دانه خفته در خاك مي دانست
كه ماندن:
گنديدن است در تكرارها !
و رفتن:
شكفتن و خلق لحظات ناب!
رفتن را همتي بايد بلند؛
و ماندن را زحمتي نيست!
هيچ!
رفتن تولد است ؛
و هر زايشي دردي است گران!
درد شيرين عاشقي!
ماندن ظلمات است ،
و رفتن اشراق؛
رفتن رهايي است از ظلمت،
و ماندن:
اسارت است در تاريكي هاي تراب .
او را بايد انتخابي ناب!
و او بر گزيد رهايي را و رفتن را،
از خويش برون آمد ،
تاريكي را در نورديد،
و صبحگاهي عاشقانه متولد شد!
و همه نور شد، نور ....
و كنون شاد وسبك ،
او به من مي گويد :
چنين ديد مبارك بادت!
و من به او مي گويم :
كه رهاييت مبارك بادا !
كه ماندن:
گنديدن است در تكرارها !
و رفتن:
شكفتن و خلق لحظات ناب!
رفتن را همتي بايد بلند؛
و ماندن را زحمتي نيست!
هيچ!
رفتن تولد است ؛
و هر زايشي دردي است گران!
درد شيرين عاشقي!
ماندن ظلمات است ،
و رفتن اشراق؛
رفتن رهايي است از ظلمت،
و ماندن:
اسارت است در تاريكي هاي تراب .
او را بايد انتخابي ناب!
و او بر گزيد رهايي را و رفتن را،
از خويش برون آمد ،
تاريكي را در نورديد،
و صبحگاهي عاشقانه متولد شد!
و همه نور شد، نور ....
و كنون شاد وسبك ،
او به من مي گويد :
چنين ديد مبارك بادت!
و من به او مي گويم :
كه رهاييت مبارك بادا !