بشارتهای انجیل و تورات به حضرت محمّد(ص)+پاسخ به شبهات مسیحیان

בְּחִירִי

عضو جدید
چند نکته در مورد بشارتها

1.پیامبران بنی اسرائیل در مورد حوادث آینده مثل پادشاهی بخت النصر و کوروش و اسکندر خبر داده اند، پس خیلی عجیب خواهد بود که از ظهور اسلام که حادثه ای بس عظیمتر بود خبر نداده باشند.


2.معمولاً وقتی پیامبری از آمدن پیامبر دیگری در آینده خبر می دهد لازم نیست که به طور خیلی دقیق به شهر بعثت و نام او و اطلاعات دقیق اشاره کند و معمولا از پیامبران پس از خود به صورت خلاصه و مفید خبر می دهند.


۳.بشارتها معمولاً بسیار گنگ هستند، تا جایی که کسی چون یحیی نمیدانست که خودش همان ایلیای موعود است(یوحنا۱: ۲۳-۱۹)


۴. اینکه یهودیان و مسیحیان با وجود این پیشگوییها به اسلام ایمان نمی آورند، عجیب نیست زیرا پیش از این نیز گروه بزرگی از یهودیان پیشگوییهای مربوط به حضرت مسیح(ع) را که در کتاب مقدس یهود بود نشناختند و آن حضرت ایمان نیاوردند.


۵. از آنجا که اهل کتاب اسمها را هم ترجمه میکنند، چه بسا پیامبری اسم پیامبر اسلام را به زبان آورده باشد ولی اهل کتاب آنرا ترجمه کرده باشند!


۶.مسیحیان ادعا می کنند بعد از مسیح(ع) هیچ پیامبری مبعوث نخواهد شد، ولی این ادعایشان با عقاید خودشان در تضاد است زیرا یکی از پیامبرانشان به نام پولس پس از به آسمان رفتن حضرت مسیح(ع) به بعثت رسید! با این حساب چگونه پیامبری بعد از مسیح(ع) مبعوث نمی شود ولی پولس بعد از او مبعوث شده است؟!



پاسخ به ادعای سوء استفاده کردن مسلمانان از کتاب مقدّس

در ضمن این مطالب به شبهات دوستان مسیحی نیز می پردازیم. در اینجا شبهات یکی از نویسندگان معروف مسیحی، که از علمای بزرگشان است و مناظراتی را نیز با مخالفین مسیحیت داشته است، برایتان طرح می کنیم، تا یک تنه به قاضی نرفته باشیم.

نویسندۀ مسیحی:


با بررسی و نگاه دقیق به این آیات در جایگاه حقیقی شان، به راحتی میتوان پی برد که نویسندگان و مفسرین مسلمان چگونه آنها را از یک متن بزرگ جدا میکنند و با تفسیر نابجای آنها در صدد هستند تا در کتب مقدس یهودیان و مسیحیان شاید مطلبی بیابند که برتری اسلام را بر این دو آئین نشان دهد. مسلمانان از تلاش محققان مسیحی به جهت تفسیر قرآن به خاطر دفاع از مسیحیت ناراحت میشوند ولی خودشان این کار را به بدترین شکل ممکن انجام میدهند.

پاسخ:

طبق معمول جناب نویسنده، به جای اینکه به اصل مطلب به پردازد، بر اساس اوهام خودش، در مورد مسلمانان سخن میگوید. تأسف برای این فرد کافی نیست. من به راستی نمیدانم این همه دروغگویی برای چیست؟ اگر دینشان حق است و دین ما باطل است، چرا بر اساس حقیقت اسلام را نقد نمیکنند؟

اولاً
اساس کار ما برای یافتن بشارتهای کتاب مقدّس در مورد حضرت محمّد(ص) درست مانند روش خود این آقایان برای یافتن بشارت در مورد حضرت عیسی(ع) در کتب مقدّس یهود است. ضمن اینکه روشی که ما مسلمانان پیش میگیریم، بسیار شرافتمندانه تر از روش مسیحیان است، که در برخی موارد معنی جملات را دگرگون میکنند تا به مقصود خودشان برسند.

مسیحیان از این حیث دست هر تحریفگری را از پشت بسته اند و برای اثبات عقاید خودشان حتی کتاب مقدّس خودشان را نیز وارونه ترجمه میکنند، که در فصل مربوط به عقاید الهیاتی مسیحیت، به خوبی این مهم را خواهیم شکافت، ولی فقط برای یک نمونه مسیحیان ادعا میکنند که کتاب مقدّس در اشعیا14:7 گفته است که باکره حامله شد و این بشارت به آمدن حضرت عیسی(ع) است!! این در حالی است که واژه ای که ایشان آنرا به باکره ترجمه میکنند، یعنی واژۀ عبری عَلَمَه، نزد علمای یهود به معنای زن جوان است و فرقی بین باکره و غیرباکره بودنش نیست، ضمن اینکه چنانکه در ادامۀ کتاب مقدّس میخوانیم این بشارت مربوط به هجوم جناب احاز به یهودیه است. از سوی دیگر ما به تمام شبهات مسیحیان پیرامون بشارتهای مورد نظر پاسخ دادیم، و دیگر نمیتوانند ادعا کنند که ما قسمتی از یک متن را به نفع خودمان برداشت کرده ایم و یک آیه را از یک متن بزرگ جدا کرده ایم.

ثانیاً
جالب است کسی اسم خودش را پژوهشگر مسیحی گذاشته است و با غیرمسیحیان به مناظره میپردازد که هنوز نمیداند که ما وقتی بحث بشارتها را نقل میکنیم، نمیخواهیم بگوییم که اسلام برتر از یهودیت و مسیحیت است، بلکه بیان این بشارتها بخاطر این است که بدانند که اگر به کتاب مقدّسشان ایمان دارند، باید به حضرت محمّد(ص) ایمان بیاورند، زیرا کتاب مقدّسشان به آمدن حضرت محمّد(ص) بشارت داده است.

ثالثاً
ما اگر مسیحیان قرآن را در جهت دفاع از عقاید خودشان تفسیر کنند، ناراحت نمیشویم، بلکه برعکس این آقایان به نقد منطقی آن میپردازیم. اتفاقاً من به بحث با مسیحیان در مورد تفسیرشان از قرآن پرداخته ام، آنها همانطور که کتاب مقدّس خودشان را وارونه و به نفع عقاید باطل خود تفسیر و حتی ترجمه میکنند، قرآن را نیز به همان شکل وارونه تفسیر میکنند، مصداق بارز این سوءتفسیرهای باطل مسیحیان از قرآن را میتوانید در اشکال پنجمشان به بشارت تثنیه18:18 ببینید که پاسخش را گفتیم. چنانکه در آنجا دیدید، دوستان تحریفگر مسیحی آیه ای از قرآن را که پیرامون حضرت ابراهیم(ع) سخن میگوید، به حضرت اسحاق(ع) نسبت میدهند.


نویسندۀ مسیحی:

به علاوه استفاده مسلمانان از کتاب مقدّس غالباً دلخواهانه و بدون توجه به قوانین نقد است. هر چند محققین مسلمان به صراحت و بدون درنگ ادعا میکنند که کتاب مقدّس تحریف شده است(رجوع کنید به فصل 4)، با این وجود به متنی میرسند که آنرا مطابق میل خود میپندارند، هیچ مشکلی در صحّت آن نمیبینند. اینگونه برخورد با کتاب مقدّس بدون توجه به شواهد و نسخ خطی موجود که بیانگر صحت و اعتبار کتاب مقدّس هستند و مربوط به دوران پیش از اسلام میباشد صورت میگیرند. کوتاه اینکه نظر آنان مبنی بر اینکه کدام قسمت از کتاب مقدّس معتبر یا تحریف شده است، دلخواهانه و از روی منافع شخصی میباشد.

پاسخ:
دلم به حال مسیحیت میسوزد که در آن چنین افرادی نام پژوهشگر و دین پژوه به خود داده اند. اگر این فرد آنقدر بیسواد است که مسائل به این سادگی را درک نمیکند، پس چرا کتابها و مناظرات او را در جهان نشر میدهند؟ و اگر باسواد است و خودش را به ندانستن زده است، پس مسیحیان چرا میگذارند چنین فرد غرضورزی برایشان رُل یک محقق را بازی کند؟ آیا غیر از این است که محقق کسی است که به دنبال حقیقت است و نه به دنبال خواست دل خویش؟ در پاسخ به شبهات این آقا عرض میکنیم:

اولاً
استفادۀ مسلمانان از کتاب مقدّس برعکس ادعای این نویسنده به هیچ وجه دلخواهانه و بدون توجه به قوانین نقد نیست(ببینید چه کسی برای ما از قوانین نقد سخن میگوید!). ما میگوییم، اگر ما در مورد کتاب مقدّس شما نقدهایی را وارد میکنیم، خود شما معتقدید که این کتاب هیچ ایرادی ندارد و به طور کامل صحیح است، پس ما میتوانیم علیه خود شما از کتاب مقدّس خودتان دلیل بیاوریم و شما باید به هر چه در کتاب مقدّستان هست، ایمان داشته باشید؛ و این استدلال منطقی و بر اساس قوانین نقد است. اساساً ما مسلمانان در این زمینه خیلی منطقیتر از مسیحیان هستیم، ما وقتی میخواهیم مسیحیان را نقد کنیم، از آن چیزی که آنها خودشان قبولش دارند، مطلب میاوریم، مثلاً از کتاب مقدّس خودشان؛ ولی مسیحیان وقتی میخواهند علیه اسلام استدلال کنند، از روی کتابهایی سخن میگویند که مسلمانان به درستی آنها اعتقاد ندارند، مثل کتابهای غرضورزانۀ اسلامشناسان یهودی و مسیحی که پیرامون اسلام دروغپردازی میکنند. چنانکه در فصل اوّل دیدید، مسیحیان آنچه کتابهای خودشان به خداشناسی اسلامی نسبت داده است، را به نام یکتاپرستی اسلامی مورد نقد قرار میدهند، در حالی که برای اینکه بدانیم مسلمانان در مورد خدا چه میگویند باید کتابهای خود مسلمانان را بخوانیم.

ثانیاً
ما هر جایی از کتاب مقدّس را که به نفعمان باشد را نمیپذیریم و بر اساس منافع شخصی و به طور دلخواهانه از آن استفاده نمیکنیم، ما جایی را قبول میکنیم که دلیل منطقی برای ردّ آن نداریم. مسیحیان بدبختانه متوجه نگرش اسلام به کتاب مقدّس خودشان نمیشوند. اسلام میگوید کلیّت کتاب مقدّس صحیح است یعنی سخنش در مورد یگانگی خدا و بهثت انبیاء و آمدن روز رستاخیز و قیام آخرالزمان درست و صحیح است، ولی در جزئیات ایرادهایی دارد، که ما هم در همان فصل چهارم بدانها خواهیم پرداخت. از این گذشته، گیریم که ما این کتاب مقدّس را تحریف شده بدانیم، ولی شما، مسیحیان، که آنرا تحریف شده نمیدانید، پس باید به تمام آیات آن ایمان داشته باشید و آیاتی را که به حضرت محمّد(ص) اشاره میکند، مورد توجّه قرار دهید و به آن حضرت ایمان بیاورید.

حال من به مسیحیان عزیز میگویم: شما یا به تحریف نشده بودن کتاب مقدّس خودتان ایمان دارید یا ایمان ندارید، اگر ایمان دارید، پس با وجود این بشارتها، باید مسلمان شوید ولی اگر کتاب مقدّستان را تحریف شده میدانید، باید به دنبال یک کتاب الهی تحریف نشده بگردید که باز هم راهی ندارید جز اینکه به قرآن تمسّک بجویید و مسلمان شوید. امیدوارم هوش مسیحیان از این پژوهشگرشان بیشتر باشد!
 
آخرین ویرایش:

בְּחִירִי

عضو جدید
پیامبری مثل موسی

پیامبری مثل موسی

در کتاب مقدس در کتاب تثنیه، باب 18، آیات 15 تا 18 حضرت موسی(ع) چنین فرموده اند:


נָבִיא מִקִּרְבְּךָ מֵאַחֶיךָ כָּמֹנִי, יָקִים לְךָ יְהוָה אֱלֹהֶיךָ: אֵלָיו,כְּכֹל אֲשֶׁר-שָׁאַלְתָּ מֵעִם יְהוָה אֱלֹהֶיךָ, בְּחֹרֵב, בְּיוֹם הַקָּהָל, לֵאמֹר: לֹא אֹסֵף, לִשְׁמֹעַ אֶת-קוֹל יְהוָהאֱלֹהָי, וְאֶת-הָאֵשׁ הַגְּדֹלָה הַזֹּאת לֹא-אֶרְאֶה עוֹד, וְלֹאאָמוּת. וַיֹּאמֶר יְהוָה, אֵלָי: הֵיטִיבוּ, אֲשֶׁר דִּבֵּרוּנָבִיא אָקִים לָהֶם מִקֶּרֶב אֲחֵיהֶם, כָּמוֹךָ; וְנָתַתִּי דְבָרַי, בְּפִיו, וְדִבֶּר אֲלֵיהֶם, אֵת כָּל-אֲשֶׁר אֲצַוֶּנּוּ.


ترجمه:


یهوه، خدایت، نبی ای را از میان تو از برادرانت، مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید، او را بشنوید. موافق هر آنچه در حوریب در روز اجتماع از یهوه خدای خود مسئلت نموده، گفت: آواز یهوه خدای خود را دیگر نشنوم، و این آتش عظیم را دیگر نبینم، مبادا بمیرم. و خداوند به من گفت: آنچه گفتند نیکو گفتند. نبی ای را برای ایشان برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد، و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهم گفت.


براساس آیات فوق برای بنی اسرائیل، از بین برادرانشان پیامبری مثل حضرت موسی(ع) خواهد آمد. هیچ پیامبری در طول تاریخ همچون حضرت محمّد(ص) به حضرت موسی(ع) شباهت نداشته است:


«هر دو در کوهی به پیامبری خداوند مبعوث شدند و به سوی قومی بت پرست فرستاده شدند تا آنها را به سوی یکتاپرستی دعوت کنند و معجزاتی را عرضه کردند که از سوی سران قوم این معجزات سحر و جادو خوانده شد. پس از اینکه سران قوم آنها را تکذیب کردند و پیروانی از بین ضعفای قوم یافتند و مأمور به هجرت شدند و هجرت کردند ولی سران کافر قوم به دنبالشان رفتند تا پیامبر را بکشند و خداوند هر دو را با معجزه نجات داد و هر دو به همراه پیروان و همراهانشان به مقصد رسیدند و پس از آن احکام و دستورات دینی بدانها داده شد و در برابر دشمنان مأمور به جهاد و جنگ مسلحانه شدند و خداوند هر دو را در برابر دشمنان یاری کرد و در نهایت در بین قوم خود در حالی که در مقام رهبری قوم بودند وفات یافتند. همچنین نباید فراموش کنیم که هر دو پیامبران صاحب شریعت بودند.»


آیا با وجود این همه شباهت که بین حضرت موسی(ع) و حضرت محمّد(ص) وجود دارد شکی در این امر وجود دارد که موعود حضرت موسی(ع) در این آیات حضرت محمّد(ص) است؟


حال که با این بشارت آشنا شدیم به سراغ شبهه سازی، نویسندۀ مسیحی میرویم:



نویسندۀ مسیحی:


اول بدیهی است که کلمه «برادران» اشاره به یهودیان است و با خواندن کل این باب از کتاب تثنیه در این خصوص هیچ تردیدی باقی نمیماند. به عنوان مثال در آیه 2 همین باب در مورد لاویان که یکی از دوازده قبیله قوم یهود بودند میخوانیم:«پس ایشان در میان برادران خویش نصیب نخواهند داشت.»


پاسخ:



در پاسخ به این شبهه عرض میکنیم که در آن زمان تمام بنی اسرائیل در برابر حضرت موسی(ع) حاضر بودند و اگر حضرت موسی می خواستند بفرمایند از میان بنی اسرائیل باید می فرمودند «از میان شما»، نه اینکه بگویند «از میان برادرانت» و در ضمن، در تورات بنی اسماعیل که با بنی عیسو هستند نیز برادران بنی اسرائیل خطاب شده اند(پیدایش18:25 و تثنیه2: 5-4)، لذا نظر به اینکه تمام بنی اسرائیل در برابر حضرت موسی حاضر هستند و بنی اسماعیل نیز در تورات برادران بنی اسرائیل خوانده شده اند، موعود مورد نظر باید از میان بنی اسماعیل باشد. فرض کنید 12 برادر تنی هستند که چند برادر ناتنی هم دارند، وقتی شما هر 12 برادر تنی را جمع می کنید و به آنها می گویید که از بین برادرانتان کسی را نزد شما می فرستم، بدون شک منظور شما ممکن نیست کسی از بین همین 12 نفر باشد، بلکه منظور شما فردی از بین برادران ناتنی خواهد بود. توجه کنید که گویندۀ این آیه حضرت موسی(ع) و مخاطب بنی اسرائیل هستند.



نویسنده ادعا میکند که با دیدن این باب تردیدی نمیماند که منظور این است که نبی از بین بنی اسرائیل است!! ولی فراموش کرده است که این باب در حال بیان مسائلی در مورد بنی اسرائیل است و در آیات 15 تا 18 از پیامبری که برای آنها از میان برادرانشان مبعوث خواهد شد، سخن گفته است و نگفته است که نبی هم از بین بنی اسرائیل است. اما آیه 2 را که نویسنده بهانه کرده است، مخاطبش کل بنی اسرئیل نیستند بلکه فقط لاویان هستند و که گفته شده از بین برادرانشان نصیبی ندارند ولی وقتی تمام اسباط بنی اسرائیل مخاطب هستند، اگر گفته شود از بین برادرانتان دیگر نمیتواند منظور از بین خودشان باشد، زیرا اگر منظور بنی اسرائیل بود، گفته میشد از بینتان و نه اینکه گفته شود از بین برادرانتان.






نویسندۀ مسیحی:


دوم از آنجا منظور از برادران اشاره به بنی اسرائیل است و نه اعراب دشمن آنها، خدا چگونه برای بنی اسرائیل نبی ای از میان دشمنانشان مبعوث میکند؟



پاسخ:



به اینکه منظور برادران است در بالا پاسخ دادیم، ولی در مورد دشمن بودن اعراب با بنی اسرائیل، این شبهه سخن بی پایه و اساسی است و عربها با بنی اسرائیل هیچگونه دشمنی ندارند، چنانکه امروزه نیز اسرائیلیها که خود را بنی اسرائیل می دانند، دوستان عربی مثل سران مصر و اردن دارند و اگر سایر کشورهای عربی با آنها دشمنی دارند بخاطر تجاوز آنها به خاک فلسطین و کشتار مردم آن سرزمین است. در طول تاریخ هر وقت جنگی بین اعراب و بنی اسرائیل صورت گرفته است، تجاوزکاری از سوی بنی اسرائیل بوده است و نه اعراب. مشکل دوستان مسیحی این است که فکر میکنند مسلمانها هم مثل خودشان با تمام دنیا سر جنگ دارند. در عهد عتیق که بخشی از کتاب مقدسشان است نیز از بنی قیدار سخن رفته است که قیدار از اجداد حضرت محمّد(ص) می باشد و از آنها به نیکی یاد شده است(کتاب اشعیا، باب42) و خداوند در تورات(پیدایش20:17) می فرماید که نسل اسماعیل که شامل بنی قیدار و تمام عرب است را برکت داده است، پس آنها را نمی توان دشمن دانست. از این گذشته اگر هم این ادعای دروغین درست بود، آیا برای خدا منعی دارد که از بین دشمنان یک قوم برایشان پیامبری برگزیند؟ البته که نه.






نویسندۀ مسیحی:


سوم در جاهای دیگر از همین کتاب تثنیه، کلمه برادران به معنی بنی اسرائیل است و نه بیگانگان. خدا به یهودیان گفت نه «مردی بیگانه»، بلکه «از میان برادران خود»، پادشاهی برای خویش انتخاب کنند(تثنیه15:17) و همان طور که به یقین میدانیم، بنی اسرائیل هرگز پادشاهی غیر یهودی برای خود انتخاب نکرد.



پاسخ:



در مورد اینکه ادعا میکند که در جاهای دیگر کتاب تثنیه، برادران به معنای بنی اسرائیل است، عرض شد که در کتاب مقدس، بنی اسماعیل هم برادر بنی اسرائیل خوانده شده اند(پیدایش18:25 و تثنیه2: 5-4) و عرض کردیم که در آن زمان تمام بنی اسرائیل در برابر حضرت موسی(ع) حاضر بودند و اگر حضرت موسی میخواستند بفرمایند از میان بنی اسرائیل باید می فرمودند «از میان شما»، نه اینکه بگویند «از میان برادرانتان».



اما در مورد اینکه بنی اسرائیل باید پادشاهی از میان برادران خود انتخاب کنند و نه مردی بیگانه، خب وقتی کتاب مقدس بنی اسماعیل را برادر آنان میداند، چگونه میشود آنها را بیگانه دانست؟



اما در مورد اینکه بنی اسرائیل پادشاهی غیریهودی برنگزیدند، خب انتخاب پیامبر با انتخاب پادشاه فرق دارد و به انتخاب قوم ربطی ندارد. پیامبر را خدا انتخاب میکند و از بین برادرانشان هم انتخاب کرده است.






نویسندۀ مسیحی:


چهارم به تصدیق خود مسلمانان، محمد از نسل اسماعیل است ولی تمامی یهودیان از جمله انبیای عهد عتیق از نسل اسحاق بودند. طبق روایت تورات، وقتی ابراهیم از خدا درخواست نمود که «کاش اسماعیل در نزد تو زیست کند»(پیدایش18:17) خدا در جواب او با تأکید میگوید: «در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم، اینک او را برکت داده... امتی عظیم از وی به وجود آورم، لکن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم کرد»(پیدایش17: 21-20)



پاسخ:



عهدی که خدا با ابراهیم بست و در نسل او قرار داد که اینجا با اسحاق محکم کرد، عهد بخشیدن سرزمین و پادشاهی بود و نه عهد پیامبری و نبوت.(پیدایش، باب15 وپیدایش17: 8-4) پس این امر نمیتواند بیانگر این باشد که تمام پیامبران خدا باید از بنی اسرائیل باشند.






نویسندۀ مسیحی:


پنجم خود قرآن اذعان دارد که سلسله نبوت نه از اسماعیل بلکه از اسحاق می آید: «و ما اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در خانه اش مقام نبوت و کتاب آسمانی را برقرار کردیم»(عنکبوت27) یوسفعلی، نویسنده مسلمان، کلمه «ابراهیم» را طوری به این آیه اضافه میکند که معنی آن را کاملا تغییر دهد: «ما اسحاق و یعقوب را به ابراهیم عطا کردیم و نبوت و مکاشفه را در میان فرزندان او قرار دادیم.» وی با افزودن ابراهیم، پدر اسماعیل، میخواهد محمد را که از اعقاب اسماعیل بوده ، در سلسله انبیاء قرار دهد ولی حقیقت این است که نام ابراهیم در متن عربی آیه فوق وجود ندارد که افرادی نظیر یوسفعلی آن را برای ادعای خود بدانند. به علاوه از مسلمانانی که اینگونه در مورد محفوظ بودن قرآن داد سخن میدهند، انتظار نمیرود که به منظور اثبات ادعاهایشان، با دست خود آنرا تغییر دهند.



پاسخ:


این همه تقلّای نویسندۀ مسیحی برای مسخ کردن حقیقت بسیار جالب است. قصه گویی کردن او در مورد یک نویسندۀ مسلمان گمنام چون یوسفعلی، که خود من برای اولین بار نامش را در نوشتجات این نویسنده دیده ام، نیز جالب است. اما اگر نویسنده چشمانش را باز میکرد، میدید که قرآن دارد از کسی سخن میگوید که «اسحاق و یعقوب به او داده شده و مقام نبوت و پیامبری در خانه اش بر قرار شده است». خب اسحاق و یعقوب به چه کسی داده شدند؟ اگر آیات قبل از این آیه را در نظر نگیریم که در مورد حضرت ابراهیم سخن میگویند، باز هم از اینکه اسحاق و یعقوب فرزند و نوۀ حضرت ابراهیم بودند، آشکار است که آیه در مورد چنین اعطایی به حضرت ابراهیم سخن گفته است. آیا نویسندۀ باهوش مسیحی، از خود نمیپرسد که خدا چگونه اسحاق را به اسحاق عطا میکند؟! پس هم از سیاق آیه و هم از روی آیات پیشین آشکار است که مقام نبوت و کتاب در خانه حضرت ابراهیم(ع) قرار داده شده است، خب حضرت اسماعیل هم اهل همین خانه بود و قرار گرفتن نبوت در خانوادۀ او هیچ استبعادی ندارد. ضمن اینکه حالا که جناب نویسنده تمایل پیدا کرده اند از نظر قرآن در مورد پیامبری اسماعیل آگاه شود، بد نیست آیۀ 54 از سورۀ مریم را بنگرد که با کمال صراحت، حضرت اسماعیل را پیامبر خدا میخواند.





نویسندۀ مسیحی:


ششم بر اساس مدارک و منابع معتبر قدیمی، نه محمد بلکه عیسی کامل کننده و تحقق بخش این آیات از کتاب تثنیه بوده است، چرا که وی از میان برادران یهودی خود برخاست(رجوع کنید غلاطیان4:4) عیسی بود که نبوت کتاب تثنیه را به طور کامل تحقق بخشید: «هر آنچه به او امر نمایم، به ایشان خواهد گفت.» عیسی فرمود: «از خود کاری نمیکنم بلکه به آنچه پدرم مرا تعلیم داد، تکلم میکنم.»(یوحنا28:8) و نیز «من از خود نگفتم، لکن پدری که مرا فرستاد به من فرمان داد که چه بگویم و به چه چیز تکلم کنم.»(یوحنا49:12) عیسی خود را نبی مینامید(لوقا33:13) مردم نیز او را نبی میدانستند(متی11:21، لوقا16:7؛ 19:24، یوحنا19:4؛ 14:6؛ 40:7؛ 17:9) عیسی در عین حال که «پسر خدا» است،نبی(پیامبر خدا برای مردم)، «کاهن»(عبرانیان7-10، شفیع مردمان نزد خدا) و «پادشاه» نیز هست(فرمانروائی بر مردمان از جانب خدا، مکاشفه19-20).


پاسخ:


باز نویسنده از شدت شوق زیر سؤال بردن این پیشگویی آشکار در مورد حضرت محمّد(ص)، سعی وافر میکند که پیشگویی را به حضرت عیسی(ع) بچسباند، ولی گویا خبر ندارد که طبق متن آیه، قرار است، فردی مثل حضرت موسی(ع) مبعوث شود. چه چیز حضرت عیسی(ع) مثل حضرت موسی(ع) است؟ حضرت موسی(ع) بین قوم خود رهبر و عزیز بود، ولی حضرت عیسی(ع) بین قومش مقام و منزلتی نداشت؛ حضرت موسی(ع)، صاحب شریعت بود، ولی کتاب مقدس به هیچ وجه حضرت عیسی(ع) را صاحب شریعت معرفی نمیکند؛ حضرت موسی(ع) به مرگ طبیعی وفات یافت، ولی به خیال مسیحیان، حضرت عیسی(ع) کشته شد؛ حضرت موسی(ع) به میان قومی بت پرست رفت، ولی حضرت عیسی(ع) به سوی قومی یکتاپرست و دیندار رفت؛ حضرت موسی(ع) از میان قوم هجرت کرد ولی حضرت عیسی(ع) همواره بین قوم ماند تا زمانی که توسط خداوند به آسمان رفت؛ حتی حضرت موسی(ع) به شکلی عادی به دنیا آمد ولی حضرت عیسی(ع) به شکلی معجزه آسا، قدم به جهان گذاشتند. همچنین موسی(ع) خدا نبود ولی مسیحیان حضرت عیسی(ع) را خدا میدانند. با این حساب چگونه حضرت عیسی(ع) مثل حضرت موسی(ع) است که بشود این پیشگویی را به او نسبت داد؟!






نویسندۀ مسیحی:


و بالأخره «نبی» موعود دارای ویژگیهای دیگری نیز بود که نه در محمّد، بلکه تنها در عیسی مسیح به ظهور رسید، از جمله سخن گفتن رو در رو با خدا و انجام آیات و معجزات که محمّد به اذعان خود هیچ کدام را نداشت.



پاسخ:


من نمیدانم چرا میل به دروغگویی و فریبکاری در این نویسنده و سایر منتقدین اسلام بیداد میکند. نویسنده با کمال وقاحت میگوید که حضرت محمّد(ص) اذعان کرده است که هیچیک از این موارد را ندارد!!! البته این از تعهد والای نویسنده خبر میدهد، البته نه تعهد به حقیقت، بلکه تعهد به تعصبات ویرانگرش به مسیحیت و غرضوریش علیه اسلام. خداوند دل مریض این افراد را شفا دهد.

حضرت محمّد(ص) هرگز نفرموده اند که معجزه و آیتی ندارند، اتفاقاً کتب اسلامی معجزات فراوانی را از ایشان نقل میکنند، که معجزۀ زنده، قرآن، در رأس آنهاست. در مورد سخن گفتن روبرو با خدا نیز گویا نویسندۀ متعصب، چیزی در مورد معراج پیامبر و سخن گفتن آن حضرت با خدا، در مقامی که حتی جبرئیل را راهی بدانجا نبود نشنیده اند، یا اینکه نشنیده گرفته اند!! اگر خداوند بر روی زمین با موسی سخن گفت، با حضرت محمّد(ص) در آسمان سخن گفت.
 

בְּחִירִי

عضو جدید
فاران1

فاران1

یکی از بشارتهای کتاب مقدّس به حضرت محمّد مصطفی(ص) در تثنیه2:33 است. متن آیه را ببینید:

וַיֹּאמַר, יְהוָה מִסִּינַי בָּא וְזָרַח מִשֵּׂעִיר לָמוֹ--הוֹפִיעַ מֵהַר פָּארָן, וְאָתָה מֵרִבְבֹת קֹדֶשׁ; מִימִינוֹ, אשדת (אֵשׁ דָּת) לָמוֹ.

ترجمه:

گفت: یهوه از سینا آمد، و از سعیر بر ایشان طلوع نمود، و از جبل(کوه) فاران درخشان گردید، و با کرورهای مقدّسین آمد، و از دست راست او برای ایشان شریعت آتشین پدید آمد.


این بشارت نکتۀ جالبی از سه بار تجلّی کردن خداوند از سینا، سعیر و کوه فاران(پاران) است. نمود اوّل خداوند در سینا بعثت حضرت موسی(ع) است، و در سعیر بعثت حضرت عیسی(ع)، است و درخشش او از کوه فاران یا کوه پاران، بعثت حضرت محمّد(ص) است، فاران در عربستان قرار دارد و میدانیم حضرت محمّد(ص) در کوه نور در عربستان و در غار حراء مبعوث شدند. البته همانطور که در نکات مربوط به بشارتها گفتیم، بشارتها معمولاً خیلی گنگ هستند و این بشارت نیز چنین است. حال بد نیست به شبهات مسیحیان در این مورد بپردازیم.



نویسندۀ مسیحی:
به هر حال این ادعا را به سادی میتوان با نگاهی به نقشه جغرافیا پاسخ داد. فاران و سعیر نزدیک مصر و در شبهه جزیرۀ سینا قرار دارند(رجوع کنید به پیدایش6:14؛ اعداد12:10؛ 16:12؛ 30:13؛ تثنیه1:1)، نه در فلسطین که محل زندگی و رسالت عیسی بود. فاران نه در نزدیکی مکه، بلکه صدها مایل دورتر از آن، در جنوب فلسطین و شما سینا قرار دارد.

پاسخ:
لزومی ندارد ما از اینکه سعیر کجاست دفاعی بکنیم زیرا بحث ما در مورد فاران و پیامبر حضرت محمّد(ص) است. در نقشه های کتاب مقدس، در شبه جزیرۀ سینا، جایی هست به نام فاران، ولی در کتاب مقدس فاران دیگری هم وجود دارد که در عربستان قرار دارد. اگر به پیدایش25: 18-13 نگاه کنید، پسران حضرت اسماعیل(ع) نام برده میشوند و در آخر گفته میشود:«ایشان از حویله تا شور، که مقابل مصر، به سمت آشور واقع است، ساکن بودند. و نصیب او در میان همۀ برادران او افتاد.»

از این آیه مشخص میشود که شور بین مصر و آشور(عراق) واقع است، که در مقابل مصر به سمت عراق است، که تقریباً مرض بین اردن و عربستان است(جنوب اردن و شمال عربستان). در مورد حویله نیز اگر به پیدایش10: 30-26 نگاه کنیم، فرزندان یقطان را نام میبرد که حویله نیز در بین آنان است، و در آخر میگوید: «مسکن ایشان از میشا بود به سمت سفاره، که کوهی از کوههای شرقی است.» این کوههای شرقی در فرهنگ کتاب مقدس و در نقشه های آن به معنای کوههای سبا و یمن است. در میتنِف بایبل دیکشنری، نیز این مسئله تأیید میشود. پس محل شور، جنوب اردن است و محل حویله در کوههای یمن است. پس بنی اسماعیل، بین جنوب اردن تا کوههای یمن زندگی میکردند، که خب در نتیجه آنها در منطقۀ عربستان و به طور دقیقتر در حجاز، ساکن بودند که مرکز عربستان و حجاز، مکه است.


از سوی دیگر، در پیدایش21:21، میبینیم که اسماعیل در «فاران» ساکن شد. از طرفی دیدیم که فرزندان اسماعیل در عربستان و در حجاز ساکن بودند، پس این فارانی که اسماعیل، در آن ساکن شد، و فرزندانش به دنیا آمدند باید در عربستان واقع باشد و غیر از آن فارانی باشد که در شبهه جزیرۀ سینا قرار دارد. البته ممکن است گفته شود که آن فاران یک کوه بود و این فاران یک صحراست، در پاسخ میگوییم، هیچ استبعادی ندارد که در صحرا، کوهی هم واقع باشد. سرزمین حجاز که بنی اسماعیل در آن ساکن بودند هم صحرا داشت و هم کوه. در واقع فاران نام یک منطقه است که هم کوه و هم صحرا دارد و طبق پیشگویی کتاب مقدس قرار است که یهوه از کوهی در آن درخشان شود.


باز اگر پرسیده شود که خب از کجا معلوم که این درخشش در آن فاران دیگر، که در شبهه جزیرۀ سینا واقع است، رخ ندهد؟ پاسخ میدهیم که خود مسیحیان هم قبول دارند که هیچ اتفاق خاصی در آنجا رخ نداده است ولی از کوهی در حجاز، پیامبری مبعوث شد که دین مبینش، به سرعت جهانی شد، و هم امروز با تمام تلاشهای استعمار برای نابودی اسلام، بیش از یک و نیم میلیارد پیرو دارد، پس قابل قبول خواهد بود که این درخشش باید مربوط به فاران عربستان باشد و نه فاران مصر.



نویسندۀ مسیحی:
به علاوه، در این آیه سخن از آمدن «خداوند» است و نه محمّد. خداوند با کرورهای مقدسین میاید و نه با کرورهای سرباز، آن چنان که محمّد آمد. در این متن هیچ پایه ای برای حقانیت ادعای مسلمانان مبنی بر پیشگویی در مورد محمّد وجود ندارد.

پاسخ:
دل من برای این نویسنده میسوزد. چقدر بد است که تعصب داشته باشیم که از یک چیز باطل دفاع کنیم، آنگاه مجبور میشویم که اینگونه سخنان باطل به زبان آوریم.

نویسنده میگوید که حضرت محمّد(ص) با کرورهای سرباز آمد!! همانطور که گفتیم این آیه مربوط به بعثت است و در زمان بعثت پیامبر سربازی نداشت، در بیشتر زمان پیامبری آن حضرت نیز سربازی در کار نبود، و حضرت محمّد(ص) سالها در برابر آزار و اذیت مشرکین دفاعی نداشت. امّا اگر منظور نویسنده این است که حضرت محمّد(ص) در زمانهای بعد از هجرت به مدینه، جنگهایی را با کفار داشتند، بد نیست به این فرد فراموشکار یادآوری کنیم که خداوند طبق کتاب مقدس خودشان، به حضرت موسی(ع) نیز بعد از هجرت، فرمان به جهاد میدهد، آنهم چه جهادی:

«اما از شهرهاي‌ اين‌ امت‌هايي‌ كه‌ يَهُوَه‌، خدايت‌، تو را به‌ ملكيت‌ مي‌دهد،
هيچ‌ ذي‌نفس‌ را زنده‌ مگذار. بلكه‌ ايشان‌ را، يعني‌ حتيان‌ و اموريان‌ و كنعانيان‌ و فَرِزّيان‌ و حِوّيان‌ و يبوسيان‌ را، چنانكه‌ يَهُوَه‌، خدايت‌، تو را امر فرموده‌ است‌، بالكل‌ هلاك‌ ساز.» (تثنیه20: 17-16)

میبینیم که خدای محبت در این کتاب مقدس، به حضرت موسی(ع) فرمان میدهد که به قتل عامی گسترده در مناطقی که «خدا او را به ملکیت داده است» بپردازد. کاری که هرگز حضرت محمّد(ص) فرمانی مبنی بر آن از خداوند دریافت نکرد و البته هر کس میخواهد بداند که حضرت موسی(ع) به چه نیکویی این فرمان خدا را در مورد آن نگونبختان اجرا کرده است، برود و کتاب مقدّس را بخواند. پس اگر سرباز به همراه داشتن بد است، پیش از اینکه برای حضرت محمّد(ص) بد باشد، برای موسی و یوشع و داود و سلیمان و ... بد است، به خصوص که طبق کتاب مقدّس اینها کشتار زنان و کودکان را نیز در برنامۀ کار خود داشتند، ولی حضرت محمّد(ص) هرگز دستور به کشتار نداد و قرآن نیز چنین فرمانی به آن حضرت نداده است.


اما در مورد اینکه میگوید "در این آیه سخن از آمدن «خداوند» است و نه محمّد."، نویسنده خودش را به نفهمیدن زده است. ما هم میدانیم که این آیه از آمدن حضرت محمّد(ص) سخن نگفته است، بلکه این آیه از بعثت و وحی خداوند بر کسی در فاران سخن میگوید، چنانکه وقتی میگوید «یهوه از سینا آمد» منظورش بعثت حضرت موسی(ع) و وحی خداوند بر اوست، وقتی از درخشش خداوند بر فاران سخن میگوید، نیز بعثت و وحی دیگری در کار است. مسلم است که خداوند در همه جا حاضر است و از جایی به جای دیگر نمیرود که بگوییم از سینا آمد. گویا نویسنده باز فراموش کرده است که پیشگوییهای کتاب مقدّس پر است از اینگونه کنایات.

در مورد کرورهای مقدسین، هم اتفاقاً آمدن کرورهای مقدسین چقدر شباهت به این آیه از سورۀ قدر دارد: فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى هر كارى نازل مى‏شوند.

باز هم دلم برای این نویسنده میسوزد که اینگونه چشمانش را به روی حقیقت میبندد. خدایا اینها را هدایت کن.


نویسندۀ مسیحی:
بالاخره، در آیه قبل از این نبوت میخوانیم، «این برکتی است که موسی، مرد خدا، قبل از وفاتش به بنی اسرائیل برکت داد.»(تثنیه1:33). اگر این نبوت در مورد اسلام و اعراب که همواره دشمنان بنی اسرائیل بوده اند گفته میشود، به سختی میتوان آن را «برکت» برای بنی اسرائیل خواند. در حقیقت این باب از کتاب تثنیه، وعده برکت خدا به تک تک قبایل اسرائیل است، خدایی که دشمن را اخراج کرده است(تثنیه27:33).

پاسخ:
به راستی من نمیدانم که آیا این انسانها، با خود نمیگویند که روزی باید در برابر دادگاه عدل الهی حاضر شوند، و بخاطر سخنان دروغ خود جوابی بدهند؟ آیا به راستی فراموش کرده اند؟ خوب است که در آیین مسیحیت نیز اعتقاد به حساب و کتاب روز قیامت وجود دارد و این افراد اینگونه مثل آب خوردن، حقیقت را تحریف میکنند.

اساس سخن این نویسنده این است که اسلام دشمن بنی اسرائیل بوده است، پس نمیتواند برکتی برای آنان باشد!! این سخنش که اسلام دشمن بنی اسرائیل است، یک دروغ بزرگ است، دروغی که سالهاست اسلامستیزان مسیحی و یهودی، به گوش جهان میخوانند. اسلام هرگز با یهود که خود را بنی اسرائیل میدانند و منظور نویسنده هم همان یهود است، سر جنگ نداشته است. وقتی حضرت محمّد(ص) به مدینه رفت با یهودیان پیمان دوستی بست، ولی آنها پیمان دوستی خود را تا زمانی حفظ کردند که خیال میکردند اسلام جانی ندارد و به زودی نابود میشود، ولی پس از پیروزی مسلمین در جنگ بدر، از سوی اسلام احساس خطر کردند و توطئه ای بعد از توطئۀ دیگر را حوالۀ اسلام نمودند. این یهودیان به غیر از انواع تمسخرها و آزار و اذیتها، به اشکالی نیز به پیامبر اعلان جنگ دادند، یهودیان بنی قینقاع بعد از این که پیامبر را تهدید کردند و به زن مسلمانی هتک حرمت نمودند، در قلعۀ خویش حالت جنگی گرفتند و عملاً اعلان جنگ کردند، پس از آنها یهودیان بنی نضیر، وقتی پیامبر خدا، حضرت محمّد(ص) به درون قلعۀ آنها رفت، قصد جانش را کردند و از روی بام بر سرش سنگ انداختند، و پس از آنها یهودیان خیبر و بنی قریظه، کفار را ترغیب به جنگی سراسری با اسلام کردند و جنگ احزاب را به راه انداختند و خود نیز سر پیمان دوستی را شکسته، از پشت به صفوف مسلمین حمله بردند و در واقع با تمام قوا در راه نابودی اسلام و حضرت محمّد(ص) تلاش نمودند. آیا پس این کارها لیاقتشان این نبود که با آنها جنگ کنند و اخراجشان نمایند؟ گویا نویسندۀ مسیحی یادش رفته است که اقوامی را که خدای کتاب مقدس، دستور نه اخراجشان، بلکه به کشتارشان از مرد و زن گرفته تا کودک و نوزاد میدهد، هرگز از این خیانتها و جنایتها نکرده بودند، پس چه ایرادی دارد که بخاطر این همه بدی و جفا از سوی یهودیان آنها را اخراج کنند؟ بعد از اخراج این یهودیان دیگر تا زمان تأسیس رژیم غاصب صهیونیستی در فلسطین، بین یهودیان و مسلمانان درگیری خاصی نبوده است، بلکه در زمانی که مسیحیان در اروپا، آنها را کشتار میکردند، مسلمانان به آنها حق زندگی و حیات میدادند و با صلح و صفا در کنارشان زندگی میکردند. بعد از تأسیس رژیم غاصب صهیونیستی هم میبینیم که این یهود است که مدام جنایت میکند، مدام کودکان و زنان را میکشد. پس این سخنش باطل و بی اساس است و هیچ خدشه ای بر بشارت وارد نمیکند.


مشکل اینان، در این است که قادر به درک برکتی که حضرت محمّد(ص) آورد و به قول قرآن «رحمة للعالمین» بود نیستند. خداوند قدرت درک این افراد را بالا ببرد تا اینگونه حقیقت را زیر پا لگدمال نکنند.


 
آخرین ویرایش:

בְּחִירִי

عضو جدید
فاران 2

فاران 2

یکی از بشارتهای کتاب مقدّس در مورد حضرت محمّد(ص)، در کتاب حبقوق نبی، باب3، آیه3، قرار دارد. در این آیه چنین میخوانیم:

אֱלוֹהַּ מִתֵּימָן יָבוֹא, וְקָדוֹשׁ מֵהַר-פָּארָן סֶלָה; כִּסָּה שָׁמַיִם הוֹדוֹ, וּתְהִלָּתוֹ מָלְאָה הָאָרֶץ.

ترجمه:

خدا از تیمان آمد، و قدوس از جبل(کوه) فاران سلاه، جلال او آسمانها را پوشانید و زمین از تسبیح او مملو گردید.


آمدن این قدوس که از کوه فاران که قاعدتاً باید در عربستان واقع باشد، به احتمال زیاد باید اشاره ای به پیامبر بزرگوار اسلام باشد که در کوه نور در عربستان مبعوث شده است. البته همانطور که گفتیم، بیشتر بشارات به همین شکل گنگ و پر از ابهام هستند.

حال بد نیست به سراغ شبهات مسیحیان در این مورد بپردازیم:


نویسندۀ مسیحی:

بعضی از محققان مسلمان بر این باورند که این آیه اشاره به محمّد است، که از فاران(عربستان) میاید و آن را در ارتباط با تثنیه32:2 بکار میبرند، همانطور که قبلاً اشاره شد، کوه فاران نه در نزدیکی مکه، محل آمدن محمّد، بلکه صدها مایل دور از مکه قرار دارد،

پاسخ:

در این مورد، پیشتر پاسخ داده بودیم:

در نقشه های کتاب مقدس، در شبه جزیرۀ سینا، جایی هست به نام فاران، ولی در کتاب مقدس فاران دیگری هم وجود دارد که در عربستان قرار دارد. اگر به پیدایش25: 18-13 نگاه کنید، پسران حضرت اسماعیل(ع) نام برده میشوند و در آخر گفته میشود:«ایشان از حویله تا شور، که مقابل مصر، به سمت آشور واقع است، ساکن بودند. و نصیب او در میان همۀ برادران او افتاد.»

از این آیه مشخص میشود که شور بین مصر و آشور(عراق) واقع است، که در مقابل مصر به سمت عراق است، که تقریباً مرض بین اردن و عربستان است(جنوب اردن و شمال عربستان). در مورد حویله نیز اگر به پیدایش10: 30-26 نگاه کنیم، فرزندان یقطان را نام میبرد که حویله نیز در بین آنان است، و در آخر میگوید: «مسکن ایشان از میشا بود به سمت سفاره، که کوهی از کوههای شرقی است.» این کوههای شرقی در فرهنگ کتاب مقدس و در نقشه های آن به معنای کوههای سبا و یمن است. در میتنِف بایبل دیکشنری، نیز این مسئله تأیید میشود. پس محل شور، جنوب اردن است و محل حویله در کوههای یمن است. پس بنی اسماعیل، بین جنوب اردن تا کوههای یمن زندگی میکردند، که خب در نتیجه آنها در منطقۀ عربستان و به طور دقیقتر در حجاز، ساکن بودند که مرکز عربستان و حجاز، مکه است.

از سوی دیگر، در پیدایش21:21، میبینیم که اسماعیل در «فاران» ساکن شد. از طرفی دیدیم که فرزندان اسماعیل در عربستان و در حجاز ساکن بودند، پس این فارانی که اسماعیل، در آن ساکن شد، و فرزندانش به دنیا آمدند باید در عربستان واقع باشد و غیر از آن فارانی باشد که در شبهه جزیرۀ سینا قرار دارد. البته ممکن است گفته شود که آن فاران یک کوه بود و این فاران یک صحراست، در پاسخ میگوییم، هیچ استبعادی ندارد که در صحرا، کوهی هم واقع باشد. سرزمین حجاز که بنی اسماعیل در آن ساکن بودند هم صحرا داشت و هم کوه. در واقع فاران نام یک منطقه است که هم کوه و هم صحرا دارد و طبق پیشگویی کتاب مقدس قرار است که یهوه از کوهی در آن درخشان شود.

باز اگر پرسیده شود که خب از کجا معلوم که این درخشش در آن فاران دیگر، که در شبهه جزیرۀ سینا واقع است، رخ ندهد؟ پاسخ میدهیم که خود مسیحیان هم قبول دارند که هیچ اتفاق خاصی در آنجا رخ نداده است ولی از کوهی در حجاز، پیامبری مبعوث شد که دین مبینش، به سرعت جهانی شد، و هم امروز با تمام تلاشهای استعمار برای نابودی اسلام، بیش از یک و نیم میلیارد پیرو دارد، پس قابل قبول خواهد بود که این درخشش باید مربوط به فاران عربستان باشد و نه فاران مصر.


نویسندۀ مسیحی:

به علاوه، این آیه از آمدن «خدا» سخن میگوید نه از محمّد که ادعای خدایی نداشت.

پاسخ:

یک بار دیگر به متن آیه نگاه کنید: «خدا از تیمان آمد، و قدوس از جبل(کوه) فاران سلاه». این آیه نگفته است که خدا از فاران آمد. میگوید قدوس از فاران آمد و خدا از تیمان آمد. قدوس یعنی فرد بسیار مقدّس. این آیه از آمدن دو نفر سخن گفته است، خدا که از تیمان آمد و قدوس که از فاران آمد و این آیه از آمدن خدا از فاران سخن نگفته است.


نویسندۀ مسیحی:

بالاخره اینکه کلمۀ تسبیح(حمد) نمیتواند اشاره به محمد(به معنی «حمد شده») باشد، زیرا که هم «تسبیح» و هم «جلال» در مورد خدا است، و مسلمانان خود اولین کسانی هستند که میدانند محمد خدا نیست و نباید مثل خدا حمد و تسبیح گفته شود.

پاسخ:

اول اینکه همانطور که گفتیم بشارات کتاب مقدس، معمولاً شعرگونه هستند و اینجا تسبیح میتواند به منزلۀ این باشد که در روزی چون امروز با گذشت 1400 سال از زمان حضرت محمّد(ص) هنوز هم، هر روز چندین بار از مساجد، ندای «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» به گوش میرسد و مسلمانان با شنیدن نام آن حضرت بر او صلوات میفرستند و جلال او در آسمان میتواند به معنای عظمتی باشد که حضرت محمّد(ص) در نزد اهل آسمان دارد.

دوم اینکه ما ادعا نکردیم که از این آیه «حمد شده» بودن این قدوس برداشت میشود، که به معنای محمّد است ولی اگر بخواهیم با نگرشی شعرگونه به این بشارت نگاه کنیم، این برداشت نیز ممکن است.

در آخر اگر مسیحیان با برداشت شعرگونه از بشارتها مخالف باشند، که البته هرگز چنین مخالفتی نخواهند کرد، زیرا در این صورت باید اشتباه بودن بسیاری از آیات و بشاراتی که به آنها معتقدند را بپذیریند، بیشتر تکیۀ ما روی آمدن قدوس از فاران است، و این تسبیح و جلال میتواند مربوط به خدا باشد که از تیمان میاید.
 
آخرین ویرایش:

בְּחִירִי

عضو جدید
جباری که با شمشیر و حلم و عدالت، خواهد آمد

جباری که با شمشیر و حلم و عدالت، خواهد آمد

یکی از بشارتهای کتاب مقدّس که به نظر میرسد در مورد حضرت محمّد(ص) باشد، در مزمور45، آیات 2 تا 5 است(در نسخۀ عبری آیات 3 تا 6):

ג יָפְיָפִיתָ, מִבְּנֵי אָדָם-- הוּצַק חֵן, בְּשִׂפְתוֹתֶיךָ;עַל-כֵּן בֵּרַכְךָ אֱלֹהִים לְעוֹלָם. ד חֲגוֹר-חַרְבְּךָ עַל-יָרֵךְ גִּבּוֹר-- הוֹדְךָ, וַהֲדָרֶךָה וַהֲדָרְךָ, צְלַח רְכַב-- עַל-דְּבַר-אֱמֶת, וְעַנְוָה-צֶדֶק;וְתוֹרְךָ נוֹרָאוֹת יְמִינֶךָ ו חִצֶּיךָ, שְׁנוּנִים: עַמִּים, תַּחְתֶּיךָ יִפְּלוּ; בְּלֵב, אוֹיְבֵי הַמֶּלֶךְ.

ترجمه:

2.تو جمیل تر هستی از بنی آدم و نعمت بر لبهای تو ریخته شده است، بنابراین، خدا تو را مبارک ساخته است تا ابدالآباد. 3.ای جبّار شمشیر خود را بر ران خود ببند، یعنی جلال و کبریایی خویش را 4.و به کبریایی خود سوار شده غالب شو، و به جهت و حلم و عدالت؛ و دست راستت چیزهای ترسناک را به تو خواهد آموخت 5.به تیغهای تیز تو، امتها به زیر تو می افتند و به دل دشمنان پادشاه فرو میرود.


در این آیات از جباری صحبت میشود که با شمشیر و حلم و عدالت، خواهد آمد و اینها همه در مورد حضرت محمّد(ص) صدق میکند. همچنین او جمیل و زیباست که این امر نیز در مورد حضرت محمّد(ص) صدق میکند، نعمت بر لبان او ریخته شده است، که این میتواند اشاره تأثیر کلام حضرت محمّد(ص) باشد، البته باز یادآور میشوم که طبق نکاتی که گفتیم، بشارتهای کتاب مقدّس در مورد حوادث آینده بسیار گنگ و شعرگونه هستند و این بشارت نیز از این حیث مستثنی نیست.

اکنون بد نیست به شبهات مسیحیان در مورد این بشارت بپردازیم:


نویسندۀ مسیحی:

اول اینکه در آیۀ بعد(آیه 6) همین مزمور، شخصی که از او صحبت شده، خدا خطاب میشود، و عهد جدید بیانگر الوهیت عیسی مسیح از زبان خود اوست(یوحنا58:8؛30:10)، اما محمّد خود بارها و بارها منکر الوهیت خود گردید، و خود را پیامبری مانند سایر مردمان معرفی کرد.

پاسخ:

اول اینکه آیۀ 6 او را خدا خطاب کرده است، امر عجیبی نیست، در کتاب مقدس، انسانها به راحتی خدا خطاب میشوند، برای مثال در همین مزامیر، یهودیان «خدایان» خطاب میشوند(مزمور82، آیۀ6)، و حتی شیطان را نیز در عهد جدید «خدای این عصر» مینامند(دوم قرنطیان4:4)، پس وقتی کسی در کتاب مقدّس، خدا خوانده میشود، به معنای این نیست که او واقعاً خداست، این کلمه که به خدا ترجمه میشود را در واقع میشود به صاحب نیز ترجمه کرد، و خب با این معنی در مورد حضرت محمّد(ص) نیز صدق میکند.

دوم اینکه اگر به آیۀ 4، توجه شود این فرد از دست راست خود چیزهای ترسناک را خواهد آموخت، میدانیم که خدا همه چیز را میداند و نیاز ندارد چیزی را بیاموزد، پس مشخص است که شخص مورد نظر خدای حقیقی نیست.

سوم اینکه حضرت عیسی(ع) برعکس فرمایش این نویسندۀ محترم هرگز و هرگز نفرموده است که «من خدا هستم» بلکه برخی از سخنان آن حضرت را مسیحیان تثلیثگرا به نفع خودشان تفسیر میکنند تا بگویند که حضرت عیسی(ع) خداست، برای مثال به همین دو آیه که خودش اشاره کرده است توجه بفرمایید:

-یوحنا58:8: عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما می‌گویم، پیش از آنکه ابراهیم باشد، من هستم!»

این فرد مسیحی از این که حضرت عیسی(ع) گفته است من قبل از ابراهیم بودم(که البته مترجمین مسیحی بر سر اینکه ترجمه کنند که «قبل از ابرهیم من بودم» یا «قبل از ابراهیم من هستم» اختلاف نظر دارند، ولی خب ذره ای آگاهی از دستور زبان به ما میگوید که "بودم" برای یک امر ماضی صحیح است. البته این ترجمه به "هستم" دلیل خاصی دارد که در فصل مربوط به ادعاهای مسیحیان در مورد الوهیت مسیح، به خوبی به آن خواهیم پرداخت.) نتیجه میگیرد که حضرت خدا بوده است!! اما آیا واقعاً چنین است؟ در پاسخ عرض میکنیم که:

اولاً این امر که حضرت عیسی قبل از ولادت خودش، یعنی پیش از زمان ابراهیم بوده باشد امر عجیبی نیست، اتفاقاً ما این امر را در مورد امامان خود و حضرت محمّد(ص) در برخی روایات میبینیم، ولی ابداً برداشت نمیکنیم که آنها خدا هستند، در واقع خداوند ابتدا روح آنها را خلق کرده است و این امر در مورد حضرت عیسی نیز بوده است، بعد از به دنیا آمدن، آنها دارای جسم شدند، آیا اینکه خدا ابتدا روح کسی را خلق کند و بعد از سالها این روح را وارد جسمی کند، به معنای خدا بودن آن فرد است؟ بالاتر از این سخن حضرت عیسی(ع) را ما از حضرت محمّد(ص) میبینیم: «کنت نبيا و الادم بين الروح و الجسد، بحارالانوار، ج 18، ص 278.»

ثانیاً اگر مسیحیان میخواهند از این امر نتیجه به ازلی بودن حضرت عیسی بگیرند، خب یک مخلوق نیز میتواند ازلی باشد، در واقع خدا میتواند در ازل یک مخلوق را خلق کند، آنگاه آن مخلوق، ازلی خواهد بود. در مورد فردی به نام ملکیصدق نیز گفته شده است که او ابتدای ایام و انتهای ایام نداشت(عبرانیان7: 3-1) ولی مسیحیان از اینکه طبق این آیه این فرد باید ازلی و ابدی باشد، نتیجه نمیگیرند که او خداست.

-یوحنا30:10: حضرت عیسی فرمود: «من و پدر یکی هستیم.»

مسیحیان از این آیه نتیجه میگیرند که حضرت عیسی(ع) ادعا کرده است که همان خدا(پدر) است، در پاسخ عرض میکنیم که:

اولاً اگر به آیات پیشین نگاه کنیم، میبینیم که بحث فقط بر سر نگهداری از گوسفندان خداست، و حضرت عیسی هم در مورد «نگهبان گوسفندان خدا» بودن، خودش را با خدا یکی دانسته است، و نه در الوهیت و خدا بودن.

ثانیاً اگر به ادامۀ آیات نگاه کنیم، میبینیم که یهودیان خواستند آن حضرت را اعدام کنند ولی آن حضرت فرمود که منظورش سخن مزامیر6:82 است که یهودیان را خدایان مینامد، پس اگر با این سخن حضرت عیسی، خودش خدا باشد، باید یهودیان را نیز خدا دانست. ضمن اینکه وقتی یهودیان او را سنگسار نکردند، مشخص است که متوجه شدند که او ادعای خدایی نکرده است.

ثالثاً این یکی(hen) بودن در کتاب مقدّس در موارد دیگر نیز برای کسانی به کار رفته است که میدانیم یکی نیستند، مثل یکی بودن حواریون(یوحنا12:17)، یکی بودن کارنده(پولس) رویاننده(خدا) و سیراب کننده(آپلس)(اول قرنطیان3: 8و6)، یکی بودن زن و شوهر بعد از ازواج(متی6:19). در واقع مشخص است که منظور اتحاد است و نه یکی بودن مطلق، زیرا زن غیر از شوهر است، پولس و آپلس چنانکه مسیحیان هم قبول دارند غیر از خدا هستند و حواریون هم دوازده فرد مختلف بودند، و به همین ترتیب حضرت عیسی هم خدا نبود.

پس این آیه نیز خدا بودن حضرت عیسی(ع) را نشان نمیدهد، در واقع عهد جدید هیچ تأکیدی بر خدا بودن حضرت عیسی(ع) ندارد، بلکه این خود مسیحیان هستند که به صورت خودسرانه با ترجمه و تفسیرهای غلط میخواهند چنین امری را به عهد جدید نسبت بدهند. ضمن اینکه حضرت عیسی(ع) بارها و بارها در کتاب مقدّس سخنانی فرموده اند که نشان میدهد که ایشان خدا نیستند، در این باره در فصل مربوط به حضرت عیسی(ع) سخن خواهیم گفت.


نویسندۀ مسیحی:

به علاوه مسیح در آمدن اوّلش به این جهان با شمشیر نیامد ولی کتاب مقدّس اعلام میکند که وی در بازگشت پرجلالش با «لشکرهای آسمانی» خواهد آمد(مکاشفه19: 16-11). بار اوّل آمد تا بمیرد(مرقس45:10؛ یوحنا10: 11-10) اما بار دوم «از آسمان با فرشتگان قدرت خود ظهور خواهد نمود، در آتش مشتعل و انتقام خواهد کشید»(دوم تسالونیکیان1: 8-7). بنابراین در اینجا هیچ نشانه ای از پیشگویی در مورد محمد مشاهده نمیشود، در حقیقت، عهد جدید صراحتاً در این خصوص به نام مسیح اشاره میکند(عبرانیان8:1)

پاسخ:

نخست در مورد اینکه میگوید که عبرانیان8:1 با صراحت این پیشگویی را به مسیح نسبت میدهد، متن عبرانیان8:1 میگوید: « امّا دربارۀ پسر می‌گوید: "تخت سلطنت تو، ای خدا(چنانکه گفتیم خدا در کتاب مقدّس به انسانها هم اطلاق میشود.)، تا ابد پایدار خواهد ماند، و عدالت، عصای پادشاهی تو خواهد بود."» و در آیۀ بعد هم میگوید: «تو درستکاری را دوست داشته و از نادرستی بیزار بوده‌ای؛پس خدا، خدای تو، تو را با روغن شادمانی مسح کرده، و اینگونه تو را مقامی والاتر از همقطارانت بخشیده است.» هر کس این متن را مقایسه کند با متن آیات 3 تا 5 از باب مزمور45، متوجه میشود که این دو متن یکی نیستند و اگر این سخنان در جایی به حضرت عیسی(ع) نسبت داده شده باشد، در آیات مورد بحث ما نبوده است، پس این ادعا باطل است.

دوم در مورد با شمشیر آمدن حضرت عیسی(ع) در مرتبۀ دوّم، ما هم ادعا نکردیم که از آنجایی که حضرت عیسی(ع) با شمشیر نیامد، این پیشگویی در مورد حضرت عیسی(ع) نیست، بلکه دلایل بهتری داریم. در آیۀ 2 از همین مزمور45 میفرماید: «تو جمیلتر هستی از بنی آدم...» پس فرد مورد نظر باید چهرۀ بسیار زیبایی داشته باشد، ولی در پیشگویی اشعیا2:53 که مسیحیان نیز قبول دارند که در مورد حضرت عیسی(ع) است، گفته شده است که چهرۀ زیبا و جذابی ندارد که ما شیفته اش شویم: «او را نه صورتی و نه جمالی میباشد و چون به او مینگریم منظری ندارد که مشتاق او باشیم.» پس حضرت عیسی(ع) طبق پیشگویی حضرت اشعیا(ع) زیبا نبوده است و برعکس در مورد پیامبر اسلامی از زیبا و نورانی بودن چهره اش سخنها گفته شده است، پس فرد مورد پیشگویی مزمور45 که فردی زیباست، نمیتواند حضرت عیسی(ع) باشد، زیرا حضرت عیسی(ع) طبق اشعیا2:53 زیبا نبودند.

باز از سوی دیگر در آیۀ 9 از این پیشگویی گفته شده است: «دختران پادشاهان از زنان نجیب تو هستند...» این پیشگویی میتواند در مورد حضرت محمّد(ص) صحیح باشد چون برخی از زنانشان از دختران سران قوم بودند ولی به هیچ وجه نمیتواند در مورد حضرت عیسی(ع) باشد، زیرا حضرت عیسی(ع) اصلاً زن نداشتند که حال بخواهد دختر پادشاه باشد.

باز از سوی دیگر در آیۀ 16 از همین پیشگویی گفته شده است: «به عوض پدرانت، پسرانت خواهند بود و ایشان را بر تمام جهان سرور خواهی ساخت.» و ما میدانیم حضرت عیسی(ع) هیچ فرزندی نداشته، زیرا اصلاً ازدواج نفرموده است، ولی حضرت محمّد(ص) از طرف حضرت زهرا(س) پسرانی داشت که ائمۀ شیعیان و مورد احترام سنّیان هستند، و سروری آنها بر تمامی جهان میتواند اشاره به عصر ظهور باشد، البته ممکن است گفته شود، حضرت محمّد(ص) پسری نداشتند و ائمه هم به غیر از امام علی(ع) که پسرعموی ایشان بود، نوادگان دختری وی بودند، اتفاقاً در فرهنگ یهودیت و مسیحیت، که این مزمور45 هم جزء کتاب مقدّس آنهاست، فرزند کسی بودن از طرف مادری نیز ممکن است، مثلاً حضرت عیسی(ع) به این دلیل فرزند داود خوانده میشد که مادرش حضرت مریم(س) از نوادگان حضرت داود(ع) بود، پس ائمه را پسران حضرت محمّد(ص) خواندن کاملاً با فرهنگ کتاب مقدّس همخوانی دارد.

البته این نویسندۀ مسیحی ناامیدانه در آخر فرمایشاتش میگوید که هیچ نشانه ای از در مورد حضرت محمّد(ص) در این آیات دیده نمیشود!!! من از خدا برای ایشان آرزوی چشمانی بینا میکنم، تا شاید بتواند ببیند.
 
آخرین ویرایش:

בְּחִירִי

عضو جدید
شترسواران

شترسواران

یکی از بشارتهایی که در باره پیامبر اسلام در کتب مربوطه مطرح میشود بشارت ذیل است در این سخن اشعیای نبی شتر سوار و الاغ سواری میایند ولی در ترجمه مختصر تغییر کرده است.

متن عبری:

וְרָאָה רֶכֶב, צֶמֶד פָּרָשִׁים--רֶכֶב חֲמוֹר, רֶכֶב גָּמָל; וְהִקְשִׁיב קֶשֶׁב, רַב-קָשֶׁב.


ترجمه در کتاب مقدّس فارسی:

[h=5]و چون فوج سواران جفت جفت و فوج الاغان و فوج شتران را ببیند آنگاه به دقت تمام توجه بنماید (اشعیاء 7:21)[/h]

اگر چه در نگاه اولیه این عبارت از بشارت به پیامبر اسلام خالی است، اما وقتی به نسخه های اصلی کتاب مقدس مراجعه میکنیم با بررسی در می یابیم که متن فارسی تحریف یافته مثلا در متن عبری و متن عربی چاپ روم 1671.م که در سال 1875.م تجدید چاپ شده است به جای عبارت فوج الاغان و فوج شتران عبارت ، راکب حمار و راکب جمل به کار رفته است که بدون شک راکب حمار اشاره به حضرت عیسی است و در اناجیل مکتوب است که حضرت عیسی (ع) سوار بر الاغ وارد اورشلیم شد و این کار وی اشاره به بشارتی در عهد عتیق نسبت به مسیح داشت و راکب جمل نیز پیامبر اسلام است، زیرا راکب جمل یعنی شترسوار و پیامبر اسلام(ص) بر شتر سوار میشدند.


لازم به ذکر است که این بشارت نیز از جمله بشارتهای گنگ و پرابهام است و صراحت موجود در بشارت
تثنیه18:18 را ندارد. اکنون به بررسی شبهات مسیحیان در این مورد میپردازیم:


نویسندۀ مسیحی:

این تفکر کاملاً بی پایه است و از این متن اشعیا به هیچ وجه نمیتوان به چنین نتیجه گیری رسید.

پاسخ:

همانطور که در
نکات مربوط به بشارتهای کتاب مقدّس اشاره کردیم، بشارتهای کتاب مقدّس همیشه گنگ هستند و گاهی پس از وقوع آنها مشخص میشود که این بشارتها در مورد چه چیز بوده است. بشارات کتاب مقدّس به غیر از چند مورد محدود در سایر موارد بسیار اشاره وار و غیرمستقیم و گاهی به شکل رمزگونه است و این بشارت نیز به همین شکل است. ما از روی اشارۀ این آیه به الاغ سوار، متوجه میشویم که منظور حضرت عیسی(ع) است زیرا او سوار بر الاغ به بین مردم آمد و از عبارت شترسوار متوجه میشویم که منظور حضرت محمّد(ص) زیرا آن حضرت نیز سوار بر شتر به مکانهای مختلف سفر میفرمودند.

اگر به ادعاهای خود مسیحیان در مورد پیشگوییهای کتاب مقدّس در مورد حضرت عیسی(ع) نگاهی بیندازیم، متوجه خواهیم شد که اکثر آن بشارتها دور از ذهن هستند، مثلاً وقتی در زکریا11: 13-12 گفته میشود: «و به ایشان گفتم اگر در نظر شما پسند آید مزد مرا بدهید، و الآ ندهید. و خداوند مرا گفت آن را نزد کوزه گر بینداز، این قیمت گران را که مرا به آن قیمت کردند. پس سی پارۀ نقره را گرفته، آنرا در خانۀ خدا نزد کوزه گر انداختم.»، دوستان مسیحی نتیجه میگیرند که این آیه پیشگویی میکند که یهودا در عوض دریافت سی سکه نقره محل حضرت عیسی(ع) را به یهودیان گزارش میدهد! اما خب اگر این بشارت را درست بینگاریم بسیار دور از ذهن است، که مربوط به یهودا باشد، مسیحیان فقط صرف اینکه خدایشان(حضرت مسیح) را به قیمت سی سکه نقره فروختند، میگویند این پیشگویی در مورد عمل یهودا است، حال آنکه در کتاب زکریا صحبت از سی پارۀ نقره است و نه سی سکۀ نقره. پس چگونه مسیحیان چنین بشارتهای گنگی را درست میدانند و بشارتهای گنگ دیگر را رد میکنند؟


نویسندۀ مسیحی:

حتی با نگاهی مختصر به این متن مشخص میشود که این نبوت دربارۀ سقوط بابل است. در آیۀ نهم همین باب میخوانیم: «بابل افتاد، افتاده است.»

در این متن هیچ اشاره ای به «مسیح» یا «محمد» نیست. اشاره به اسبان و الاغان و شتران بیانگر انتشار خبر سقوط بابل به طرق مختلف بوده و مطلقاً هیچ نکته ای مربوط به محمد در آن نیست.

پاسخ:

خیلی جالب است که مسیحیان این پیشگویی را مربوط به سقوط بابل میدانند، ولی وقتی در همین کتاب اشعیای نبی گفته میشود «اینک باکره حامله شد.»(اشعیا14:7) معتقدند که آن پیشگویی در مورد حضرت مسیح(ع) است که از باکره ای به دنیا آمد، حال آنکه این پیشگویی را از ترجمۀ غلط کلمۀ «عَلَمَه» به "باکره" به دست میاورند در حالی که این کلمه به معنای "زن جوان" هم هست و لزومی ندارد آنرا به معنای باکره بدانیم. این پیشگویی نیز که مسیحیان در مورد حضرت عیسی(ع) میدانندش، در حالی که بحث این آیه در مورد حملۀ آحاز به یهودیه است، گذشته از اینکه دهها نقد دیگر بر این بشارت وارد است که برای جلوگیری از اطالۀ کلام از آن میگذرم. پس چگونه است که مسیحیان بشارتی که به ظاهر در مورد ماجرای دیگری است را به حضرت عیسی(ع) نسبت میدهند؟

امّا اینکه حضرت اشعیا در آیۀ نهم فرمودند: «بابل افتاد، افتاده است.» فقط میتواند به معنای وقوع پیشگویی پس از سقوط بابل باشد که اتفاقاً هم مسیح(ع) و هم محمّد(ص) بعد از سقوط بابل آمدند.

ادعای نویسنده مبنی بر اینکه منظور از سواران و ترجمۀ غلط مسیحیان که الاغ سوار و شتر سوار را الاغان و شتران ترجمه کرده اند، این است که خبر سقوط بابل به طرق مختلف نشر پیدا خواهد کرد، فقط یک ادعای دور از ذهن است. او چگونه ادعایش را ثابت میکند؟ واقعاً برای من جالب است که این نویسنده چگونه و از کجا به این نتیجه رسیده است که منظور از این سواران، رسیدن خبر سقوط بابل به طرق مختلف است. اساساً اگر بحث سقوط بابل بود، سقوط بابل فقط برای یهودیان اهمیت داشت، انتشار خبر سقوط آن برای سایر اقوام چه اهمیتی داشت؟

امّا اینکه میگوید «این آیه مطلقاً هیچ نکته ای راجع به محمّد ندارد» هم یک ادعای دیگر است، خب یهودیان هم میگویند: «تورات و سایر بخشهای عهد عتیق هیچ نکته ای راجع به عیسی ندارند». حال هر پاسخی که مسیحیان به یهودیان میدهند، ما هم به مسیحیان میدهیم.

 

בְּחִירִי

عضو جدید
کسی که یحیی لایق برداشتن نعلین او نیست

کسی که یحیی لایق برداشتن نعلین او نیست

یکی از بشارتهای کتابهای مقدّس به پیامبر اسلام(ص) در متی11:3 قرار دارد:

ἐγὼ μὲν ὑμᾶς βαπτίζω ἐν ὕδατι εἰς μετάνοιαν: ὁ δὲ ὀπίσω μου ἐρχόμενος ἰσχυρότερός μού ἐστιν, οὗ οὐκ εἰμὶ ἱκανὸς τὰ ὑποδήματα βαστάσαι: αὐτὸς ὑμᾶς βαπτίσει ἐν πνεύματι ἁγίῳ καὶ πυρί:

ترجمه:

(حضرت یحیی میفرماید) : من شما را به آب تعمید میدهم. لکن او که بعد از من میاید از من تواناتر است که لایق برداشتن نعلین او نیستم؛ او شما را به روح القدس و آتش تعمید خواهد داد.


اینجا و در این آیه اشاره به فردی است که بعد از حضرت یحیی(ع) میاید و از آن حضرت بالاتر است. این شخص کیست؟ بدون شک مسیح(ع) نمیتواند باشد زیرا گفته شده است این فرد بعد از حضرت یحیی میاید در حالی که حضرت عیسی(ع) همدوره و معاصر حضرت یحیی(ع) بودند. همچنین در اعمال رسولان5:1 میگوید که حضرت عیسی مسیح(ع) فرمود: «یحیی به آب تعمید میداد لیکن شما بعد از اندک ایامی به روح القدس تعمید خواهید یافت.» پس مشخص است که حضرت عیسی تعمید دادن با روح القدس را به خودش نسبت نمیدهد، در حالی که این فرد تواناتر از یحیی به روح القدس و آتش تعمید میدهد.

پس این فرد تواناتر از یحیی باید فردی باشد که بعد از حضرت عیسی(ع) و حضرت یحیی(ع)، بیاید. پس هر فرد مسیحی باید منتظر فردی بالاتر از یحیی باشد که بعد از حضرت عیسی(ع) بیاید]زیرا میدانیم فرد مورد نظر حضرت عیسی(ع) نیست[ و همین امر بشارت به پیامبری بعد از حضرت عیسی(ع) است و لذا مسیحیان باید تحقیق کنند تا ببینند این پیامبر کیست.

لازم به ذکر است که این بشارت نیز بشارتی غیرمستقیم و مبهم است و تنها به آمدن پیامبر بزرگی بعد از حضرت عیسی(ع) اشاره میکند، ولی نظر به اینکه این پیامبر از حضرت یحیی بالاتر است، باید در جستجوی فرد بزرگی باشند و بعید است بتوانند کسی غیر از حضرت محمّد(ص) را برای این امر پیدا کنند. البته با بررسی معجزات حضرت محمّد(ص) این امر به آنها ثابت خواهد شد. در همین بشارت، تعمید با آتش، نشانگر تعمید دادن با غلبه و قوای قهریه است که حضرت محمّد(ص) در برخی موارد موظّف به جنگ و درگیری با نامسلمانان شد]چنانکه پیامبرانی نیز پیش از یحیی مأمور به جنگیدن با کفّار شدند.[

حال به سراغ شبهات مسیحیان در مورد این بشارت میرویم:


نویسندۀ مسیحی:

در پاسخ باید گفت مأموریت عیسی مسیح دقیقاً همانطور که یحیی گفته بود «بعد از» رسالت وی شروع شد. طبق همین انجیل متی، رسالت یحیی از 1:3 آغاز شد و عیسی مدّتی بعد، یعنی پس از تعمید گرفتن «به دست یحیی»(متی3: 17-16) و تجربه شدن به دست شیطان در بیابان(متی4: 11-1) مأموریت خود را شروع نمود.

پاسخ:

حضرت یحیی نفرموده است «کسی که مأموریت او بعد از من شروع میشود»، فرموده است «کسی که بعد از من میاید.» بدون شک حضرت عیسی(ع) بعد از یحیی نیامد. پس این ادعا و تفسیر نویسندۀ مسیحی باطل و غلط است. باعث تأسف است که مسیحیان برای انکار حقیقت، کتاب خودشان را هم تحریف میکنند.


نویسندۀ مسیحی:
یحیی چنان احترامی برای عیسی قائل بود که گفت او بزرگتر از من است، چنانکه لیاقت برداشتن کفشهای او را ندارم(متی11:3). در واقع در ادامه متن میخوانیم که وقتی عیسی برای گرفتن تعمید آمد، «یحیی او را منع نموده گفت: من احتیاج دارم که از تو تعمید یابم و تو نزد من می آئی؟»(متی14:3). عیسی دلیل خود برای یافتن تعمید را اینگونه بیان نمود که این کار لازم است «تا تمام عدالت را به کمال رسانیم»(متی15:3) زیرا او نیامده بود تا شریعت را باطل کند، بلکه تا تمام کند(متی17:5) می بایست خود را با الزامات شریعت وفق دهد. در غیر این صورت چنان که باید و شاید، نمیتوانست عادل به تمام معنا باشد.(رومیان8: 5-1) یحیی وقتی عیسی را تعمید میداد به خوبی میدانست که او مسیح است زیرا گفت «اینک بره خداوند که گناه جهان را برمیدارد»(یوحنا29:1) و او هم مانند انبوه مردم «روح خدا» را دید که بر عیسی آمد و «صدایی از آسمان» شنید که میگفت: «این است پسر حبیب من که از او خوشنودم»(متی17:3). چندی بعد که یحیی دچار تردید شد و از عیسی پرسید «آیا تو همان مسیح موعود هستی؟» مسیح فوراً با معجزات خود پاسخ او را داد و او را مطمئن ساخت(متی11: 5-3) که او همان مسیح موعود اشعیای نبی است(اشعیا35: 6-5؛ 3:40)


پاسخ:

این همه پرگویی نویسندۀ مسیحی برای چیست؟ اگر میخواهد بگوید که حضرت عیسی(ع) همان مسیح موعود است، که خب ما هم میگوییم حضرت عیسی(ع)، مسیح است. اگر میخواهد بگوید حضرت یحیی(ع) ارادت خاصی به حضرت عیسی مسیح(ع) داشته است، خب این امری بدیهی است زیرا مقام حضرت عیسی(ع) از حضرت یحیی(ع) بالاتر بود. ولی تمام این حرفها چه ربطی به این بشارت دارد؟

حضرت یحیی(ع) از کسی بالاتر از خودش سخن میگوید که بعد از او خواهد آمد. البته حضرت عیسی(ع) هم بالاتر از حضرت یحیی(ع) بوده است، ولی حضرت عیسی(ع) همزمان با حضرت یحیی(ع) بود و حضرت یحیی از کسی سخن میگوید که پس خود او خواهد آمد. پس منظور بشارت فرد دیگری است.


نویسندۀ مسیحی:

در آخر باید گفت که تمام پیشگوییهای عهد عتیق در مورد «مسیح» در اولین آمدن وی به این جهان تحقق نیافت و برخی از آنها موکول به بازگشت او است. عیسی خود به صراحت اعلام کرد که ملکوت خود را تا «زمان آخر» و بعد از «نشانه های آمدنش» برقرار نخواهد کرد(متی3:24)، آن هنگام که «...پسر انسان را ببینند که بر ابرهای آسمان با قوّت و جلال عظیم می آید»(متی30:24). تنها آن هنگام خواهد بود که «پسر انسان بر کرسی جلال می نشیند و ]رسولانش[ نیز به دوازده کرسی نشسته و بر دوازده سبط اسرائیل داوری خواهند نمود»(متی28:19)


پاسخ:
باز هم فرمایشات این نویسنده هیچ ربطی به بشارت متی11:3 به پیامبری بعد از حضرت یحیی(ع) ندارد و فقط دارد برای ما مسیح بودن حضرت عیسی(ع) را توجیه میکند. البته لازم به ذکر است که شبهه سازان مسیحی در غرب تبلیغ میکنند که مسلمانان، حضرت عیسی(ع) را مسیح نمیدانند، ولی هر کس قرآن را خوانده باشد میبیند که حضرت عیسی بارها در قرآن، مسیح خوانده شده است.(آل عمران:45؛ نساء:171،172،157؛ مائده:75،72،17؛ توبه:31-30)


نویسندۀ مسیحی:
حال به روشنی پیدا است که چرا میگوییم پیشگوییهای مسیح در اشاره به «مسیح» بوده اند. او به خوبی میدانست که اینها در اشاره به مسیح هستند و به همین خاطر بود که او را به عنوان «بره خدا که گناهان جهان را برمیدارد» معرفی نمود(یوحنا29:1). صدای پدر از آسمانی به هنگام تعمید عیسی، یحیی و بسیاری دیگر را مطمئن ساخت که عیسی همان «مسیح» موعود و «پسر خدا» است. دلیل یحیی برای امتناع از تعمید دادن عیسی و کوشش وی برای گرفتن تعمید از دست عیسی(متی14:3) این بود که عیسی را برتر و بزرگتر از خود میدانست.

پاسخ:

اینها تنها تکرار سخنان پیشین است. این نویسنده از آنجایی که نتوانسته است پاسخی برای این بشارت پیدا کند، مدام بالا و پایین میپرد و با تلاشی مذبوحانه سعی در منحرف کردن ذهن مخاطب دارد. ما هم قبول داریم که حضرت عیسی(ع)، مسیح بودند و میدانیم که ایشان از حضرت یحیی(ع) برتر و بزرگتر بودند، ولی کسی نگفته است که تنها کسی که از حضرت یحیی(ع) برتر و بزرگتر است، حضرت عیسی(ع) است. حضرت یحیی(ع) در این بشارت از کسی سخن میگوید که بعد از ایشان میاید و حضرت عیسی(ع) همزمان با خود حضرت یحیی(ع) بود و نه بعد از ایشان.


نویسندۀ مسیحی:

از طرف دیگر اعتراف یحیی به اینکه حتی لایق برداشتن کفشهای عیسی نیست، بیانگر احترام فراوان او به عیسی به عنوان «مسیح» است.

پاسخ:
چه کسی گفته است که حضرت یحیی(ع) گفته است که لایق برداشتن کفشهای حضرت عیسی(ع) نیست؟ حضرت یحیی(ع) گفته است «او که بعد از من میاید از من تواناتر است که لایق برداشتن نعلین او نیستم» اینجا هیچ صحبتی از حضرت عیسی(ع) نیست و توضیح دادیم که همین اشارۀ حضرت یحیی(ع) به اینکه این فرد بعد از او میاید، نشانگر این است که فرد مورد نظر حضرت عیسی(ع) نیست زیرا حضرت عیسی(ع) بعد از حضرت یحیی(ع) نیامد بلکه همدوره و معاصر او بود.


نویسندۀ مسیحی:
بعدها عیسی از طریق معجزاتش مجدداً به یحیی که در زندان بود اطمینان خاطر داد که او همان «مسیح» موعود است و یحیی به خوبی این را درک نمود که مجدداً او را مسیح مینامد(متی11: 5-2) معاصران، شاهدان عینی و شاگردان عیسی، او را همان کسی میدانستند که در عهد عتیق پیشگویی شده بود، چرا که اینها در نوشته های خود پیشگوییهای ملاکی نبی(1:3) واشعیای نبی(3:40) را در توصیف او بکار میبردند(رجوع کنید متی3: 3-1؛ مرقس1: 3-1؛ لوقا3: 6-4). بنابراین بدون هیچ شک و تردیدی به روشنی پیداست است که موعود انبیای عهد عتیق و یحیی تعمیددهنده، نه محمد بلکه عیسی است.
پاسخ:

واقعاً باعث تأسف است. این نویسنده که برای خود در غرب مقام و شأنی دارد و با منتقدین مسیحیت به مناظره میپردازد و از علمای رده بالای مسیحیت تلقی میشود، اینگونه خود را فریب میدهد. آیا انبیاء عهد عتیق و یحیی فقط راجع به مسیح(ع) پیشگویی میکردند؟! البته که نه. هر کس کتاب مقدّس را بخواند میبیند که آیات بسیاری از کتاب مقدّس به پیشگویی شاهان و حوادثی مربوط است که هیچ ربطی به حضرت مسیح(ع) ندارند.

بله برخی از پیشگوییهای کتاب مقدّس مربوط به حضرت عیسی(ع) است و نه تمام آنها، ولی مسیحیان از سر تعصب سعی میکنند تمام پیشگوییها را به شکلی به حضرت عیسی(ع) بچسبانند. حال آنکه در بسیاری از موارد چنانکه در غرب هم امروزه به شدت این تعصبات مسیحی به چالش کشیده شده است، پیشگویی مورد نظر مربوط به امر دیگری است. کتاب مقدّس از حامله شدن زن جوانی سخن میگوید، مسیحیان کلمه را اشتباه ترجمه میکنند و آنرا تبدیل به حامله شدن باکره میکنند، بعد میگویند این آیه پیشگویی در مورد حضرت مسیح است!! در مورد این بشارت هم ما توضیح دادیم که حضرت عیسی(ع) بعد از حضرت یحیی(ع) نیامدند و کسی را به روح القدس تعمید ندادند بلکه تعمید به روح القدس را موکول به آینده کردند(اعمال رسولان5:1)، پس نمیتوانند فرد مورد نظر حضرت یحیی(ع) در این پیشگویی باشند.

اکنون بیش از هزار سال است که کشیشها و تحریفگران و دروغپردازان مسیحی، با تحریف حقیقت سعی میکنند، حقیقت را پنهان کنند و مسیحیان را از پیوستن به راه اسلام که راه هدایت و نجات است، باز دارند. خدا بین ما و آنها به عدالت داوری فرماید.

 
آخرین ویرایش:

בְּחִירִי

عضو جدید
فارقلیطا

فارقلیطا

حضرت عیسی مسیح(ع) پیش از عروج به آسمان از آمدن فرد دیگری که در متن یونانی «پاراکلیتوس» و در ترجمه سریانی «فارقلیطا» خوانده شده است بشارت می دهد، که پس از او خواهد آمد. این بشارت در انجیل یوحنّا باب 14، در آیه 16، ذکر شده است که به نقل از حضرت عیسی(ع) میگوید:



κἀγὼ ἐρωτήσω τὸν πατέρα καὶ ἄλλον παράκλητον δώσει ὑμῖν ἵνα μεθ' ὑμῶν εἰς τὸν αἰῶνα ᾖ,


ترجمه:



و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی(=فارقلیطایی) دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد.




همان طور که می بینید حضرت عیسی مسیح، یاران خود را به آمدن فارقلیطایی دیگر، بشارت می دهد که این کلمه در ترجمه های فارسی مسیحیان از انجیل یوحنّا به «تسلی دهنده»، «مدافع» و امثال اینها ترجمه شده است. این آیه و توضیحاتی که حضرت عیسی مسیح در ادامه سخنان خویش در مورد او خواهد داد، نشان میدهد که به احتمال زیاد اینجا حضرت عیسی مسیح(ع) به حضرت محمّد(ص) بشارت داده است.


چنانکه ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن، جلد 3، صفحه 708 می گوید مانی و منتز که پیش از حضرت محمّد(ص) بودند، ادعا کرده اند که همان فارقلیطای موعود هستند و این امر نشان می دهد که مسیحیان تا قرنها منتظر این فارقلیطا بوده اند و بخاطر همین انتظار نیز افرادی مثل مانی و منتز فرصت پیدا کردند که خود را فارقلیطا معرفی کنند. این امر نشان می دهد که مجامع مسیحیت در پیش از اسلام منتظر این فارقلیطا بوده اند و لذا این که فارقلیطا یک پیامبر پس از حضرت عیسی(ع) است، تنها ادعای مسلمانان نیست.



انجیل یوحنا در ابتدا به زبان یونانی نوشته شده است و در نسخۀ یونانی این کلمه به صورت پاراکلیتوس نوشته شده است. حضرت عیسی مسیح(ع) به زبان یونانی سخن نمی گفته است، بلکه به زبان آرامی سخن می گفته است و یوحنّا که انجیل خود را به زبان یونانی نوشته است، طبق عادت همیشگی مسیحیان(که در مقدمه نیز بدان اشاره کردیم) اسمی را که حضرت مسیح(ع) به زبان آرامی به زبان آورده است، ترجمه کرده است و ترجمۀ آن را به یونانی نوشته است که این ترجمه بعدها در ترجمه های سریانی به فارقلیطا تبدیل شده است. اما اگر این ترجمۀ یونانی را به زبان آرامی که حضرت عیسی(ع) بدان سخن گفته است، برگردانیم، ترجمۀ آن میشود: مَحمَدَ. پس به نظر میرسد که حضرت عیسی مسیح(ع) واقعا اسم حضرت محمّد(ص) را به زبان آورده است ولی در انجیل یوحنّا این اسم از زبان آرامی به زبان یونانی ترجمه شده و به پاراکلیتوس بدل شده است. به نگر من همین امر به خوبی نشان می دهد که منظور حضرت عیسی(ع) فقط و فقط حضرت محمّد(ص) است.




البته چنانکه حضرت عیسی(ع) در ادامه توضیحات در مورد فارقلیطا، به نقل از انجیل یوحنّا باب 16، آیه 7 می فرمایند، تا ایشان نرود، او نمی آید:


ἀλλ' ἐγὼ τὴν ἀλήθειαν λέγω ὑμῖν, συμφέρει ὑμῖν ἵνα ἐγὼ ἀπέλθω. ἐὰν γὰρ μὴ ἀπέλθω, ὁ παράκλητος οὐκ ἐλεύσεται πρὸς ὑμᾶς: ἐὰν δὲ πορευθῶ, πέμψω αὐτὸν πρὸς ὑμᾶς.


ترجمه:



با اینحال، من به شما راست می‌گویم که رفتنم به‌ سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع(فارقلیطا) نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما می‌فرستم.





این آیه نیز نشان می دهد که فارقلیطا بعد از حضرت عیسی(ع) خواهد آمد و لذا این آیه نشان می دهد که مسیحیان حقیقی باید منتظر موعود دیگری پس از حضرت عیسی(ع) باشند.




از سوی دیگر انجیل یوحنّا در آیه 8 از باب 16، به نقل از حضرت عیسی(ع) در مورد فارقلیطا می فرماید:


καὶ ἐλθὼν ἐκεῖνος ἐλέγξει τὸν κόσμον περὶ ἁμαρτίας καὶ περὶ δικαιοσύνης καὶ περὶ κρίσεως:

ترجمه:


وچوناوآيد،جهانرابرگناهوعدالتوداوريملزمخواهدنمود.




این آیه نیز نشان می دهد که فارقلیطای موعود، حضرت محمّد(ص) است، زیرا بعد از حضرت عیسی(ع) هیچکس به اندازۀ آن حضرت در ملزم کردن به عدالت و داوری و خودداری از گناه تلاش نکرده است و نیز دعوت آن حضرت به این امر جهانی بوده است چنانکه شاهان کشورها را نیز به راه حق دعوت کرده است و به سویشان نامه فرستاده است و این امر با «ملزم کردن جهانیان» سازگاری کامل دارد.



همچنین انجیل یوحنّا در آیه 26 باب 15، به نقل از حضرت عیسی(ع) چنین نقل می کند:


Οταν ἔλθῃ ὁ παράκλητος ὃν ἐγὼ πέμψω ὑμῖν παρὰ τοῦ πατρός, τὸ πνεῦμα τῆς ἀληθείας ὃ παρὰ τοῦ πατρὸς ἐκπορεύεται, ἐκεῖνος μαρτυρήσει περὶ ἐμοῦ:


ترجمه:



امّا چون آن مدافع(فارقلیطا) که از نزد پدر برای شما می‌فرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از نزد پدر می‌آید، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد.




این آیه به شهادت دادن آن فارقلیطا به حقانیت حضرت عیسی(ع) اشاره دارد و ما می دانیم که حضرت محمّد(ص) بارها حضرت عیسی(ع) را تصدیق کردند و بسیاری از تهمتهای مسیحیان به آن حضرت را نیز رد فرمودند. پس این آیه نیز نشانه دیگری از این امر به ما می دهد که موعود مورد نظر همان حضرت محمّد(ص) است.



ضمن اینکه در آیه 13 باب 16 از انجیل یوحنّا، به نقل از حضرت عیسی مسیح(ع) چنین گفته شده است:


ὅταν δὲ ἔλθῃ ἐκεῖνος, τὸ πνεῦμα τῆς ἀληθείας, ὁδηγήσει ὑμᾶς ἐν τῇ ἀληθείᾳ πάσῃ: οὐ γὰρ λαλήσει ἀφ' ἑαυτοῦ, ἀλλ' ὅσα ἀκούσει λαλήσει, καὶ τὰ ἐρχόμενα ἀναγγελεῖ ὑμῖν.


ترجمه:



وليكنچوناويعنيروحراستيآيد،شمارابهجميعراستيهدايتخواهدكردزيراكهازخودتكلّمنميكندبلكهبهآنچهشنيدهاستسخنخواهد گفتوازامورآيندهبهشماخبرخواهدداد.




اینکه او از خود سخن نمی گوید، به خوبی نشانگر پیامبر بودن، فارقلیطای موعود است، ضمن اینکه قرآن نیز در مورد حضرت محمّد(ص) میفرماید که او از روی هوا و هوس سخن نمی گوید بلکه آنچه می گوید، وحی خداست بر او(سوره نجم، آیه4و3). در مورد خبر دادن او از اخبار آینده نیز بسیاری از حوادث آینده توسط حضرت محمّد(ص) پیشگویی شده است که این پیشگویی ها در کتب تاریخ و سیره موجود است.



در جای دیگر حضرت عیسی(ع) به نقل انجیل یوحنّا باب 16، آیه 14، در مورد فارقلیطا می فرمایند:


ἐκεῖνος ἐμὲ δοξάσει, ὅτι ἐκ τοῦ ἐμοῦ λήμψεται καὶ ἀναγγελεῖ ὑμῖν.


ترجمه:



اومراجلالخواهددادزيراكهازآنچهآنمناستخواهدگرفتوبهشماخبرخواهدداد.




این آیه نیز تا حدود زیادی نشان می دهد که این بشارت مربوط به حضرت محمّد(ص) است، زیرا حضرت محمّد(ص) به راستی حضرت عیسی(ع) را جلال داد و حقایق فراوانی در مورد حضرت عیسی(ع) که به خاطر تحریفات به دست فراموشی سپرده شده بود، را بازگو فرمود. در حالی که قرآن و سخنان پیامبر خدا(ص) شأن و مقام بسیار والایی برای آن حضرت قائل هستند، طبق کتاب مقدس مسیحیان، آن حضرت ملعون شد(غلاطیان13:3) و بر روی صلیب دهان به کفرگویی گشود(متی46:27 و مرقس34:15) و اولین معجزه اش از دید انجیل یوحنا ساختن شراب برای مردم است(یوحنّا2: 11-1) او غیر مسیحی و یهودیان، را "سگ" خطاب میکند (متی6:7و26:15). او همچنین درخواست کمک زن غیر یهودی، را رد کرد(متی15: 25-23) و تنها بعد از توهین به او کمکش کرد. عیسی(ع) به روشی ظالمانه به مردم حمله می کند و این حمله به خاطر این است که آنها در روز شنبه کار کرده اند(یوحنا15:2) ولی اگر حفظ حرام و حلال دین یهود برای او اینقدر مهم بوده است، پس چرا برای مردم شراب درست می کند و به آنها می خوراند؟ عیسی(ع) در مثلی که راجع به خودش بود، گفت: "امّا آن‌ دشمنانِ من‌ كه‌ نخواستند من‌ بر ايشان‌ حكمراني‌ نمايم‌، در اينجا حاضر ساخته‌ پيش‌ من‌ به‌ قتل‌ رسانيد."(لوقا27:19) وهمچنین عیسی(ع) کودکان را به جرم والدینشان خواهد کشت(مکاشفات یوحنا23:2)


پس آشکار است که حضرت محمّد(ص) کسی بود که این همه توهینی که مسیحیان به حضرت عیسی(ع) نسبت می دهند را نفی کرد و به راستی نام آن حضرت را جلال داد و حقایق فراوانی را در مورد آن حضرت بازگو فرمود.




و اما شبهات مسیحیان در مورد این بشارت را ببینیم:




نویسندۀ مسیحی:


مسلمانان ادعا میکنند که منظور مسیح از اشاره به آمدن تسلی دهنده(در زبان یونانی paraclete) محمد است و دلیل ادعای خود را هم آیه6 از سوره صف میدانند که در آن محمد به نام احمد(periclytos) نامیده شده و آن را تلفظ صحیح واژۀ paraclete تصور میکنند. طبق این آیه از قرآن «عیسی پسر مریم به بنی اسرائیل گفت: همانا من رسول خدا به سوی شما هستم... و اکنون شما را مژده میدهم که بعد از من رسول بزرگواری که نامش احمد است بیاید...» ولی در اینجا نیز چنانچه انجیل یوحنا16:14 را در زمینۀ اصلی آن بخوانیم هیچ پایه ای برای این نوع ادعاها بدست نمیاید.



در بیشتر از 5366 نسخه دستنویس از عهد جدید( N. L. Geisler and W. E. Nix, General Introduction to the Bible) مطلقاً حتی یک نسخۀ دستنویس وجود ندارد که کلمۀ periclytos(شخص ستوده شده) به آن مفهومی که مسلمانان ادعا میکنند آمده باشد، بلکه در تمام نسخه ها واژۀ paraclete(تسلی دهنده یا مدافع) نوشته شده است.



پاسخ:


اولاً
نویسندۀ مسیحی، سخنانی را رد میکند که ما اصلاً ادعایش را نکرده ایم. ما ادعا نکردیم نام پریکلیتوس یا احمد در انجیل یوحنا آمده است. قرآن هم نفرموده است که در اناجیل مسیحیان نام احمد آمده است، بلکه فرموده است که حضرت عیسی(ع) گفت بعد از من کسی به نام احمد میاید و میدانیم که تمام سخنان حضرت عیسی(ع) در انجیلهایشان ثبت نشده است، بدون شک این جمله از حضرت عیسی(ع) نیز در اناجیل مسیحیان ثبت نشده است.



ثانیاً عنوان تسلی دهنده، مدافع و ... که مسیحیان برای ترجمۀ کلمۀ پارکلیتوس یا فارقلیطا میاورند، همگی بر پیامبر اسلام(ص) نیز صدق میکند.


ثالثاً حضرت عیسی(ع) به زبان آرامی سخن میگفتند و اگر ما این کلمۀ پاراکلیتوس را که به قول نویسندۀ مسیحی در 5366 نسخۀ دستنویس ثبت شده است را به زبان آرامی ترجمه کنیم تا ببینیم حضرت عیسی(ع) چه فرموده است که در انجیل یوحنّا تبدیل به پارکلیتوس(paraclete) شده است، خواهیم دید که ترجمۀ آن در آرامی «مَحمَدَ» است که شباهت بسیاری به نام حضرت محمّد(ص) دارد.


رابعاً مسیحیان برای رفع تناقضات عددی در کتاب مقدّس خودشان که مثلاً در جایی برای سن یک پادشاه در زمان یک حادثه، سن هشت و در جای دیگر سن هجده را نشان میدهد، ادعا میکنند که اینجا در یکی از این دو آیه از کتاب مقدّسشان، یک حرکت برداشته شده است و به همین خاطر عددی که این دو آیه نشان میدهند یکی نیست، ولی اگر حرکت برداشته نمیشد الان چنین تناقضی در کار نبود، خب با این توجیه خودشان ممکن است که آنچه در انجیل یوحنا نوشته شده است، همان پریکلیتوس بوده باشد که با برداشته شدن یک حرکت از آن، تبدیل به پاراکلیتوس شده است. پس باز ممکن است واقعاً حضرت عیسی(ع) به پریکلیتوس(periclytos) یا احمد اشاره کرده باشد(توجه کنید که اختلاف دو کلمۀ یونانی پاراکلیتوس و پریکلیتوس، تنها یک حرکت است). همچنین شهادت برخی افراد که واقعیت را دریافته اند، این شک را به وجود میاورد که واقعاً کلمۀ پریکلیتوس در انجیل یوحنا آمده است، برای مثال یک کشیش مسلمان شده، میگوید که استادش که کشیش بسیار بزرگی بود، اسنادی قدیمی مربوط به پیش از ظهور اسلام به او نشان داد که در آن زمان فارقلیطا به معنای احمد شناخته شده است، این کشیش که به این خاطر مسلمان میشود، در کتاب خود انیس الاعلام به این ماجرا اشاره میکند. مورد دیگر خاطره ای از لئوناردو داوینچی در کتاب "مسواک من" است که میگوید روزی دیدم کشیشی سوزنی در دست گرفته و دارد بخشهایی از کتاب مقدّس خطی را با سوزن پاک میکند و وقتی از او پرسیدم چه میکنی؟ گفت دارم کلمۀ پریکلیتوس را با حذف یک حرکت به پاراکلیتوس تبدیل میکنم، زیرا مسلمانان از این کلمه در کتاب مقدّس سوءاستفاده میکنند، زیرا در قرآنشان آمده است که حضرت مسیح به آمدن احمد اشاره کرده است و پریکلیتوس نیز به همین معناست. ولی در هر حال اگر پاراکلیتوس هم درست باشد با توضیحات حضرت عیسی مشخص است که حضرت عیسی(ع) به حضرت محمّد(ص) اشاره کرده است.




نویسندۀ مسیحی:


در همین آیه از انجیل حضرت عیسی به روشنی بیان میکند که منظور وی از «مدافع» نه محمد، بلکه روح القدس است. عیسی فرمود: « لیکن تسلی دهنده، یعنی روح‌القدس، که پدر او را به اسم من می‌فرستد، او همه‌چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه من به شما گفتم، به‌یاد شما خواهد آورد.»(یوحنا26:14)



پاسخ:



پاسخ این ادعای نویسندۀ مسیحی دو بخش است: "روح القدس خوانده شدن کسی که خواهد آمد" و "روح القدس بودن کسی که خواهد آمد."



اوّل در مورد روح القدس خوانده شدن کسی که خواهد آمد، ما با این مشکلی نداریم، زیرا چنانکه جناب مستر هاکس مسیحی نیز در قاموس کتاب مقدّس در ذیل کلمۀ روح القدس اشاره میکند، روح القدس هم به معنای روح پاک یا روح راستی است و هم به معنای ویژۀ آن چیزی که مسیحیان آنرا «روح القدس» میخوانند(اقنوم سوّم خدا که حضرت مریم را بدون داشتن شوهر باردار کرد) میباشد. حضرت عیسی(ع) هر چند اینجا کلمۀ روح القدس را به زبان میاورند، ولی در یوحنا13:16، یوحنا17:14 و یوحنا26:15 او را روح راستی مینامد، و مشخص میفرماید که منظور معنای اوّل است و آن حضرت در این آیه خواسته اند به پاک بودن روح کسی که میاید اشاره کنند. این تعابیر در کتاب مقدّس به کار رفته است، مثلاً در مورد حضرت یحیی(ع) گفته شده است که از شکم مادر پر از روح القدس بود(لوقا15:1) پس مشخص است که روح پاک حضرت یحیی(ع)، روح القدس خوانده شده است.



دوم در مورد روح القدس بودن کسی که حضرت عیسی(ع) از آمدنش خبر داده اند. به هر حال این مشکل وجود دارد که شاید روح القدس در همان معنی ویژۀ خود، مورد نظر حضرت عیسی(ع) بوده باشد یعنی شاید منظور حضرت عیسی(ع) همان روح القدسی است که مادرش حضرت مریم(س) را باردار کرد؛ ولی ما با شواهدی نشان میدهیم که این برداشت غلط است:


نخست اینکه حضرت عیسی(ع) طبق همین انجیل یوحنا در باب 16، آیه 7، می فرماید رفتن من برای شما سودمند است، زیرا تا نروم فارقلیطا نزد شما نخواهد آمد! آیا این قابل قبول است که روح القدس از حضرت عیسی مسیح(ع) سودمندتر است؟ مشخص است که پاسخ منفی است. دوم اینکه انجیل یوحنّا در باب 16، آیه 8، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید او جهانیان را به عدالت و انصاف ملزم خواهد کرد، که چنانکه خود مسیحیان قبول دارند روح القدس نمیتواند کسی را به چیزی ملزم کند، از این گذشته طبق اعتقاد خود مسیحیان، روح القدس تنها به سراغ افراد خاصی می رود و نه تمام جهانیان. سوم اینکه انجیل یوحنا، باب 15، آیه 26، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید که او در مورد حضرت عیسی(ع) شهادت خواهد داد ولی هیچکجا نداریم که روح القدس در مورد حضرت مسیح(ع) شهادتی داده باشد و نکتۀ دیگر اینکه طبق کتاب مقدس، شهادت باید حسی باشد، حال آنکه روح القدس قابل حس کردن نیست و او نیز با کسی حرف نمی زند و خود مسیحیان نیز می گویند که روح القدس را به صورت باطنی درک کرده اند، نه اینکه با او حرف زده باشند. چهارم اینکه انجیل یوحنّا، باب 16، آیه 7، نقل کرده است که حضرت عیسی مسیح(ع) می فرماید اگر من نروم او نمی آید، و این سخن حضرت عیسی(ع) نشان می دهد که فارقلیطا نمی تواند روح القدس باشد، زیرا روح القدس در زمان خود حضرت عیسی(ع) هم حضور داشت، برای مثال طبق انجیل متی، باب 3، آیه 17 و 16، وقتی آن حضرت را تعمید دادند، روح القدس(که اینجا روح خدا خوانده شده است) به شکل یک کبوتر آمد و بر آن حضرت قرار گرفت و گفت این است فرزند من که از او خشنودم و چندین جای دیگر در اناجیل هم می بینیم با وجود اینکه حضرت مسیح حضور دارد، روح القدس هم حضور دارد! پنجم اینکه حضرت عیسی(ع) طبق انجیل یوحنّا باب 14، آیه 29، چنین می فرماید: «و الآن قبل از وقوع به شما گفتم تا وقتی كه واقع گردد ایمان آورید» و اگر منظور روح القدس بود، این آیه معنی نداشت، زیرا حواریون پیش از این نیز به روح القدس ایمان آورده بودند. ششم اینکه در آیه 13 از باب 16 انجیل یوحنّا، حضرت عیسی(ع) می فرماید که او از خود حرف نمی زند، اینکه روح القدس که از دیدگاه مسیحیان(اعم از کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان) خداست، از خود حرفی نزند، فاقد معنا و مفهوم است، زیرا خدا هر چه بگوید از نزد خود می گوید. ضمن اینکه طبق باور خود مسیحیان روح القدس اصلا حرف نمی زند که بخواهد از نزد خودش سخن بگوید یا از نزد دیگری. هفتم اینکه نظر به اینکه در زبان یونانی و سریانی که نسخ قدیمی عهد جدید به آن زبانهاست، مثل زبان عربی، مؤنت و مذکر بودن کلمه، مشخص است؛ روح القدس همیشه به صورت مؤنث میاید و وقتی میخواهند در مورد او سخن بگویند از شناسه و ضمیر مؤنث استفاده میکنند، ولی حضرت عیسی(ع) وقتی در مورد فارقلیطا یا پارکلیتوس سخن میگوند از شناسه و ضمیر مذکر استفاده میکنند، پس مشخص است که منظور حضرت عیسی(ع) روح القدس نیست، زیرا اگر منظورشان روح القدس بود از شناسه و ضمیر مؤنث برای پاراکلیتوس یا فارقلیطا استفاده میکردند.




نویسندۀ مسیحی:


این روح مدافع به شاگردان عیسی داده شد(«شما» در آیۀ 16)، یعنی کسانی که شاهدان او خواهند بود... زیرا از ابتدا با او بوده اند(یوحنا27:15؛ رجوع کنید اعمال22:1؛ لوقا1:1,2). ولی همانطور که همه قبول دارند محمد یکی از حواریون عیسی نبود و از این رو نمیتوانسته همان کسی باشد که عیسی او را با عنوان تسلی دهنده(paraclete) معرفی میکند.


پاسخ:


گویا خود نویسنده هم نمیفهمد چه میگوید!! با این برداشت باید مدافع مورد نظر یکی از حواریون باشد!! در حالی که حضرت عیسی میفرماید تا من نروم او نمیاید(یوحنا7:16) در حالی که حواریون همه پیش از رفتن عیسی(ع) حاضر بودند. فرد مورد نظر کسی است که بعد از حضرت عیسی(ع) میاید. حواریون و روح القدس همه پیش از رفتن حضرت عیسی(ع) حضور داشتند. البته اینکه میگوید منظور از شما در آیۀ 16، شاگردان عیسی(ع) است، نیز سخن باطلی است که در پاسخ به شبهات بعدی بطلانش را نشان میدهم.





نویسندۀ مسیحی:


مدافع(تسلی دهنده ای) که عیسی وعده داده بود می بایست «همیشه» با آنها بماند(آیه 16) ولی اکنون سیزده قرن است که محمّد برای همیشه چشم از جهان فروبسته است! بنابراین او به هیچ وجه ویژگی های خاص این تسلی دهنده را نداشت. عیسی به شاگردانش گفت: «...شما او(تسلی دهنده) را می شناسید...»(آیه 17) ولی حواریون عیسی محمد را نمی شناختند و نمی توانستند او را بشناسند زیرا او 6 قرن بعد به دنیا آمد. عیسی هم چنین به حواریونش گفت که تسلی دهنده «در شما» خواهد بود(آیه7). محمد نمی توانست «در» حواریون عیسی مسیح باشد، زیرا آنان 600 سال قبل از او می زیستند و اطلاعی از او نداشتند. همچنین تعلیمات آنان ارتباطی با تعلیمات محمد نداشت، بنابراین او نمی توانست حتی به مفهوم روحانی و تعالیمی «در» عیسی مسیح یا شاگردان او باشد.



پاسخ:


ابتدا باید عرض کنیم همانطور که در نکات مربوط به بشارتهای کتاب مقدّس گفتیم، بشارتها همیشه شامل بخشهای رازگونه، گنگ و پیچیده هستند که درک دقیق بشارت را مشکل میکند. این شبهات هم مربوط به بخش رازگونه و محتاج به تفسیر، از این بشارت است. حال با توجه به این مسئله پاسخ این شبهات را مطالعه کنید:



اوّل در مورد اینکه حضرت محمّد سیزده قرن است که چشم از جهان فروبسته اند و این با «همیشه» با ما بودن ایشان در تضاد است، باید عرض کنیم که حضور فیزیکی حضرت محمّد(ص) اهمیت ندارد، مهم دین ایشان است که از زمان خودشان تا به حال با ما بوده است. پس با این حساب آن تسلی دهنده به واسطۀ دین اسلام همیشه با ماست، یا به عبارت دقیقتر حضرت محمّد(ص) در دلهای ما زنده است.


دوم
در مورد اینکه حضرت محمّد(ص) شش قرن بعد از حواریون بودند پس آنها نمیتوانستند او را بشناسند؛ این مشکل از اینجا ایجاد میشود که مسیحیان خیال میکنند منظور از «شما» الزاماً باید حواریون باشد و حضرت عیسی(ع) همیشه وقتی میگوید «شما» منظورش حواریون یا کسانی که در حضورش بودند است، امّا اینطور نیست. حضرت عیسی(ع) در متی64:26، در مورد بازگشت خود به کسانی که در حال محاکمه اش بودند فرمود: «به شما می گویم بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوّت نشسته، بر ابرهای آسمان می آید» خب مسلّم است که تمام کسانی که آن زمان بودند، مرده اند و دو هزار سال هم گذشته است و حضرت عیسی(ع) بازنگشته است، پس منظور حضرت عیسی(ع) از «شما»، مخاطبین سخنش در زمانهای بعد است و نه کسانی که آنجا حضور داشتند. به همین شکل منظور حضرت عیسی از «آمدن تسلی دهنده برای شما» آمدن تسلی دهنده برای مخاطبین سخنانشان است.



البته شناختن حضرت محمّد(ص)، برای حواریون هم ممکن بود، زیرا آنها بخاطر بشارت تورات(تثنیه18:18) و سایر بشارتهای عهد عتیق باید در انتظار پیامبری مثل موسی میبودند که از میان اعراب ظهور خواهد کرد. شناختن او از طریق نشانیهایی که پیامبران و حضرت مسیح(ع) داده بودند، برای حواریون نیز ممکن بود، هر چند حواریون در زمان حضرت محمّد(ص) زنده نبوده باشند.




سوم در مورد ناسازگاری تعلیمات حواریون با تعلیمات حضرت محمّد(ص) نیز این ادعای نویسنده است، و ما میتوانیم نشان دهیم که نوشتجات حواریون نیز تضادی با تعلیمات حضرت محمّد(ص) ندارد.



چهارم در مورد حضور حضرت محمّد(ص) «در» افراد، هم باید عرض کنیم که ایشان به واسطۀ تعالیمشان در درون ما حضور دارند و به اصطلاح حضرت محمّد(ص) در دل ما مسلمانان زنده هستند. لازم به ذکر است که این ادبیات که «او در شما خواهد بود»، امری متواتر در کتاب مقدّس است، و بیشتر به معنای اثر گرفتن است، مثلاً «در مسیح شاد بودن» که مسیحیان زیاد به کار میبرند، معنایش است که در اثر لطف مسیح شاد باشید.





نویسندۀ مسیحی:


عیسی به صراحت تأکید نمود که آن تسلی دهنده «به نام من» یعنی نام عیسی فرستاده خواهد شد(یوحنا26:14) ولی هیچ مسلمانی این را قبول ندارد که محمد توسط عیسی و به نام عیسی فرستاده شده باشد.



پاسخ:


البته نویسندۀ مسیحی متوسّل به دروغ شده است: حضرت عیسی(ع) در این نفرموده است که «او توسط من فرستاده خواهد شد»، بلکه طبق متن آیه در ترجمۀ فارسی مسیحیان، چنین آمده است: «پدر(=خدا) او را به نام من میفرستد». پس پیامبر مورد نظر کسی است که «به نام مسیح» میاید، ولی به نام مسیح آمدن یعنی چه؟



آیا به نام مسیح(ع) آمدن یعنی تأییدگر مسیح(ع) بودن؟ اگر به این مفهوم باشد، حضرت محمّد(ص) نیز تأییدگر مسیح(ع) بود، پس میتواند فرد مورد نظر این بشارت باشد. آیا به نام مسیح(ع) بودن یعنی سخنانش مثل سخنان مسیح(ع) باشد؟ اگر به این معنا باشد نیز حضرت محمّد(ص) سخنانش مثل سخنان حضرت مسیح(ع) بود و لذا میتوان گفت که حضرت محمّد(ص) فرد مورد نظر است.


بعید است «به نام مسیح آمدن» معنای دیگری داشته باشد، مگر اینکه بخواهیم مثل نویسندۀ مسیحی، سخن حضرت مسیح(ع) را تحریف کنیم و بگوییم، حضرت عیسی(ع) فرموده است که این فرد را خودش خواهد فرستاد!!! در حالی که این ادعا اوّلاً با نص صریح آیه که با کمال صراحت میگوید که پدر(=خدا) او را خواهد فرستاد، در تضاد است، و ثانیاً با سخنان دیگر حضرت عیسی(ع) که تأکید میکند هیچ کاری را از خود نمیکند بلکه به آنچه خدا به او آموخته است، سخن میگوید(یوحنا28:8) در تضاد است، چگونه وقتی حضرت عیسی(ع) از خود کاری نمیکند، میتواند فرستندۀ پیامبری به سوی مردم باشد؟ لازم به ذکر است که چنانکه حضرت عیسی(ع) در ابتدای این بشارت میفرماید، او فقط از پدر خواهش خواهد کرد تا پاراکلیتوس دیگری برایشان بفرستد(یوحنا16:14)، عمل حضرت عیسی(ع) فقط در حد یک درخواست است، و فرستنده خود خدا است که در عهد جدید، پدر خوانده میشود. پس اگر هم حضرت عیسی(ع) بگوید میروم و او را میفرستم، طبق فرمایش خودش، تنها در حد درخواست کردن از خدا، برای وقوع این امر، در فرستاده شدن این پیامبر نقش دارد.




نویسندۀ مسیحی:


«تسلی دهنده» که عیسی وعده فرستادن او را داد «از خود سخن نمی گوید»(یوحنا13:16) ولی محمد بارها در قرآن به خود شهادت داده است. به عنوان مثال در سوره احزاب آیه 40، محمد در مورد خود میگوید: «محمد رسول الله و خاتم الانبیاء.»



پاسخ:


بله! جای تعجب نیست! وقتی نویسندۀ مسیحی در بخشهای پیشین، سخنان مسیح(ع) را که او را خدا میداند، آنچنان تحریف میکند، جای تعجب نیست که اینجا نیز اینگونه دروغگویی کند. در پاسخ عرض میکنیم که:



اولاً قرآن نوشتۀ حضرت محمّد(ص) نیست. ما این را فقط به خاطر اینکه ثابت میکنیم قرآن سخن خداست نمیگوییم. هر کس ادبیات احادیث صحیح و متواتر که از پیامبر رسیده است را با ادبیات قرآن مقایسه کند، به راحتی خواهد فهمید که سبک، لحن و ادبیات قرآن، با سبک و لحن و ادبیات موجود در سخنان پیامبر بسیار متفاوت است. ای کاش، حقیقت را بخاطر تعصباتشان پایمال نمیکردند.


ثانیاً
نویسندۀ مسیحی باز هم سخن مسیح را تحریف کرده است، «از خود سخن نمیگوید» یعنی چه؟ یعنی دربارۀ خودش حرف نمیزند؟! این برداشت بدترین برداشت ممکن است و بسیار دور از عقل است، زیرا وقتی از پیامبر میپرسند تو که هستی؟ او باید خودش را معرفی کند و اگر قرار باشد دربارۀ خودش سخنی نگوید چگونه مردم او را بشناسند؟ چگونه به پیامبری ایمان بیاوریم که حتی خودش هم به حقانیت خودش شهادت نداده است؟! پس این برداشت بسیار باطل و به دور از عقل است.



برداشت صحیح از سخن جضرت مسیح(ع) این است که بگوییم منظور این است که «او از پیش خودش سخن نمیگوید». این برداشت هم صحیح و هم منطقی است. یک پیامبر نباید حرفهای دلش را به مردم بزند، بلکه باید سخن خدا را منتقل کند، حضرت محمّد(ص) چنین بودند. نیازی نیست ما به سخنان حضرت محمّد(ص) اشاره کنیم، زیرا خود قرآن در سورۀ نجم، در آیات 3 و 4 میفرماید که او «از روی هوا و هوس سخن نمیگوید، بلکه هر چه میگوید وحی نازل شده، است.» پس حضرت محمّد(ص) به خوبی با این سخن حضرت عیسی(ع) همخوانی دارند.





نویسندۀ مسیحی:


یکی از رسالتهای تسلی دهنده این است که عیسی مسیح را جلال بدهد(14:16). اما اگر اسلام درست می گوید و محمد برتر از عیسی و آخرین پیامبران و به قول معروف «خاتم الانبیاء» است، در این صورت او عیسی را که پیش از او آمده و به عبارت دیگر در مرتبه پایینتری قرار دارد، جلال نمی دهد.



پاسخ:



به راستی دلم برای این نویسندۀ نگون بخت میسوزد که اینچنین برای انکار حقیقت به آب و آتش میزند و آخر هم هیچ! بله، پیامبر اسلام برتر از حضرت عیسی(ع) هست، ولی خب این به معنای جلال ندادن به او نیست. یک پیامبر میتواند از پیامبر دیگری پیش از خود، برتر باشد، ولی در عین حال او را جلال دهد. آیا غیر از این است که پیامبر اسلام(ص)، حضرت عیسی(ع) را جلال داد و تهمتهای مسیحیان بر او را زدود؟ مسیحیان میگویند حضرت عیسی(ع) ملعون شد(غلاطیان13:3) و نیز میگویند او روی صلیب به کفرگویی پرداخت(متی46:27 و مرقس34:15) و میگویند که او ادعای خدایی کرده است و با این سخن او را تا سر حد یک طاغوت کفرگو، مثل فرعون و نمرود پایین میاورند، و این اسلام و پیامبر بزرگوارش هستند که این تهمتها را از چهرۀ حضرت عیسی(ع) میزدایند. پس به راستی حضرت محمّد(ص) به راستی مسیح را جلال داد. بد نیست آیات قرآن در مورد مسیح را بخوانید.



ضمن اینکه حضرت عیسی(ع) نیز با بیان اینکه رفتنشان سودمند است زیرا تا نروند، تسلی دهنده نمیاید(یوحنا7:16)، به طور غیرمستقیم نشان داده اند که کسی که میاید از ایشان برتر است و این فقط سخن ما نیست. آیا مسیحیان سخنان مسیح را نیز رد میکنند؟




نویسندۀ مسیحی:


سرانجام اینکه عیسی مسیح به صراحت بیان کرد که تسلی دهنده «بعد از اندک» ایامی خواهد آمد(اعمال5:1) در حالی که تا 600 سال بعد خبری از آمدن محمد نشد. به هر حال «تسلی دهنده» که کسی غیر از روح القدس نیست(یوحنا26:14) بعد از مدت کوتاهی یعنی درست چند روز بعد از عید پنطیکاست آمد(اعمال5:1 و باب2) بنابراین بار دیگر به روشنی پیداست که ادعای مسلمانان مبنی بر اینکه کتاب مقدس ظهور محمد را پیشگویی کرده هیچ پایه و اساسی ندارد.



پاسخ:


باعث تأسف است که باز هم نویسندۀ مسیحی سخنان حضرت مسیح(ع) را تحریف کرده است. حضرت عیسی(ع) در اعمال5:1 در مورد آمدن تسلی دهنده سخن نمیگوید، بلکه در مورد آمدن «روح القدس» سخن میگوید. بلی، حضرت محمّد(ص) 600 سال بعد آمدند و نه چند روز دیگر، زیرا حضرت عیسی در مورد «روح القدس» گفتند که بعد از اندک ایامی خواهد آمد و حواریون را تعمید خواهد داد. به راستی چه باید بگوییم در مورد کسانی که اینگونه کتاب مقدّس خودشان را تحریف میکنند؟ انکار حقیقت این نویسندۀ محترم را وادار کرده است که جملات کتاب مقدّس خودش را نیز تحریف کند. درود خدا بر مسیح(ع) و لعنت خدا بر کسانی که با چنین رفتارهایی سعی میکنند چهرۀ او را خدشه دار کنند.



در مورد اینکه تسلی دهنده در یکی از آیات «روح القدس» خوانده شده است، نیز در پاسخ خود به بخش دوم شبهات نویسندۀ مسیحی پاسخ را عرض کردیم، که اینجا هم تکرار میکنیم:



« اوّل در مورد روح القدس خوانده شدن کسی که خواهد آمد، ما با این مشکلی نداریم، زیرا چنانکه جناب مستر هاکس مسیحی نیز در قاموس کتاب مقدّس در ذیل کلمۀ روح القدس اشاره میکند، روح القدس هم به معنای روح پاک یا روح راستی است و هم به معنای ویژۀ آن چیزی که مسیحیان آنرا «روح القدس» میخوانند(اقنوم سوّم خدا که حضرت مریم را بدون داشتن شوهر باردار کرد) میباشد. حضرت عیسی(ع) هر چند اینجا کلمۀ روح القدس را به زبان میاورند، ولی در یوحنا13:16، یوحنا17:14 و یوحنا26:15 او را روح راستی مینامد، و مشخص میفرماید که منظور معنای اوّل است و آن حضرت در این آیه خواسته اند به پاک بودن روح کسی که میاید اشاره کنند. این تعابیر در کتاب مقدّس به کار رفته است، مثلاً در مورد حضرت یحیی(ع) گفته شده است که از شکم مادر پر از روح القدس بود(لوقا15:1) پس مشخص است که روح پاک حضرت یحیی(ع)، روح القدس خوانده شده است.

دوم در مورد روح القدس بودن کسی که حضرت عیسی(ع) از آمدنش خبر داده اند. به هر حال این مشکل وجود دارد که شاید روح القدس در همان معنی ویژۀ خود، مورد نظر حضرت عیسی(ع) بوده باشد یعنی شاید منظور حضرت عیسی(ع) همان روح القدسی است که مادرش حضرت مریم(س) را باردار کرد؛ ولی ما با شواهدی نشان میدهیم که این برداشت غلط است: نخست اینکه حضرت عیسی(ع) طبق همین انجیل یوحنا در باب 16، آیه 7، می فرماید رفتن من برای شما سودمند است، زیرا تا نروم فارقلیطا نزد شما نخواهد آمد! آیا این قابل قبول است که روح القدس از حضرت عیسی مسیح(ع) سودمندتر است؟ مشخص است که پاسخ منفی است. دوم اینکه انجیل یوحنّا در باب 16، آیه 8، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید او جهانیان را به عدالت و انصاف ملزم خواهد کرد، که چنانکه خود مسیحیان قبول دارند روح القدس نمیتواند کسی را به چیزی ملزم کند، از این گذشته طبق اعتقاد خود مسیحیان، روح القدس تنها به سراغ افراد خاصی می رود و نه تمام جهانیان. سوم اینکه انجیل یوحنا، باب 15، آیه 26، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید که او در مورد حضرت عیسی(ع) شهادت خواهد داد ولی هیچکجا نداریم که روح القدس در مورد حضرت مسیح(ع) شهادتی داده باشد و نکتۀ دیگر اینکه طبق کتاب مقدس، شهادت باید حسی باشد، حال آنکه روح القدس قابل حس کردن نیست و او نیز با کسی حرف نمی زند و خود مسیحیان نیز می گویند که روح القدس را به صورت باطنی درک کرده اند، نه اینکه با او حرف زده باشند. چهارم اینکه انجیل یوحنّا، باب 16، آیه 7، نقل کرده است که حضرت عیسی مسیح(ع) می فرماید اگر من نروم او نمی آید، و این سخن حضرت عیسی(ع) نشان می دهد که فارقلیطا نمی تواند روح القدس باشد، زیرا روح القدس در زمان خود حضرت عیسی(ع) هم حضور داشت، برای مثال طبق انجیل متی، باب 3، آیه 17 و 16، وقتی آن حضرت را تعمید دادند، روح القدس(که اینجا روح خدا خوانده شده است) به شکل یک کبوتر آمد و بر آن حضرت قرار گرفت و گفت این است فرزند من که از او خشنودم و چندین جای دیگر در اناجیل هم می بینیم با وجود اینکه حضرت مسیح حضور دارد، روح القدس هم حضور دارد! پنجم اینکه حضرت عیسی(ع) طبق انجیل یوحنّا باب 14، آیه 29، چنین می فرماید: «و الآن قبل از وقوع به شما گفتم تا وقتی كه واقع گردد ایمان آورید» و اگر منظور روح القدس بود، این آیه معنی نداشت، زیرا حواریون پیش از این نیز به روح القدس ایمان آورده بودند. ششم اینکه در آیه 13 از باب 16 انجیل یوحنّا، حضرت عیسی(ع) می فرماید که او از خود حرف نمی زند، اینکه روح القدس که از دیدگاه مسیحیان(اعم از کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان) خداست، از خود حرفی نزند، فاقد معنا و مفهوم است، زیرا خدا هر چه بگوید از نزد خود می گوید. ضمن اینکه طبق باور خود مسیحیان روح القدس اصلا حرف نمی زند که بخواهد از نزد خودش سخن بگوید یا از نزد دیگری. هفتم اینکه نظر به اینکه در زبان یونانی و سریانی که نسخ قدیمی عهد جدید به آن زبانهاست، مثل زبان عربی، مؤنت و مذکر بودن کلمه، مشخص است؛ روح القدس همیشه به صورت مؤنث میاید و وقتی میخواهند در مورد او سخن بگویند از شناسه و ضمیر مؤنث استفاده میکنند، ولی حضرت عیسی(ع) وقتی در مورد فارقلیطا یا پارکلیتوس سخن میگوند از شناسه و ضمیر مذکر استفاده میکنند، پس مشخص است که منظور حضرت عیسی(ع) روح القدس نیست، زیرا اگر منظورشان روح القدس بود از شناسه و ضمیر مؤنث برای پاراکلیتوس یا فارقلیطا استفاده میکردند.»


این نویسنده از سر ناتوانی فقط سخنان خود را تکرار میکند و چقدر خوش خیال است که فکر میکند که «بار دیگر»، آن هم «به روشنی» نشان داده است که هیچگونه پیشگویی راجع به حضرت محمّد(ص) در کتاب مقدس وجود ندارد!!
 

בְּחִירִי

عضو جدید
مصطفی(בְּחִירִי)

مصطفی(בְּחִירִי)


یکی از مهمترین بشارتهای کتاب مقدّس در مورد پیامبر اسلام بشارت باب ۴۲ از کتاب اشعیای نبی است:

در کتاب مقدس در باره اقوام عرب و نسل اسماعیل تعابیر جالبی وجود دارد و وقتی یک خواننده این تعابیر را در کنار هم میگذارد چیزی جز نوید به آمدن پیامبری صاحب شریعت و اقتدار از میان اولاد اسماعیل در نمی یابد ما در این مطلب چند قسمت از این تعابیر را در کنار هم میگذاریم و سپس یک تحلیل مختصری از این بشارتها خواهیم داشت

در کتاب اشعیا در باره قوم عرب میخوانیم:

اینك بندۀ من كه او را دستگیری نمودم و برگزیدۀ من كه جانم از او خشنود است من روح خود را بر او می نهم تا انصاف را برای امتها صادر سازد او فریاد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود .....و جزیره ها منتظر شریعت او باشند .....من كه یهوه هستم تو را به عدالت خوانده ام و دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانید....من یهوه هستم و اسم من همین است و جلال خود را به كسی دیگر و ستایش خویش را به بتهای تراشیده نخواهم داد ......صحرا و شهر هایش و قریه هایی كه اهل قیدار در آنها ساكن باشند آواز خود را بلند نمایند .....خداوند مثل جبار بیرون می آید و مانند مرد جنگی غیرت خویش را بر می انگیزاند ....و بر دشمنان خویش غلبه خواهند نمود ...آنانیكه بر بتهای تراشیده اعتماد دارند و به اصنام ریخته شده میگویند كه خدایان ما شمائید به عقب بر گردانیده بسیار خجل خواهند شد.
(اشعیا۴۲: ۱۷ و ۱۳ و ۱۱ و ۸ و ۶ و ۴ و ۲-۱)

جدای از صفات و خصوصیات فراوانی كه در این باب آمده و همگی قابل تطبیق بر پیامبر اكرم(ص) است چند ویژگی نیز ذكر شده كه برخی از آنها مختص پیامبر است و برخی نیز اگر چه در پیامبران دیگر وجود داشته اما در هیچیک از پیامبران مورد ادعای یهودیان و مسیحیان بطور كامل جمع نشده است . برخی از این صفات و ویژگیها عبارتند از:

1. آن بزرگوار پسندیده و برگزیدۀ خداست و می دانیم كه از مشهور ترین القاب پیامبر مصطفی است . كه دقیقاً به معنی برگزیده می باشد .

2. صاحب شریعت است و شریعت او هم جهانی است و مخصوص به گروه خاصی نیست پس مراد نمی تواند حضرت موسی باشد زیرا به اعتقاد یهودیان اگر چه دیگران هم می توانند یهودی شوند اما این دین موهبت خاص برای بنی اسرائیل است و لذا می بینیم كه یهودیان به هیچ عنوان در صدد تبلیغ دین خود نیستند و شریعت موسی نیز فراگیر و عالمگیر نبوده و نیست.

حضرت عیسی نیز بدون شك مصداق این بشارت نخواهد بود زیرا به اعتقاد مسیحیان خود آن حضرت تابع شریعت موسی (ع) بود و گذشته از این اصلاً در دین آن حضرت شریعت وجود ندارد .

3. این پیامبر در میان مشركین و بت پرستان مبعوث می شود كه بنابراین نمی تواند مراد از آن حضرت عیسی(ع) باشد، زیرا حضرت عیسی(ع) در بین یهودیان مبعوث شدند که بت پرست نبودند.

4. مأمور به جنگ و جهاد است و بر دشمنان خویش نیز غلبه خواهد نمود كه این خصوصیات نیز در حضرت عیسی نیز منتفی است و آن حضرت نه تنها بر دشمنان خویش غالب نشد بلكه مقهور ایشان گردید و در نهایت تاجی از خار بر سرش نهادند مسخره اش نمودند و طبق اعتقاد مسیحیان و یهودیان او را به صلیب كشیدند.

5. شادی و خوشحالی را برای اهل قیدار می داند .حال باید بدانیم که قیدار كیست و اهل قیدارچه كسانی هستند .

قیدار فرزند دوم حضرت اسماعیل بود (پیدایش۱۳:۲۵) و كشور آنها قیدار خوانده شده (اشعیاء16:21) و پیامبر اكرم نیز از فرزندان قیداربن اسماعیل است . در كتاب مقدس چاپ لبنان 1993 میلادی در پاورقی اشاره می كند كه قیدار از قبایل عرب است و در پاورقی مربوط به اشعیاء16:26 نیز آمده كه قیدار قبیله ای است در شمال جزیره العرب


از آنچه گفتیم به روشنی می توان در یافت كه بشارت مذكور فقط و فقط بر پیامبر اسلام مطابقت دارد و بر هیچكدام از پیامبران بنی اسرائیل و به خصوص حضرت مسیح صادق نیست و لازم به ذكر است كه در فقرات متعددی از كتاب مقدس بر ظهور پیامبری از میان عربها اشاره شده است كه برخی از آنها بسیار واضح است مثل همین بشارت و مراد برخی نیز به كمك سایر بشارتها روشن می شود در این قسمت به برخی از این بشارتها اشاره می كنیم.

ای عاقره ای كه نزائیده ای بسرا! ای كه درد زه نكشیده ای به آواز بلند ترنم نما و فریاد بر آور! زیرا خداوند می گوید پسران زن بی كس از پسران زن منكوحه زیاده اند .... زیرا كه به طرف راست و چپ منتشر خواهی شد و ذریت تو امتها را تصرف خواهند نمود .... هر آینه كوهها زایل خواهد شد تلها متحرك خواهد گردید لیكن احسان من از تو زایل نخواهد شد و عهد سلامتی من متحرك نخواهد گردید.

(اشعیا۵۴: ۱۰و ۳ و ۱)

در این آیات به سرزمین نازا بشارت میدهد و مراد از سرزمین نازا مكه است زیرا هیچ پیامبری بعد از اسماعیل از مكه مبعوث نشده است و مراد از فرزندان زن بی كس نیز فرزندان هاجر هستند كه تنها و غریب و در بیابان بود .

البته در كمال تعجب می بینیم كه در برخی از چاپهای كتاب مقدس مراد از نازا را اورشلیم دانسته اند و این بسیار عجیب است كه اورشلیم كه سرزمین بنی اسرائیل و پیامبران الهی است چگونه بر آن نازا اطلاق می شود . نكته دیگر اینكه در این آیات اشاره می كند كه این سرزمین همیشه در امنیت و سلامتی خواهد بود كه به وضوح بر حرم امن الهی یعنی مكه قابل تطبیق است اما تطبیق این بشارت بر اورشلیم كه از گذشته همیشه شاهد جنگها و خونریزیها بوده است چگونه تطبیق می شود برای ما روشن نیست
و یا در جای دیگر آمده است :

آنانیكه مرا طلب ننموده اند مرا جستند و آنانیكه مرا نطلبیدند مرا یافتند و به قومیكه به اسم من نامیده نشدند گفتم لبیك لبیك تمامی روزها دستهای خود را بسوی قوم متمردیكه موافق خیالات خود به راه نا پسندیده سلوك می نمودند دراز كردم. قومیكه پیش رویم غضب مرا همیشه به هیجان می آورند كه در با غات قربانی می گذارنند و بر آجرها بخور می سوزانند که در قبرها ساکن شده، در مغاره ها منزل دارند، که گوشت خنزیر(خوک) می خورند و خورش نجاسات در ظروف ایشان است(اشعیا۶۵: ۴-۱)

مراد از كسانی كه مرا طلب ننمودند اقوامی هستند که خدا پرست نبودند و یک باره خدا را شناختند و او را طلب کردند و این خصوصیت با قوم عرب قابل تطبیق است ایشان تا قبل از ظهور پیامبر اسلام به كلی از معرفت ذات و شرایع الهی بی خبر بودند و از خدا طلب معرفت و شریعت نكرده بودند و مراد از آیا ت بعدی هم به وضوح یهودیان و مسیحیان هستند .

این توبیخ و وعدۀ خداوند بر تنبیه بنی اسرائیل در سفر تثنیه 21:32 نیز بیان شده است:

ایشان مرا به آنچه خدا نیت به غیرت آوردند و به اباطیل خود مرا خشمناك گردانیدند و من ایشان را به آنچه قوم نیست به غیرت خواهم آورد و به امت جاهل آن را خشمناك خواهم ساخت .

پولس نیز در رسالۀ خویش به رومیان همین مطلب را باز گو میكند

و می گویم آیا اسرائیل ندانسته اند اول موسی می گوید من شما را به غیرت می آورم به آنكه امتی نیست و بر قوم بی فهم شما را خشمگین خواهم ساخت و اشعیاء نیز جرات كرده می گوید آنانیكه طالب من نبودند مرا یافتند و به كسانیكه مرا نطلبیدند ظاهر گردیدم اما در حق اسرائیل می گوید تمامی روز دستهای خود را دراز كردم به سوی قومی نامطیع و مخالف. (رومیان۱۰: ۲۱-۱۹)

و در همان رساله 11:11 میگوید : بلكه از لغزش ایشان نجات به امتها رسید تا در ایشان غیرت پدید آورد.

و وقتی این تعابیر در کنار هم گذاشته میشود همه و همه ما را به یک نتیجه واحد میرساند که خداوند بنا داشته از میان قوم عرب و اولا اسماعیل و سرزمین مکه پیامبری بزرگ برگزیند که از این پیامبر با تعابیر مختلف در کتاب مقدس یاد شده و فراموش نکنیم که مسیحیان تعابیر بسیار دور تری در عهد عتیق را بشارت مسیح تاویل میکنند و با این وجود تاویل این عبارات برای پیامبری از نسل اسماعیل و از میان عرب ها چندان دور نیست .


نویسندۀ مسیحی که ما در این مقالات پاسخ او را میدهیم، هیچ اشاره ای به این آیات از کتاب مقدّس که به خوبی به پیامبر اسلام(ص)، اشاره دارد، نمیکند. سایر مسیحیان نیز پاسخی به این آیات ندارند مگر اینکه ادعا کنند که این آیات در مورد حضرت مسیح(ع) است، که در بندهای ۲ تا ۴ از متن فوق، به خوبی باطل بودن این ادعا ثابت شده است.

همچنین گاهی مسیحیان ادعا میکنند که پیامبر مورد نظر در اشعیا۴۲، یک دین جهانی دارد، ولی دین حضرت محمّد(ص) جهانی نبوده است!! در پاسخ به این ادعایشان نیز عرض میکنیم که برعکس ادعای ایشان، دین حضرت محمّد(ص) از همان ابتدا جهانی بود، خطاب قرآن هرگز با عرب نیست، بلکه با عبارت "یا ایها الناس"(ای مَردم) نشان میدهد که خطابش به تمامی مردم است؛ ضمن اینکه نامه هایی که حضرت محمّد(ص) به سردمداران حکومتهای کشورهای دیگر از جمله ایران و روم شرقی(بیزانس) فرستادند، به خوبی نشان میدهند که دین حضرت محمّد(ص) دینی جهانی بوده است. ضمن اینکه حضور افراد غیر عرب در بین اصحاب پیامبر مثل بلال حبشی و سلمان فارسی و ... به خوبی نشان میدهد که اسلام به مردم خاصی تعلّق ندارد و دینی جهانی میباشد.
 

בְּחִירִי

عضو جدید
آن نبی

آن نبی

بر اساس عهد جدید مردم در عصر حضرت یحیى و حضرت عیسى‏علیهما السلام به انتظار دو شخصیت جهانی نشسته بودند یکی مسیح و دیگری انتظار پیامبرى نظیر موسى‏علیه السلام را میکشیدند . براى کسانى که با عهد جدید آشنایى داشته باشند این مطلب غیر قابل انکار است. یكی به انتظار آمدن (مسیح) روز شماری میكردند و دیگری در انتظار آمدن (آن نبی ) این انتظار در مواقع گوناگونى ظهور و بروز داشته است:كه دو مورد آن را مورد بررسی قرار میدهیم

الف)در ابتدای نبوت حضرت عیسی در روز عید بزرگى که حضرت عیسى‏علیه السلام مردم را موعظه مى‏کردند، پس از اتمام موعظه، در بین مردم اختلاف افتاد که او چه کسى است. بعضى او را همان پیامبرى دانستند که حضرت موسى‏علیه السلام و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضى دیگر او را مسیح موعودعلیه السلام دانستند:

«آنگاه بسیارى از آن گروه چون این کلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبى است و بعضى گفتند: او مسیح است و بعضى گفتند: مگر مسیح از جلیل مى‏آید؟... پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد.»(یوحنا7: 43-40)


از این عبارت به خوبى هویداست که مومنان آن زمان مبنی بر بشارت های موجود در عهد عتیق و و تورات در انتظار آمدن دو شخصیت بودند یک مسیح و یک پیامبر موعود بودند. به عبارت دیگر، آنها در انتظار دو نفر بودند به همین دلیل در بینشان اختلاف افتاد؛ زیرا بعضى گفتند این است و بعضى گفتند آن!


ب)«آن نبی» در تفحص یهود و شهادت حضرت یحیی(ع): وقتى حضرت یحیى ‏علیه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداختند، درباره او به تحقیق و تفحص پرداختند. در انجیل یوحنا، در این باره چنین آمده است:
«این است ‏شهادت یحیى در وقتى که یهودیان از اورشلیم، کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستى. معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم. آنگاه از او سؤال کردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم، آیا تو «آن نبى‏» هستى؟ جواب داد که نى. آنگاه بدو گفتند: پس کیستى تا به آن کسانى که ما را فرستاده‏اند جواب بریم؟ درباره خود چه مى‏گویى...؟ فرستادگان از فریسیان بودند. پس از او سؤال کرده، گفتند: اگر تو مسیح و الیاس و «آن نبى‏» نیستى پس براى چه تعمید مى‏دهى...؟ یحیى در جواب ایشان گفت:... او آن است که بعد از من مى‏آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز کنم.» (یوحنا1: 27-19)

در بشارت تثنیه18:18 عرض کردیم كه انبیا بنی اسرائیل پیوسته از ظهور دو شخصیت بودند یكی «مسیح‏»‏ و دیگری «پیامبرى نظیر موسى‏» خبر داده بودند. بنابراین، طبیعى بود که مردم گمان کنند حضرت یحیى‏علیه السلام همان «مسیح موعود» و یا پیامبر موعود باشد. بدین سبب، حاکمان اورشلیم برخود لازم و واجب مى‏دانستند که از این موضوع تحقیق کنند. آنها افرادى ساده لوح و زودباور نبودند؛ اگر کسى ادعاى نبوت مى‏کرد به خوبى، تحقیق مى‏کردند. تحقیق در مورد دعاوى کسانى که ادعاى نبوت مى‏کردند و یقین به صحت و سقم ادعاها از وظایف شوراى بزرگ سنهدرین بود. این شورا از 71 نفر عضو مشاور تشکیل مى‏شد.[1] از این‏رو، شوراى مزبور، که انجیل یوحنا آن را «یهود» مى‏نامد، هیئتى اعزام کرد تا درباره ادعای یحیى‏علیه السلام تحقیق کنند. هیئت اعزامى سه سؤال از حضرت یحیى‏علیه السلام پرسیدند:


آیا تو «مسیح موعود» هستى؟

آیا تو الیاس نبى هستى؟

آیا تو «آن نبى‏» - پیامبر موعود - هستى؟


حضرت یحیى‏ علیه السلام در جواب سؤال اول، اقرار کرد که مسیح نیست. سؤال دوم درباره حضرت الیاس‏علیه السلام بود. یهودیان طبق کتاب دوم پادشاهان [2] معتقد بودند که حضرت الیاس‏علیه السلام پیامبرى است که بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج کرده و شخصا به زمین رجعت‏خواهد کرد. چون حضرت یحیى‏ علیه السلام مسیح بودن خود را منکر شد، به نظر هیئت اعزامى چنین رسید که وى باید حضرت الیاس نبى‏ علیه السلام باشد که رجعت کرده است. بنابراین، از حضرت یحیى‏ علیه السلام سؤال کردند که آیا تو الیاس نبى هستى؟ حضرت یحیى‏ علیه السلام پاسخ دادند که من الیاس نیستم. سپس فرستادگان با خود گفتند که اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبى‏ است که حضرت موسى و انبیاى دیگرعلیه السلام به ظهور او بشارت داده‏اند؟ لذا، سؤال سوم را مطرح کردند. حضرت یحیى‏ علیه السلام به این پرسش نیز پاسخ منفى دادند كه من آن نبی نیستم.

از این نمونه اشارتها را نیز میتوانیم در داستان غذا دادن به 5000 نفر ببینیم[3]:

سوال اساسی از مسیحیان این است كه اگر مومنان زمان ظهور عیسی مسیح منتظر آن نبی بودند و به طور قطع نمیتواند آن نبی و مسیح یك نفر باشند چون هم در سوال یهودیان تفكیك شدند و وقتی یحیی مسیح بودن را انكار كرد از وی پرسیدند حال كه مسیح نیستی، پس آن نبی هستی؟ به علاوه وقتی منبع بشارت آن نبی در تثنیه 18 :18 میخوانیم میبینیم كه مشخصات آن نبی قابل تطبیق عیسی مسیح نیست.

براساس اسناد مکشوفه در سواحل بحرالمیت نیز مردم در انتظار پیامبر موعود(آن نبى) بودند و این غیر از «مسیح موعود» بود. این پیامبر موعود را در زبان عبرى، گبر به معناى «انسان‏»[4] مى‏خواندند.

نویسندۀ مسیحی که در اینجا پاسخش را میدهیم، هیچ اشاره ای به این بشارت نکرده است، ولی بنده به این بشارت اشاره کردم تا با استدلالات ما بیشتر آشنا شوید. به راستی چرا این نویسنده هیچ اشاره ای به این بشارت مهم نکرده است؟


سایر مسیحیان نیز پاسخ جالبی به این بشارت نمیدهند. پاسخ آنها فقط این است که میگویند «آن نبی موعود همان مسیح است.» که در پاسخ عرض میکنیم که اولاً در بشارت تثنیه18:18 به خوبی نشان داده شده است که آن نبی نمیتواند مسیح باشد، توضیحات ما را در اینجا بخوانید. ثانیاً اگر مسیح و آن نبی یکی بودند، پس چرا یهودیان در سخنان خودشان که در بالا نقل کردیم، بین مسیح و آن نبی فرق میگذارند؟ مثلاً نقل شده است که گروهی گفتند او مسیح است و گروهی دیگر گفتند که او آن نبی است؛ یا نقل شده است که از یحیی پرسیدند آیا مسیح هستی؟ وقتی گفت خیر، پرسیدند آیا آن نبی هستی؟

پاسخ دیگر مسیحیان به این بشارت، این است که میگویند «یهودیان دچار اشتباه شده اند.» در پاسخ به این شبهه عرض میکنیم که اولاً گیریم یهودیان اشتباه کردند، آیا کتاب مقدّس هم که در تثنیه18:18 به آن پیامبر اشاره میکند، نیز اشاره کرده است؟ در آن بشارت چنانکه نشان داده ایم، پیامبر موعود، نمیتواند حضرت مسیح(ع) باشد. ثانیاًً اگر بخواهیم بگوییم نظر چه کسی صحیحتر است، باید بپذیریم که نظر یهودیان زمان حضرت یحیی(ع) و حضرت عیسی(ع)، دقیقتر است تا مسیحیانی که امروز زندگی میکنند. ثالثاً اگر برداشت یهودیان غلط بود، چرا حضرت عیسی(ع) و حضرت یحیی(ع) هرگز سعی نکردند این برداشت غلط را اصلاح کنند؟ رابعاً اگر نمیشود برخورد یهودیان را معیار قرار داد، پس چرا مسیحیان میگویند:«یهودیان میخواستند حضرت عیسی(ع) را به جرم اینکه ادعای خدا بودن کرده است سنگسار کنند، پس مشخص است که حضرت عیسی(ع) ادعای خدایی کرده است»؟ اگر نظرات یهودیان شامل اشتباهاتی میشود، پس چرا بر اساس سخن یهودیان میپذیرند که حضرت عیسی(ع) ادعای خدایی کرده است؟


پی نوشت:

[1] . در اسرائیل سه دادگاه وجود داشت که مهمترین آن دادگاه سنهدرین کبیر بود. اعضاى آن هم وظیفه قضاوت را به عهده داشتند و هم وظیفه هئیت منصفه را، این دادگاه مسئولیت‏هاى سنگینى داشت. پیغمبر دروغین و کاهن اعظم را تنها در این دادگاه مى‏توانستند محاکم کنند. ر.ک. به: گنجینه‏اى از تلمود ص 302.

[2] . کتاب دوم پادشاهان11:2.

[3] . یوحنا6: 14-10

[4] . ویل دورانت، همان، ج 3، ص 709 / همچنینن ر. ک. به: جفرى بارندر، المعتقدات الدینیة لدى الشعوب، ترجمه د. امام عبدالفتاح، کویت، 1413 ، ص 129
 
آخرین ویرایش:

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام
ببخشید میخواستم خواهش کنم اگه میشه کم کم مطلب بذارین که اگه سوالی از یه قسمت داشتیم برطرف بشه، بعد بریم قسمت بعدی.
ممنون:gol:
 

בְּחִירִי

عضو جدید
سلام
ببخشید میخواستم خواهش کنم اگه میشه کم کم مطلب بذارین که اگه سوالی از یه قسمت داشتیم برطرف بشه، بعد بریم قسمت بعدی.
ممنون:gol:

سلام. البته ارسال مطالب که تمام شد. ولی اینطوری بهتره، چون اصل مطلب در ابتدا قرار گرفت و یوزرها سر در گم نمی شن برای یافتن مطالب اصلی. حالا به پرسشها هم می پردازیم.

ممتون از توجه شما :gol:
 

Similar threads

بالا