این چنین بیمار گونه سعی در ویرانی روح و ذهنمان دارند. و این را نیز می دانم که اگر من و شما هر از گاهی از سر دلتنگی نگاهی به آن ها بیندازیم جز افسوس چیزی عایدمان نمی شود. گویی که خاطره های اساطیری و ازلی مان از آنچه که نمای شهری می خوانیمش- دود می شود و به هوا می رود- امروز از آن لایه های سیال و هزار توی آشنا چیزی جز هیولای چند رگه ای که رویای باورها و اعتقاداتمان را آشفته می کنند، باقی نمانده است و اگر هم تعداد اندکی باقی مانده باشند یا ناپیدایند و یا از دهشت هیولاهایمان تاراج شده می نمایند.
حال مسئله اساسی این نیست که شهرهایمان به خاستگاه این هیولاهای چندرگه تبدیل شده استکه همواره در حال تولید مثل و انتشارند. مسئله اساسی این است که روح و جانمان یا ویروس این هیولا بیمار خواهد شد و به مرور خود نیز تبدیل به انسان های هیولا صفتی خواهیم شد که خالق دنیایی خواهیم بود که در آن دیگر جایی برای کودکان، زنان، مردان و سالخوردگان نیست.
نما بر خلاف آنچه روزگاری بوده است یهنی چیزی در وحدت با تمام هستی یک بنا ، امروزه تنها برچسبی است که بر پیکر بنا بی تفاوت نسبت به چیستی نما چسبانده می شود. براستی نما چیست؟ آنچه که در ذهن می پرورانیم یا آنچه که با چشم می بینیم یا مهمتر از آن، آنچه که در نهایت می سازیم؟ پندار و برداشت ما تا چه اندازه ای بر چیستی نما تاثیر گذار است؟ آیا این پندار و برداشت ماست که یک نما را زیبا و دیگری را زشت تلقی می کند؟ که اگر این چنین باشد به اندازه تمام انسان های روی کره زمین تعریف های متفاوتی از یک نمای زیبا خواهیم داشت. اصلاً چه کسی می تواند کیفیت یک نما را مورد سنجش قرار دهد؟ اگر پاسخ این سوال من و شما باشیم، سایر انسان های روی کره زمین را نادیده گرفته ایم و اگر ادعا کنیم که اکثریت مردم تعریف درستی از چیز زیبا که قابل انطباق با نظریه های زیبا شناختی باشد ندارند پس در این میان وظیفه ما معماران چیزی نیست جز آموزش زیبا شناختی به انسان ها تا هر آنچهرا که ما زیبا می پنداریم آن ها نیز زیبا بدانند. حتی اگر این فرضیه با وجود ابتلا به اشباع بصری که ما را از دیدن محروم کرده است، درست باشد سوال مهمتری پیش می آید و آن این است که زیباشناختی را چگونه می توان آموزش داد؟ و اصولاً اگر زیبایی تعریف مشخصی داشت این همه معضل برای بشریت به وجود نمی آمد. چرا که چیستی زیبایی علت یک جنگل فلسفی دائمی در میان نظریه پردازان بوده و هست. آیا همانطور که ما جداره های شهری گذشته مان را زیبا می پنداریم، آیندگان نیز جداره های امروزین را زیبا خواهند پنداشت؟ در پاسخ به این سوال نباید روح سیال و همواره زمانه را که در تعریف زیبایی بی تاثیر نیست و حتی گاهی همان زیبایی قلمداد می شود، نادیده انگاشت.
جالب اینجاست که پس از تمامی این کشمکش های ذهنی بازهم سر جای اولمان هستیم. یعنی هنوز هم نمی دانیم که نما چیست!!!. به نظر می رسد که بهترین راه برای یافتن چیستی نما باشد که در ابتدا به شکافتن معنای لغوی آن بپردازیم. نما از مصدر نمایاندن است. در فرهنگ معین و دهخدا نمایاندن به مفهوم آشکار کردن، واضح ساختن و نشان دادن است. بنابراین می توان نتیجه گرفت که نما قرار است چیزی را برایمان آشکار کند، واضح سازد و در نهایت نشان دهد. با این توصیف کلی از نما تا حدودی مساله روشن می شود ولی سوالی که مطرح می شود این است که نما چه چیزی را به ما می نمایاند و یا خواهد نمایاند؟ ؟آنچه که ساختمان ها در دل خود پنهان کرده اند؟ آنچه که روزگاران ایجاب می کند؟ آنچه که آن را روح زمانه می خوانند؟ و یا بسیار سطحی و نابخردانه نمایشگاه مصالحی است که هر روز بر تنوعشان افزوده می شود؟
با توجه به معنای واژه نمایاندن این واژه در بردارنده هر دو جنبه مادی و معنوی است و همین دوگانگی و تضاد همزمان است که موجب بدفهمی از معنا و مفهوم نما شده است. ولی باید توجه داشت که جنبه مادی این واژه از جنبه معنوی آن جدا نیست و درر حقیقت بعد مادی بازتاب دهنده بعد معنوی و مفهومی آن است. واژه نمایش که آن نیز از مصدر نمایاندن است به خوبی شان دهنده این امر است. چرا که نمایش از هر نوعی که باشد سعی در انتقال یک معنا و مفهوم به مخاطبانش دارد که گاه به سادگی آن را بیان می کند و گاه در پس پرده ابهام. بنابراین نمایش با نشان دادن مفهومی را آشکار می کند و یا واضح می سازد. به همین ترتیب نما نیز با نشان دادن باید مفهومی را آشکار کند و یا واضح سازد.
واقیعت تلخی است ولی باید اذعان داشت که اکثریت قریب به اتفاق نماهایی که به عنوان عنصر هویت بخش شهرهایمان ساخته می شوند چیزی جز بنگاه های مصالح نیستند. نه تنها واقعیت های بنا را نمی نمایانند بلکه به ندرت دربردارنده معنا و مفهومی هستند. این بنگاه های مصالح که به بازارهای بورس نیز بی شباهت نیستند هم اکنون به معل بزرگی تبدیل شده اند. معضلی که برای برطرف کردن نیازمند ریشه یابی اساسی و عمیق آن هستیم. در واقع باید به این سوال پاسخ دهیم که چرا نماهای ما از لایه های سرزنده، اصیل و روحمند به هیولاهایی بی شاخ و دم تبدیل شده اند؟
برای پاسخ به این سوال باید کمی به عقب بازگردیم. ب هزمانی که جریان مدرنیته آرام آرام در حال رسوخ به ساختار سنتی ایران بود. در این زمان ما شاهد تحولی آرام در ساختار و سبک نماها هستیم. سرعت این تحول بدین دلیل آرام بود که مدرنیته در ابتدا نیازمند ساختارشکنی و سپس جایگزینی ساختاری بود. بدیهی است که نفوذ در ساختاری چنین یکپارچه و درهم تنیده، کاری بس زمان بر است. پس از ساختار شکنی و متلاشی کردن تمام معیارها و اصولی که نماها بر اساس ساخته می شدند، جایگزینی ساختاری کاری بسیار آسان بود. اکنون نما، این بی ساختار ویران شده، آماده بود که هر فرمی را به خود بگیرد. و دیگر برایشفرقی نمی کرد که چه چیزی را خواهد نمایاند. سر لجام گیسخته تحول نماها در واکنش به مدرنیته منجر به تولید نماهای برچسب واری شد که حال به سرعت قابل تغییر و جایگزینی بودند. چراکه برچسب وار بودن تنها گزینه ای بود که می توانست به عنوان سمبلی از جریان پرشتاب مدرن شدن انتخاب شود. در حالی که ساختارها، از درون ویران شده، رها شده بودند، نماهای برچسب وار این ویرانی را پنهان می کردند. خصوصیت برچسب وار بودن فقط از آن نماها نبود بلکه بر تمام پدیده هایی که ادعای مدرن بودن می کردند حاکیت داشت و دارد. این تنها چیزی بود که ایران در حال توسعه از مدرنیته نصیبش شد.
اگر بخواهیم به دنبال مقصر بگردیم، بسیار منصفانه است که مدرنسیم را مقصر بدانیم چراکه مدرنیته اتفاقی بود که باید در تاریخ می افتاد. مقصر واقعی برداشت ما از مدرنیته بود. برداشتی که همواره بر ثبات و سکون عادت کرده فراموش کرده بود که در مدرنیته هر آنچه سخت و استوار دود می شود و به هوا می رود.
نماهای امروزی ما دقیقاً به خاطر همین فراموش کاری تبدیل به نماهایی ناکارآمد، ذهن آزار و زننده شده اند. آن ها فراموش کرده اند که به جای سوگواری برای ساختارهای ویران شده گذشته باید ال مدرنیته یعنی انعطاف پذیری، دگرگونی مداوم، سیالیت و در نهایت واقعیت را بنمایانند. واقعیت محض، بدون هیچگونه بزک و کم و کاستی، که اگر این چنین می بود هرگز با چنین شهرهای بی هویتی روبرو نبودیم. شهرهایی که نیتزمند انقلابی دوباره و ساختارشکن هستند تا از نو خلق شوند.
شاید اینگونه استنباط شود که چنین رویکردی ناقض سنتی است که تکیه گاه چندین هزار ساله معماری این سرزمین است. ان استنباط در صورتی درست است که سنت را یک جریان ساکن و بسته در نظر بگیریم و این در حالی است که سنت جریان سیال و انعطاف پذیری است که همواره مقتضی زمانه بوده است و در واقع آنچه که آنرا منزوی و نارکارآمد جلوه می دهد، بدفهمی ماست. نا برداشتی که سنت را از ادامه راهش بازداشت و نتیجه اش لباسی بود از جنس لباس جدید پادشاه که معماریمان با افتخار بر تن کرد. لباسی از جنس برهنگی و بی هویتی. حال مسئله اساسی این است که چه باید کرد؟ آیا باید چشم براه اتفاقی بود که شاید هرگز اتفاق نیفتد؟ یا اینکه به جای تفکری انقلابی و ساختار شکن که مستلزم هزینه، زمینه سازی و زمان است، تفکری احیاگر و خلاق را برگزید؟ احتمالاً جواب اکثریت ما گزینه دوم است. چرا که هنوز هم بسیارند شهرهایی که داغدار انقلاب مدرنیسمند و وقوع انقلابی دیگر آن ها را به ورطه نابودی خواهد کشاند.


جالب اینجاست که پس از تمامی این کشمکش های ذهنی بازهم سر جای اولمان هستیم. یعنی هنوز هم نمی دانیم که نما چیست!!!. به نظر می رسد که بهترین راه برای یافتن چیستی نما باشد که در ابتدا به شکافتن معنای لغوی آن بپردازیم. نما از مصدر نمایاندن است. در فرهنگ معین و دهخدا نمایاندن به مفهوم آشکار کردن، واضح ساختن و نشان دادن است. بنابراین می توان نتیجه گرفت که نما قرار است چیزی را برایمان آشکار کند، واضح سازد و در نهایت نشان دهد. با این توصیف کلی از نما تا حدودی مساله روشن می شود ولی سوالی که مطرح می شود این است که نما چه چیزی را به ما می نمایاند و یا خواهد نمایاند؟ ؟آنچه که ساختمان ها در دل خود پنهان کرده اند؟ آنچه که روزگاران ایجاب می کند؟ آنچه که آن را روح زمانه می خوانند؟ و یا بسیار سطحی و نابخردانه نمایشگاه مصالحی است که هر روز بر تنوعشان افزوده می شود؟

واقیعت تلخی است ولی باید اذعان داشت که اکثریت قریب به اتفاق نماهایی که به عنوان عنصر هویت بخش شهرهایمان ساخته می شوند چیزی جز بنگاه های مصالح نیستند. نه تنها واقعیت های بنا را نمی نمایانند بلکه به ندرت دربردارنده معنا و مفهومی هستند. این بنگاه های مصالح که به بازارهای بورس نیز بی شباهت نیستند هم اکنون به معل بزرگی تبدیل شده اند. معضلی که برای برطرف کردن نیازمند ریشه یابی اساسی و عمیق آن هستیم. در واقع باید به این سوال پاسخ دهیم که چرا نماهای ما از لایه های سرزنده، اصیل و روحمند به هیولاهایی بی شاخ و دم تبدیل شده اند؟
برای پاسخ به این سوال باید کمی به عقب بازگردیم. ب هزمانی که جریان مدرنیته آرام آرام در حال رسوخ به ساختار سنتی ایران بود. در این زمان ما شاهد تحولی آرام در ساختار و سبک نماها هستیم. سرعت این تحول بدین دلیل آرام بود که مدرنیته در ابتدا نیازمند ساختارشکنی و سپس جایگزینی ساختاری بود. بدیهی است که نفوذ در ساختاری چنین یکپارچه و درهم تنیده، کاری بس زمان بر است. پس از ساختار شکنی و متلاشی کردن تمام معیارها و اصولی که نماها بر اساس ساخته می شدند، جایگزینی ساختاری کاری بسیار آسان بود. اکنون نما، این بی ساختار ویران شده، آماده بود که هر فرمی را به خود بگیرد. و دیگر برایشفرقی نمی کرد که چه چیزی را خواهد نمایاند. سر لجام گیسخته تحول نماها در واکنش به مدرنیته منجر به تولید نماهای برچسب واری شد که حال به سرعت قابل تغییر و جایگزینی بودند. چراکه برچسب وار بودن تنها گزینه ای بود که می توانست به عنوان سمبلی از جریان پرشتاب مدرن شدن انتخاب شود. در حالی که ساختارها، از درون ویران شده، رها شده بودند، نماهای برچسب وار این ویرانی را پنهان می کردند. خصوصیت برچسب وار بودن فقط از آن نماها نبود بلکه بر تمام پدیده هایی که ادعای مدرن بودن می کردند حاکیت داشت و دارد. این تنها چیزی بود که ایران در حال توسعه از مدرنیته نصیبش شد.
اگر بخواهیم به دنبال مقصر بگردیم، بسیار منصفانه است که مدرنسیم را مقصر بدانیم چراکه مدرنیته اتفاقی بود که باید در تاریخ می افتاد. مقصر واقعی برداشت ما از مدرنیته بود. برداشتی که همواره بر ثبات و سکون عادت کرده فراموش کرده بود که در مدرنیته هر آنچه سخت و استوار دود می شود و به هوا می رود.

شاید اینگونه استنباط شود که چنین رویکردی ناقض سنتی است که تکیه گاه چندین هزار ساله معماری این سرزمین است. ان استنباط در صورتی درست است که سنت را یک جریان ساکن و بسته در نظر بگیریم و این در حالی است که سنت جریان سیال و انعطاف پذیری است که همواره مقتضی زمانه بوده است و در واقع آنچه که آنرا منزوی و نارکارآمد جلوه می دهد، بدفهمی ماست. نا برداشتی که سنت را از ادامه راهش بازداشت و نتیجه اش لباسی بود از جنس لباس جدید پادشاه که معماریمان با افتخار بر تن کرد. لباسی از جنس برهنگی و بی هویتی. حال مسئله اساسی این است که چه باید کرد؟ آیا باید چشم براه اتفاقی بود که شاید هرگز اتفاق نیفتد؟ یا اینکه به جای تفکری انقلابی و ساختار شکن که مستلزم هزینه، زمینه سازی و زمان است، تفکری احیاگر و خلاق را برگزید؟ احتمالاً جواب اکثریت ما گزینه دوم است. چرا که هنوز هم بسیارند شهرهایی که داغدار انقلاب مدرنیسمند و وقوع انقلابی دیگر آن ها را به ورطه نابودی خواهد کشاند.