تمام مدارک و شواهد دال بر این است که اسم واقعی خانم کذایی سیلویا گواردیولا بوده نه بانو گودیا.
در ضمن در یکی از مناطق پایین شهر ساکن بوده نه زن شاه(نگاه کنید شدت انحراف رو از واقعیت).
و اما داستان واقعی:
[SIZE=-1]History Prof. Frank Klaassen[/SIZE]
بر طبق مطالعات پروفسور فرانک کلاسن داستان واقعی بدین شرح است:
گواردیولا خانواده ای فقیر و اسپانیایی تبار ساکن لندن بوده اند که محل زندگی احتمالی آنها برگ شایر در اطراف لندن می باشد. پدر خانواده یعنی مارکوس گواردیولا یک کارگر ساده معدن بود که در لندن با خانم سیلویا براسده آشنا شده و ازدواج کرده بود.
ثمره این ازدواج یک پسر به نام خوزه گواردیلا بود. تنها فرق خوزه با دیگر بچه ها شیطنت بیش از حد او بود به قدری که در نوجوانی پدر و مادر خوزه مجبور به فرستادن او به مدرسه شبانه روزی شدند . ولی این نوجوان آشوبگر از آنجا فرار کرد.
از اینجا به بعد دیگر اطلاعاتی در مورد زندگی وی در دست نیست تا زمان 25 سالگی. مدارک اسکاتلندیارد نشان میدهد که وی رییس یکی از مخوفترین باندهای تبهکاری لندن در سالهای 1830 شده بود.
اما بحث اصلی ما عشقی است که بین خوزه و دختر یک اشرافزاده به نام سارا اتفاق می افتد. اوایل همه چیز خوب پیش میرود ولی وقتی دختر به ماهیت اصلی خوزه پی میبرد به دلیل اینکه احساس مسکند خوزه او را فریب داده است برای ازدواج با او یک شرط عجیب تعیین میکند."خوزه باید برهنه در یکی از خیابانهای پایین شهر لندن که نزدیک به محل زندگی سابقش است بدود!"
اما خوزه کله شق تر از این حرفهاست که کم بیاورد و شرط را میپذیرد. روز و ساعت موعود فرا میرسد و خوزه با درشکه لوکس خود از راه میرسد. برهنه! پیاده میشود و مسیر خیابان را میدود. مردم هم با کمال بی شرمی برای تماشا می آیند و ولوله زیادی اتفاق می افتد. اما در آخر مسیر تراژدی اتفاق می افتد. مادر این پسر با چوبی در دست و صورتی خشمگین از راه میرسد. در لحظه ای که همه حتی خوزه منتظرند تا سیلویا چوب را بر سر پسر ناخلف خود بکوبد بناگاه همه چیز متوقف میشود. مادر دل سوخته سکته کرده و در همان حال میمیرد.
از آن پس سیلویای بیچاره مسخره خاص و عام میشود و حتی مجسمهای نیز در همان میدان ساخته میشود با نام پیرزن زشت با چوبی در دست!
اگر چه پلیس نتوانست خوزه را دستگیر کند ولی بعد این واقعه دیگر کمر راست نکرد و بعدها هم با سارا دوباره به سرزمین آبا اجدادی خود یعنی اسپانیا فرار کرد.
در انگلستان هم به تدریج فهمیدند که تمسخر این مادر بیچاره کار زشتی است و به همین دلیل کم کم داستان به صورت فعلی درآمد و حتی زمان آن نیز به گذشته های دور تغییر داده شد.
نقاسی با عنوان مادر منسوب به این ماجرا - موزه هنر لندن