حکایت شیخ و مریدان

روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول !
پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی.
نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …
بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم
پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟
شیخ بگریست …
که چنینش کرد پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟
و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.
= = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ در حال بازی pes2012 بودی که ناگهان مریدی از در دخول کردندی! شیخ با حالتی آشفته از جا پریدی و نزدیک بودی که آسمان شلوارش را همی نمناک نماید!
شیخ نعره زنان رو به مرید فرمود: "ای ابله مگر در زدن نیاموختی؟!!"
مرید گفت: "یا شیخ من در زدن آموخته بودمی، ولی ترسانیدن شیخ را خیر! که به فضل خدا آن را هم اکنون آموختمی!"
شیخ چون پاسخ را اینگونه یافت نعره زنان لپتاپ را هایبرنت کردی و سر به بیابان گذاردی!
= = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟فرمود : به زنبور بی عسل.عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت.
فرمود : واقعیت که داشت .و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.
= = = = = = = = = = = = = = = = =
روزي مريدان نزد شيخ برفتند و گفتندي كه:يا شيخ چنديست حاكم به مردم آب انگور مي دهندي.مي خواهد فشار بياورندي؟شيخ فرمودندي پـَـــ نــه پـَـــ مي خواهد به مردم حال دهد خودش هم بيايد به ما كولي دهد...و آن زمان بود كه مريدان ريش كندندي و لباس پاره كردندي و سر بر بيابان گذاشتندي.
= = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ را گفتند : شنیده ایم آشپرخانه اوپن ممنوع کرده اند .
فرمود : اینها آخر ، زن و شوهر را نیز زوج و فرد کنند.
و مریدان نعره کشیدند و همی گریستند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی یکی از مریدان پریشان حال ، به نزد شیخ آمد و عرض کرد : یا شیخ خوابی دیدم بس ناگوار!
فرمود: بنال ببینم تعبیرش چه بُود ؟
گفت : خواب مردمانی دیدم که از تنشان گوشت همی کندند و گوشت را به دهانشان همی گذاردند.
رنگ از رخسار شیخ پرید ، فرمود : به گمانم زمان پرداخت یارانه ها رسیده !
پس مریدان رم کردند و چهارنعل به صحرا همی گریختند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
قبض برق یکی از مریدان آمده بود و مرید بر سر زنان نزد شیخ برفت ، شیخ علت سوال کرد. گفت : یا شیخ مرا دریاب که پول قبضم ز اندازه برون شد.
شیخ فرمود : تو در عهد یارانه چنین گریه و زاری همی کنی ، اگر یارانه ها برداشته بودند چه همی کردی ؟
مرید با شنیدنش نعره ای کشید و جان به جان آفرین تسلیم همی کرد.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ با مریدان اخبار نگاه همی کرد و در خبرها هیچ ندید مگر خبرهایی که از فرط شیرینی به باقلوا ماننده بودند !
هر خبر چون برمی آمد مسبب شادی بود و چون برون می رفت ممد شگفتی . پس بر هر خبر دو چیز واجب می شد : یکی خنده مریدان و دگر گریه ی شیخ.
برنامه بدانجا رسید که مجری زن تنها با اسم فامیل ، زیرنویس همی گردید.
مریدان شیخ را گفتند یا شیخ : دلیل ممنوعیت نام کوچک مجریان زن چه باشد ؟
شیخ فرمود : از آنجا که مردم با رؤیت اسم کوچکشان فاسد شوند !
پس مریدان غش غش بخندیدند و باهم بخواندند :
یا شیخ چشم تو جام شراب منه
یا شیخ اخم تو رنج و عذاب منه
شیخ فرمود : کوفت ! حالا دور برتان ندارد.
پس مریدان بیهوش گشتندی.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ و یاران در بیابان عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ عرب را
پرسید: آیا این شتر است؟؟؟
مرد عرب کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت!!!
جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی. شیخ فرمود:
همانا جهت تلفظ " پ نه پ" بر خود فشار آورد و هلاک شد
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ را گفتند: یا شیخ با "ماتیز" برای ما جمله ای بساز شیخ چپ نگاهی به مریدان انداخت و فرمود : ایا می توانم جمله را به زبان بلاد کفر بسازم ؟ مریدان همه موافقت نموده و از این فضل شیخ خشتک ها را در دست گرفتند و اماده دریدن شدند. شیخ ناگهان بفرمود :"ماتیز یور نیم؟" مریدانی که نزدیک شیخ بودند در حال خشتک به خشتک افرین تسلیم نمودندی و درگذشتند. یکی از مریدان که تافل ای بی تی را با نمره 110 اخذ نموده بود چنان خشتک خود را درید که زمین زیره پایش از هم شکافت
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی مریدی نزد شیخ برفتندی و پرسیدندی: یا شیخ! مگر نه این است که استفاده تبلیغاتی از زن حرام است؟!
شیخ کمی خشتک جنباندی و پاسخ گفتندی: آری!
مرید ادامه داد: پس چرا خداوند برای تبلیغ بهشت خود از "حوری" استفاده نموده؟!!
شیخ ما که از پاسخ عاجز مانده بودندی این بار خود از فرط استیصال بقچه اش را جمع و جور کردندی و شبانه به سوی کویر لوت رهسپار شدندی...
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.
شیخ و یاران در بیابان عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ عرب را
پرسید: آیا این شتر است؟؟؟
مرد عرب کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت!!!
جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی. شیخ فرمود:
همانا جهت تلفظ " پ نه پ" بر خود فشار آورد و هلاک شد
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ را گفتند: یا شیخ با "ماتیز" برای ما جمله ای بساز شیخ چپ نگاهی به مریدان انداخت و فرمود : ایا می توانم جمله را به زبان بلاد کفر بسازم ؟ مریدان همه موافقت نموده و از این فضل شیخ خشتک ها را در دست گرفتند و اماده دریدن شدند. شیخ ناگهان بفرمود :"ماتیز یور نیم؟" مریدانی که نزدیک شیخ بودند در حال خشتک به خشتک افرین تسلیم نمودندی و درگذشتند. یکی از مریدان که تافل ای بی تی را با نمره 110 اخذ نموده بود چنان خشتک خود را درید که زمین زیره پایش از هم شکافت
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی مریدی نزد شیخ برفتندی و پرسیدندی: یا شیخ! مگر نه این است که استفاده تبلیغاتی از زن حرام است؟!
شیخ کمی خشتک جنباندی و پاسخ گفتندی: آری!
مرید ادامه داد: پس چرا خداوند برای تبلیغ بهشت خود از "حوری" استفاده نموده؟!!
شیخ ما که از پاسخ عاجز مانده بودندی این بار خود از فرط استیصال بقچه اش را جمع و جور کردندی و شبانه به سوی کویر لوت رهسپار شدندی...
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.
شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
آسمان و زمین بر ما شده بخیل
آسمان و زمین بر ما شده بخیل
و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ چک میل همی کردی و به انگشت تدبیر اینترها همی زدی و لکن صفحات یکی زپس دیگری رمیدندی و به چنگ نامدندی!!!! شیخ را گفتند یا شیخ : فلسفه ی سرعت قلیل اینترنت را چه باشد ؟!!!
فرمود : اینترنت سگی است هار!!!وگر سرعتش از حد برون شدی بدود و پاچه مردم همی گیرد!!!!!!!
و مریدان نعره زدندی و بر هوش شیخ احسنت همی گفتند!!!!!
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
مریدی ابر شیخ وارد شد و پرسيد: چگونه است كه شیوخ اسبق آب انگور را حرام ميدانستند و ميگفتند نجس است، اما شما آن را پاك و حلال ميدانيد؟
شیخ تانكر آب انگور قرمزشان را به او نشان دادندی و فرمودندی: آيا نميبيني كه به كُر وصل است؟
مرید با شنيدن اين سخن خود را دو نيم كردندی،
نيمي به بيابانهاي عربستان و نيمي ديگر به جنگلهاي آمازون!
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ ز آسمان صدایی شنید بس هولناک.
مریدی را ندا در داد که این چه صدا بود ؟
مرید گفت : یا شیخ طیاره روسی است که در آسمان ذکر خدا همی گوید.
شیخ فرمود : نیک است ، لکن ترسم که این ذکر به سجود افتد.
و مریدان نعره ها زدند و همی گریستند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =