بخیه !

mohammad 87 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخیه !

به دکترگفتم : لطفا بخیه ها را ریز بزنید تا جای زخم کمتر خودش را نشان دهد . دکتر نگاهی زیر چشمی به من کرد و پرسید : شما ؟ و آنچنان ثقلی با صدایش بود که من اگر پاسخ درخوری نداشتم ، ‌حتما با بارش توبیخات او مواجه می شدم . گفتم : من پدرش هستم . این را که شنید کمی آرام شد . شاید احساس کرده بود که من درحوزه تخصص او پانهاده ام . وبعد رو کردم به سربازی که هیکل درشت وتناوری داشت و سنگی به پیشانی اش خورده بود . به او گفتم : پسرم ، لااقل به دست و پای این بچه ها بزنید نه به صورت و پیشانی شان . سرباز که لهجه روستایی داشت خودش شرمنده بود . هزینه عکس و بخیه و ویزیت و دارو و لوازم مصرف شده را پرداخت کردم و با جوان خود که تمام لباسش غرق خون بود وارد محوطه بیمارستان شدم . درمحوطه ، سربازان بسیاری با تمام تجهیزات ضد شورش کمین گرفته بودند . از بیمارستان بیرون زدم . به پسرم گفتم : مگر تو چه کردی که تورا زدند ؟ گفت : چهار نفر از گاردی ها ریخته بودند سریک جوان و او را به شدت می زدند . من فقط رفتم جلو و اعتراض کردم . گفتم : عزیزم ، تو به کسانی اعتراض کرده ای که فرصتی برای پاسخگویی به اعتراض کسی ندارند . آنان آموزشی برای این بخش ندیده اند . دیروز ساعت ۵ بعداز ظهر سرکار بودم که از بیمارستان زنگ زدند که بیایید بیمارستان ولیعصر بالای میدان ونک و جوانتان را تحویل بگیرید . پسرم پرسید چندتا بخیه زدند ؟ گفتم : به نیت چهارده معصوم : چهارده تا ! خندید وگفت : جای شکرش باقی است که به تعداد پیامبران نیست!
 
بالا