اسمان

hani0

کاربر بیش فعال
من در تلاش رسیدن به اسمان اسمان را به زمین اوردم
زمانی که در کوچه پس کوچه های تنهایی در جستجوی راهی برای رهای بودم برای رسیدن به اسمان زمین را در هر کداماز قدم هایم به اسمان نزدیکترونزدیکتر میکردم زیرا قانون اسمانی شدن را اموخته بودم اما نمیدانم که چرا اسمان منتظر رسیدن من به ان نشد و خود به زمین امد.من تنها در کنار هر ترک قلب زمین اشکهایی از محبت و عشقی را که از دلسوختگان جمع کرده بودم ریختم تا تسلی وجودش شود و زمانی که از کوچه ها گذشتم و به قله ی مرتفع رهایی رسیدم در اخرین نگاه برای خداحافظی از کوچه ی تنهایی ها اسمانی شدن زمین را دیدم.
کوچه هایی که از جدایی ها دلشکسته شده بودن و اشکهایی که از عشق و پاکی از چشمی ریخته شده بود تنها تنها توانست به اسمان برسد و منی که در راه رسیدن به اسمان بودم بعداز تاملی اسمان را در قلب خود دیدم در اشکهایی که از دل بیرون نرفته بودند واز حصار غمها رها نشده بودند در تکه های شکستهی قلبم انباشته شده بودند از پاکی شان مانند پاکی اشکهای ریخته شده در کوچه های تنهایی اسمان را به زمین کشاندند و سرانجام این اسمان بود که زمینی شد زیرا هنوز هستند کسانی که عشق را در حصار قلب خود پاک نگه داشته اند :heart:
 
بالا