[h=2][/h]
گفت هارون الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش که مجنون چنین شوری از عشق او در جهان انداخت،
و از مشرق تا مغرب قصه عشق او را عاشقان آینه خود ساخته اند. خرج بسیار کردند و حیله بسیار،
و لیلی را بیاوردند.
به خلوت در آمد خلیفه شبانگاه
شمع ها برافروخته.
در او نظر می کرد ساعتی، و ساعتی سر پیش می انداخت.
با خود گفت که در سخنش در آرم،
باشد به واسطه سخن در روی او آن چیز ظاهرتر شود.
رو به لیلی کرد و گفت لیلی توی؟
گفت: بلی، لیلی منم؛ اما مجنون تو نیستی!
آن چشم که در سر مجنون است در سرِ تو نیست.
و کیف تری لیلی بعینٍ تری بها سِواها و ما طهَّرتَها بالمَدامعِ
( چگونه توانی دید لیلی را با همان چشم که دیگران را دیدی/ پیش از آنکه با آب اشکش شُسته باشی؟)
مرا به نظر مجنون نگر.
محبوب را به نظر مُحِب نگرند
که یُحِبّهم.
خلل از این است که خدا را به نظر محبت نمی نگرند،
به نظر علم می نگرند و به نظر معرفت،و نظر فلسفه!
نظرِ محبت کار دیگر است (مقالات شمس، تصحیح دکتر محمد علی موحد، ص۱۰۵)
http://shahbazmohseni.blogfa.com/post-89.aspx
گفت هارون الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش که مجنون چنین شوری از عشق او در جهان انداخت،
و از مشرق تا مغرب قصه عشق او را عاشقان آینه خود ساخته اند. خرج بسیار کردند و حیله بسیار،
و لیلی را بیاوردند.
به خلوت در آمد خلیفه شبانگاه
شمع ها برافروخته.
در او نظر می کرد ساعتی، و ساعتی سر پیش می انداخت.
با خود گفت که در سخنش در آرم،
باشد به واسطه سخن در روی او آن چیز ظاهرتر شود.
رو به لیلی کرد و گفت لیلی توی؟
گفت: بلی، لیلی منم؛ اما مجنون تو نیستی!
آن چشم که در سر مجنون است در سرِ تو نیست.
و کیف تری لیلی بعینٍ تری بها سِواها و ما طهَّرتَها بالمَدامعِ
( چگونه توانی دید لیلی را با همان چشم که دیگران را دیدی/ پیش از آنکه با آب اشکش شُسته باشی؟)
مرا به نظر مجنون نگر.
محبوب را به نظر مُحِب نگرند
که یُحِبّهم.
خلل از این است که خدا را به نظر محبت نمی نگرند،
به نظر علم می نگرند و به نظر معرفت،و نظر فلسفه!
نظرِ محبت کار دیگر است (مقالات شمس، تصحیح دکتر محمد علی موحد، ص۱۰۵)
http://shahbazmohseni.blogfa.com/post-89.aspx