تهران از روستايي کوچک تا شهري بزرگ
اگر تهران امروزي را ۵۳ تکه کنيم، يکي از تکه ها تهران عصر ناصري است که سلطان صاحبقران امر کرد آن را به اقتباس از پاريس هشت ضلعي بسازند و " دارالخلافه " بخوانند.
از اضلاع مورب اين هشت ضلعي که بگذريم، از شمال به خيابان انقلاب، از جنوب به خيابان شوش، از شرق به خيابان هفده شهريور و از غرب به خيابان کارگر محدود مي شد.
تهران از آغاز تا امروز
شهر پنج محله بزرگ به نام هاي دولت، سنگلج، محله بازار (غير از خود بازار)، عودلاجان و چالميدان داشت. که بهترين منبع براي شناختشان آماري مربوط به سال ۱۳۲۰ هجري قمري يعني هفت سال پس از مرگ ناصرالدين شاه و چهار سال پيش از مشروطيت است.
اين آمار در مدت سه سال (۱۳۲۰-۱۳۱۷ هجري قمري) به وسيله فردي به نام اخضر علي شاه جفت و جور شده و جمعيت تهران را حدود ۲۴۴ هزار نفر برآورد کرده است. البته اخضر علي شاه نفوس تهران را نشمرده بلکه تعداد خانه ها را ۲۷۰۵ باب ذکر کرده و پژوهشگران با توافق بر روي عدد ۱۶ نفر در هر خانه که براي خانه هاي بزرگ و پراتاق آن روزگار رقم معقولي به نظر مي رسد، عدد ۲۴۴ هزار را بدست آورده اند.
اکنون با کمک آمار اخضر علي شاه و نوشته هاي ديگر که خوشبختانه کم هم نيستند، مي توانيم حال و روز هر محله را مجسم کنيم. عودلاجان ديگر محله مرفه نشين نبود و طبقه ميانه حال شهري با خلق و خوي مذهبي در آن زندگي مي کردند؛ سفارتخانه هاي خارجي از بازار رفته بودند و سنگلج و چالميدان با همان اهالي دارا و ندار خود بزرگ تر شده بودند.
در اين ميان، بخت و اقبال به محله بزرگ و جديد دولت رو کرده بود. اين محله سرتاسر نوار شمالي شهر از شرق تا غرب را در برمي گرفت و محله دولتيان بود. ارگ سلطنتي، دو مريضخانه و دو مدرسه دولتي از جمله دارالفنون در اين محله جاي داشتند. سفارت انگلستان که سابقا در محله بازار بود، به باغ بزرگي در بالاي محله دولت (همين مکان فعلي در چهار راه استانبول) کوچيده بود. به همين سبب زمين هاي آن حوالي که مي گفتند "عن قريب فرنگي نشين خواهد شد" در بورس يا بهتر بگوييم کورس زمين بازي و گراني افتاده بود.
در دست ساخت در سال 1345
جمعيت تهران در سال 1320 هجري قمري يعني هفت سال بعد از مرگ ناصرالدين شاه حدود ۲۴۴ هزار نفر برآورد شده است
تهران با همين شکل و شمايل با عصر ناصري خداحافظي کرد، از مشروطه گذشت و به پهلوي رسيد. حالا که پاي تلويزيون مي نشينيم و فيلم هاي علي حاتمي و مقلدانش را مي بينيم يا روايت رمان نويسان از تهران قجري را مي خوانيم، با آن حس نوستالژيک که ديگر جزيي از وجودمان شده، دلمان پر مي کشد براي تهران آن روزگار و مردمانش. اما همه واقعيت آن شهر در باغ ها و کوچه باغ هاي مصفايش، دروازه هاي پوشيده از کاشي اش و آسمان پاک آبي اش خلاصه نمي شد.
روي ديگر اين سکه، کوچه هاي پرپيچ و خمي بود که غبار بر دامن رهگذران مي نشاند و از پاي ديوارهاي کاه گلي، آب مکدر بد بو را روانه آب انبار خانه ها مي کرد. نه نظمي، نه نظافتي، نه امنيتي، نه خيابان فراخي، نه پارکي، نه شب هاي روشني و نه هيچ چيز ديگري که ما امروز داريم و تهران نوستالژي هايمان نداشت؛ همين خيابان سعدي را خيابان لختي مي گفتند چون کمتر کسي بود که در خلوتي روز يا تاريکي شب از آن گذر کند و لختش نکنند.