يكى از خلفا غلامى داشت كه شدیاً مورد علاقه اش بود و خليفه او را بسيار دوست داشت.
روزى ناگهان غلام بيمار شد و روز به روز بيمارى اش شدت بيشترى پيدا كرد، خليفه پزشكان را از سراسر كشور به پايتخت دعوت كرد تا غلام را معالجه كنند. پزشكان آمده و غلام را معاينه كرده و داروهاى مختلفى به وى دادند، اما غلام بهبود نيافت.
روزى طبيبى به بالين غلام رفت و او را معاينه كرد و حدس زد كه بيمارى او بايد منشاء روحى و روانى داشته باشد. بنابر اين اطاق را خلوت كرد و از غلام پرسيد: چه حادثه اى اتفاق افتاده كه تو را به اين روز انداخته است؟
غلام چند لحظه فكر كرد و عاقبت لب به سخن گشود و گفت: چند نفر از دشمنان سلطان مرا تحريك كردند كه در شراب او سم بريزم و خليفه را مسموم كنم .من فريب پول آن ها را خوردم و در شراب خليفه سم ريختم و آن را به خليفه دادم.
اتفاقا خليفه متوجه شد كه شراب به زهر آلوده است و آن را ننوشيد.
من منتظر بودم كه حاكم مرا به شدت مجازات کند. امّا او نه تنها مرا مجازات نكرد، بلكه احسان و محبت خود را نسبت به من بيشتر نمود. به طورى كه من از شدت شرمسارى بيمار شدم.
بيمارى من بيمارى شرمسارى و خجالت است. اين بيمارى درمان ندارد و تا وقتى كه نميرم، خجالت زده باقى خواهم ماند.
واى بر ما! واى بر ما که خداوند هميشه با ما و در كنار ما بوده و تمام خيانت ها و گناهان و كارهاى زشت ما را مى ديده اما بردبارى کرده و بر لطف و محبتش افزوده است.
منابع:
قلب سليم، ج 1، ص 136
زبدة القصص
روزى ناگهان غلام بيمار شد و روز به روز بيمارى اش شدت بيشترى پيدا كرد، خليفه پزشكان را از سراسر كشور به پايتخت دعوت كرد تا غلام را معالجه كنند. پزشكان آمده و غلام را معاينه كرده و داروهاى مختلفى به وى دادند، اما غلام بهبود نيافت.
روزى طبيبى به بالين غلام رفت و او را معاينه كرد و حدس زد كه بيمارى او بايد منشاء روحى و روانى داشته باشد. بنابر اين اطاق را خلوت كرد و از غلام پرسيد: چه حادثه اى اتفاق افتاده كه تو را به اين روز انداخته است؟
غلام چند لحظه فكر كرد و عاقبت لب به سخن گشود و گفت: چند نفر از دشمنان سلطان مرا تحريك كردند كه در شراب او سم بريزم و خليفه را مسموم كنم .من فريب پول آن ها را خوردم و در شراب خليفه سم ريختم و آن را به خليفه دادم.
اتفاقا خليفه متوجه شد كه شراب به زهر آلوده است و آن را ننوشيد.
من منتظر بودم كه حاكم مرا به شدت مجازات کند. امّا او نه تنها مرا مجازات نكرد، بلكه احسان و محبت خود را نسبت به من بيشتر نمود. به طورى كه من از شدت شرمسارى بيمار شدم.
بيمارى من بيمارى شرمسارى و خجالت است. اين بيمارى درمان ندارد و تا وقتى كه نميرم، خجالت زده باقى خواهم ماند.
*************************
واى بر ما! واى بر ما که خداوند هميشه با ما و در كنار ما بوده و تمام خيانت ها و گناهان و كارهاى زشت ما را مى ديده اما بردبارى کرده و بر لطف و محبتش افزوده است.
منابع:
قلب سليم، ج 1، ص 136
زبدة القصص