اتــاق دلت را خلوت کــن !

phalagh

مدیر بازنشسته
قسمتای مشکی حرفای بنده و قسمتای آبی حرفای خدا
**************
چی بگم! تو كه خودت همه ي حرف هاي دلم رو مي دوني . خوب مي دوني كه تو فكرم چي ميگذره . بهتر از همه مي دوني كه چه قدر سؤال بي جواب دارم . سؤالام اين قدر بي پاسخ مونده كه زندگي برام بي مفهوم شده . گاهي از خودم مي پرسم : « پس كي مي خواي به جواب سؤالات برسي ؟ تا كي مي خواي زندگي رو همين طوري تو ابهام و سرگردوني بگذروني ؟ » خلاصه اين كه ذهني دارم پر از سؤال ، پر از ابهام ، پر از ندونسته هايي كه آدم رو گيج مي كنه . اصلا خودت بگو . چه طور مي شه لباس بلند و سنگين اين دنيا رو از تن درآورد و سبكبال پيش تو اومد ؟ چه طور مي شه اومد يه جاي خلوت كه فقط خودت باشي و من ؟ چه طور مي شه جواب اين همه سؤال رو تو كتاب پيدا كرد ؟
زياد خودتو اذيت نكن ! لازم نيست يه جاي خلوت تو كنج اتاق گير بياري . هر جا كه مي خواي بشين . اتاقي كه بايد خلوت با شه اتاق دلته . اون جا رو خلوت كن تا من بيام . من همه جا هستم ، به غير از دل هاي شلوغ ، دل هايي كه پر از اسم هاي بي پايه و اساسه ، جاي من نيست . زندگي رو هم اين قدر سخت نگير . من چيزي از تو نمي خوام . فقط مي خوام كه خالص باشي . مي خوام با خودت رو راست باشي . تكليف خودت رو مشخص كن . كتاب من رو هم اين قدر پيچيده تلقي نكن . كتاب من اومده تا هم تو رو آروم كنه ، هم تو رو به فكر واداره و هم راه زندگي رو بهت نشون بده . اگه بخواي باهاش به آرامش برسي ، فقط بايد دلت خلوت باشه . اگر هم بخواي راه زندگي رو پيدا كني ، فقط بايد توكل داشته باشي . اسم منو اول هر كار فراموش نكن . وقتي نام منو مي بري ، هميشه يادت باشه كه بخشندگي و مهربوني من تمومي نداره . هميشه يادت باشه كه بالأخره يه روز برمي گردي پيش خودم . توكل هم يعني اين كه دلت پيش من باشه و فقط از خودم كمك بخواي . بعد مي بيني كه چه طوري پنجره هاي نور رو به سوي دلت باز مي كنم . مي بيني كه چه طور راه زندگي رو به وضوح و روشني پيش پات باز مي كنم . بنده هاي من خودشون انتخاب مي كنند كه از كدوم دسته باشند . اون هايي كه زير چتر نعمت و مهربوني و توجه من زندگي مي كنند يا اين هايي كه آن قدر اتاق دلشون رو شلوغ و به هم ريخته كردند كه نه نگاهشون مي كنم ، نه به حرف ها شون گوش مي كنم . همون هايي كه به كلي از ياد بردند كه از كجا اومدند و به كجا مي روند .

مي دونستم كه باهام حرف مي زني . تا حالا نشده كه بيام در خونه ي تو و در رو برام باز نكني . ياد ندارم . گفتي كه كتابت براي آرامشه . راست مي گي . هر وقت كه دلم گرفته است و كتابت رو باز مي كنم ، دلم آروم مي شه ، اما اين كه مي گي كتابت راه زندگي رو نشونم مي ده باور كن كه من هنوز درباره ي زندگي پر از سؤالم . تو كتابت خيلي چيزها رو به هم گفتي . جواب خيلي از پرسش ها هست ، اما در عوض ، سؤالاتي هم هست كه من جواب واضحي براش پيدا نكردم : باور كن اين قدر ابهام و ندونسته توي ذهنم نشسته كه ترجيح مي دم به جاي هر حرفي ساكت بشم و به حرف هاي تو گوش كنم .
حقيقت اينه كه كتاب من راهنماي همه نيست . راه رو به اون هايي نشون مي ده كه به سراغش بيان . قدم اول هدايت از دل شروع مي شه . دلت بايد بخواد به من فكر كني . بايد كتابم رو باز كني و بدون غرض ورزي آياتم رو بخوني . بايد باور داشته باشي كه به سوي من بر مي گردي . بايد در طول روز ، ميون همه كارهاي روز مره ات ، به من فكر كني . بايد ناراحتي و رنج و نداري ديگران برات مهم باشه . اگه اين ها در تو متجلي بشه ، اون وقت خودت تو راه هدايت قرار مي گيري . تو فكر مي كني مي شه به همه خورشيد هدايت رو نشون داد ؟ فكر مي كني مي شه تو گوش همه موسيقي آرامش رو نواخت ؟ فكر مي كني مي شه تو همه ي دل ها بذر مهربوني رو كاشت ؟ نه ، اين طورها هم نيست . خيلي ها هستند كه هر چي نشونه براشون قرار مي دم ، نمي بينند . هر چي صداشون مي كنم ، اصلا نمي شنوند ، انگار كه كر و كورند ! من خيلي در خونه دلشون رو زدم ، اما هيچ وقت باز نكردند . مي دونند كه منم كه در مي زنم ، اما خودشون رو مي زنند به يه راه ديگه ! البته اون ها تصور مي كنند كه منو فريب مي دن ، اما در واقع خودشون رو فريب مي دهند . اون ها دل هاي مريضي دارند . مريضي اي كه به اين زودي ها خوب نمي شه . بيماري اي كه هيچ پزشكي از اون سر در نمي آره . يه بيماري سخت كه روز به روز بدتر مي شه . هر چه ديرتر به فكرش بيفتند ، علاجش هم سخت تر مي شه . فكر نكني كه من نمي خوام اين طور آدم ها رو به راه بيارم ها ، نه ! اما اين ها اين قدر مشغول زندگي و تجملات و كارهاي روز مره اند كه اصلا نمي فهمند ايمان يعني چه ؟ هدايت چه طوريه ؟ اين ها اين قدر به چيز هايي كه دارند فكر مي كنند ، اين قدر به جاهايي كه مي خواهند بهش برسند مي انديشند ، اين قدر دنيا در نظرشون بزرگ شده كه وقتي كسي باهاشون از دنياي ديگه ، از من ، از راه اصلي زندگي ، حرف مي زنه ، اين حرف ها رو مسخره مي كنند و مي گن : « هر كي دنبال اين چيزهاست ، آگاهي و عقل نداره ! » عيبي نداره ، بگذار مسخره كنند ، منم به ديده استهزا به اون ها نگاه مي كنم ، اون ها تاجرهايي اند كه ناب ترين دارايي هاشون رو مي دهند و به جاش كالاي تقلبي مي خرند . خودشون هم خبر ندارند كه چه زيان بزرگي كردند ، چه زيان بزرگي ، چه زيان بزرگي !!!


 
آخرین ویرایش:

sufia89

عضو جدید
اتاق دل من که خیلی شلوغه خیلی.

خدا کنه حداقل از اون آدما نباشم که به حساب دارن خدا رو فریب می دن اما در اصل ....

ممنون فلق جان اگه باز هم گفتگویی با خدات داشتی !! واسه ما بنویس خدا به همین راحتی با من حرف نمی زنه شاید هم خودم گوشامو بستم شاید...
 

phalagh

مدیر بازنشسته
گل قشنگم اینو که من ننوشتم.:redface:
داشتم تو نت میگشتم اینو دیدم.گفتم بزارمش اینجا.:w05:
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
S بگذار خدا در دلت سکنی گزیند .... خدا ، عشق ، عرفان 0

Similar threads

بالا