phalagh
مدیر بازنشسته
آزادي در سايه عبوديت
غفلت آفتي است که اگر به جان درخت تنومند روح، بيفتد در اندک زماني، او را خشک و نابود مي سازد. در آن صورت، اثري از اين موجود برتر نخواهي يافت و تبديل مي شود به: "اولئِکَ کَالاَنعامِ بَل هُم اَضّلُ اوُلئکَ هُمُ الغافِلُونَ؛ همانند چهارپايان بلکه پست تر هستند و آنان غافلان اند." (اعراف: 179)
چشم و گوش و عقل آدمي، همه وسيله رسيدن به حقيقتي است که بشر از براي آن آفريده شده، (اسراء :36) پس بايد آنها را به کار بست و در جهت عقربه قطب نماي هستي، به قلب هستي رفت و سرانجام قطره را به دريا رساند. مولانا: در غيب پر، اين سو مپر، اي طاير چالاک من هم سوي پنهان خانه رو، اي فکرت و ادراک من اي دل سوي دلدار شو، اي يار، سوي يار شو اي پاسبان، بيدارشو، خفته نشايد، پاسبان
چاره کار
بايد عوامل غفلت را شناخت و زنجير اسارت نفس را از پاي خويشتن گشود. با همتي والا و در اولين گام از هياهوي زندگي، از دل مشغوليهاي روزگار، از موانع انديشه انسان، دور شد و به دنبال سکون و آرامش رفت و اين کشتي توفان زده دل را به ساحلي امن رسانيد و گرنه: شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
حرکتي بايد؛ به مکاني بايد رفت که حرف از دنيا و از تلخي و شيريني آن نباشد. به جايي بايد رفت که مانعي از ديدار نباشد. آنان که حجاب غفلت و خود فراموشي را بر روي چشم دل مي افکنند توان تماشاي خورشيد حقيقت را در آسمان هستي ندارند؛ وَ عَلي اَبصارِهم غِشاوَة؛ بر چشمانشان پرده اي است (بقره :7) که توان ديدار ندارند، شب پره را با نور حقيقت چه کار!
تفکر، پاسخ به عطش درون
بايد از فرصتها استفاده کرد و کبوتر عقل را به پرواز در آورد تا در آسمان انديشه، به حقيقت هستي اشراف يابد و ببيند آنچه را که از پايين توان تماشاي آن نيست. به راستي آب زندگاني از کجا سرچشمه مي گيرد و اين رود حيات در کدامين نقطه به درياي هستي مي پيوندد؟ بلندترين قله آفرينش کجاست و پست ترين گودال هستي در کدامين سو واقع شده است؟ راههاي رسيدن به آن قله سرفراز از کدامين مسير مي گذرد؟ از چه راهي بايد دوري گزيد تا به دره هولناک ضلالت و گمراهي نيفتاد؟ "اَوَلَم ينظُروا فِي مَلَکوُتِ السّمواتِ وَ الاَرضِ (اعراف :185) آيا در حقيقت آسمانها و زمين انديشه نمي کنيد."
تفکر و تدبر ، انسان را به سوي دوست رهنمون مي سازد. آيات و روايات، تأکيد زيادي بر مسأله تفکر دارد. از آن همه، تعدادي را براي نمونه ذکر مي کنيم:
"اَفضَلُ العِبادَةِ الفِکر ؛ بهترين عبادات تفکر است."
"مَن تَفَکَّرَ ابصَرََ؛ هر که انديشيد بينا شد."
"الفِکرُ مِراةٌ صافِيةٌ؛ تفکر آيينه اي صاف است."
"الفِکرَةُ تُورِثُ نوراً وَ الغِفلَةُ ظُلمَة؛ تفکر نور را در پي دارد و غفلت تاريکي را.
"التَفَکّرُ حَياةُ قَلبِ البَصير؛ فکر و انديشه حيات قلب انسان بصير است."
"فِکرَةُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَنََة ؛ تفکر در يک لحظه بهتر از سالي عبادت است."
آري خلوت، گذرنامه اي براي دخول به شهر تفکر است، شهري که همه محله هاي آن زيباست. تا نينديشي توان دست يابي به حقيقت هستي را نخواهي داشت.
خضوع در سايه تفکر
با تفکر و انديشه در مي يابيم که اين دنيا، اين چرخ نيلوفري با دست توانمندي به حرکت در مي آيد و اين نظم، اين ناموس خلقت، بي ناظم تصور ندارد و اين بودن و نبودن، در پي هدفي چهره مي آرايد و مي يابيم که در اين عالم، کسي ديگر نيز هست با تفاوتي بي نهايت نسبت به ما، کسي که همه چيز از اوست، همه زيباييها جلوه اي از زيبايي اوست و ما هيچ و هيچيم . که "يا اَيهَا الناسُ انتَمَ الفُقَراءِ اِلي الله وَ اللهُ هُوَ الغَني الحَميد؛ اي مردم، شما نيازمند درگاه خداوند هستيد و او موجودي بي نياز و حميد است. (فاطر : 15)"
و وجدان بيدار آدمي او را به سجده و کرنش، در پيشگاه اين بي انتهاي هستي وا مي دارد؛ "وَ يخِّرونَ لِلاَذقانِ يبکُونَ وَ يزيدَهُم خُشوعاً؛ و به زمين افتاده و حال گريه و خشيت آنان افزوده مي شود. (حشر :19)"
عبادت، ثمره خضوع
هنگامي که انسان کمال مطلق را شناخت و به گواراترين چشمه هستي دست يافت و جرعه اي از آن لذيذ بي انتها نوشيد، در زلال آن چشمه هميشه جوشان، خود را تماشا کرد که: "وَ لا تَکونُوا کَالذّينَ نَسُو اللهَ فَانساهُم اَنفُسَهُم؛ مانند کساني نباشيد که خدا را فراموش کردند خدا هم خودشان را از يادشان برد. ( اسراء : 109)" (خدا فراموشي، خود فراموشي را به دنبال دارد). اما کسي که خود را شناخت خداي خود را نيز در مي يابد: "مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبّه." در آن صورت هر چه دارد به پاي او مي ريزد و با بندگي و عبادت تن و جان خود را آراسته مي سازد: اَلَم يأنِ لِلذّينَ امَنوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ الله؛ آيا لحظه آن فرا نرسيده که آنان که ايمان آورده اند قلوب خود را براي ذکر خدا خاشع گردانند. (حديد : 16)"
پس در سايه سار ذکر و عبادت که هدف نهايي خلقت است "وَ ما خَلقتَ الجِّنِ وَ الاِنسِ الّا لِيعبُدون (قمر : 55) و در سايه دست يابي به گمشده حقيقي، آدمي در کوران زندگي به آرامش دست مي يابد: "اَلا بِذِکرِ اللهَ تَطمَئِنُّ القُلوب که ذکر خدا آرامش دهنده دلهاست." آري در سايه عبادت او، چه جاي ترس از درماندگي و بي پناهي در دنيا که "فَلِيعبُدوا رَبَّ هذا البَيت الذّي اَطعَمَهُم مِن جوع وَ اَمنَهُم مِن خَوف؛ پس عبادت کنند خداي اين خانه را، همان که در گرسنگي غذايشان داد و از بيم (دشمن) آسوده خاطرشان کرد. (قريش: 4)"
شب فرقت يار آخر شد
چون خداي خود را شناختيم و دانستيم که انس با او، آرام جان است و راز و نياز با او سبب قرب؛ و دانستيم که عبادت پل ارتباط بين خالق و مخلوق است، پس ديگر چه دوري و چه جاي شکايت، ديگر چون ني نواي جدايي سر نمي دهد: بشنو از ني چون حکايت مي کند از جداييها شکايت مي کند
ديگر فراق نيست، هر چه هست وصل است و رسيدن به دوست، پس مي سراييم: روز هجران و شب فراقت يار آخر شد زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
و به انتظار مي نشينيم تا نواي يار نيز گوش جانمان را بنوازد که "يا ايتُهَا النَفسُ المُطمَئِنَة اِرجِعي اِلي رَبّکَ راضِيةً مَرضية فَادخُلي فِي عِبادي وَ ادخُلي جَنّتي؛ اي انسان به آرامش رسيده، به سوي پرودگارت با رضايت کامل باز گرد، پس داخل شو در زمره بندگانش و داخل شود در رضوان او. (فجر :27-30)"
غفلت آفتي است که اگر به جان درخت تنومند روح، بيفتد در اندک زماني، او را خشک و نابود مي سازد. در آن صورت، اثري از اين موجود برتر نخواهي يافت و تبديل مي شود به: "اولئِکَ کَالاَنعامِ بَل هُم اَضّلُ اوُلئکَ هُمُ الغافِلُونَ؛ همانند چهارپايان بلکه پست تر هستند و آنان غافلان اند." (اعراف: 179)
چشم و گوش و عقل آدمي، همه وسيله رسيدن به حقيقتي است که بشر از براي آن آفريده شده، (اسراء :36) پس بايد آنها را به کار بست و در جهت عقربه قطب نماي هستي، به قلب هستي رفت و سرانجام قطره را به دريا رساند. مولانا: در غيب پر، اين سو مپر، اي طاير چالاک من هم سوي پنهان خانه رو، اي فکرت و ادراک من اي دل سوي دلدار شو، اي يار، سوي يار شو اي پاسبان، بيدارشو، خفته نشايد، پاسبان
چاره کار
بايد عوامل غفلت را شناخت و زنجير اسارت نفس را از پاي خويشتن گشود. با همتي والا و در اولين گام از هياهوي زندگي، از دل مشغوليهاي روزگار، از موانع انديشه انسان، دور شد و به دنبال سکون و آرامش رفت و اين کشتي توفان زده دل را به ساحلي امن رسانيد و گرنه: شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
حرکتي بايد؛ به مکاني بايد رفت که حرف از دنيا و از تلخي و شيريني آن نباشد. به جايي بايد رفت که مانعي از ديدار نباشد. آنان که حجاب غفلت و خود فراموشي را بر روي چشم دل مي افکنند توان تماشاي خورشيد حقيقت را در آسمان هستي ندارند؛ وَ عَلي اَبصارِهم غِشاوَة؛ بر چشمانشان پرده اي است (بقره :7) که توان ديدار ندارند، شب پره را با نور حقيقت چه کار!
تفکر، پاسخ به عطش درون
بايد از فرصتها استفاده کرد و کبوتر عقل را به پرواز در آورد تا در آسمان انديشه، به حقيقت هستي اشراف يابد و ببيند آنچه را که از پايين توان تماشاي آن نيست. به راستي آب زندگاني از کجا سرچشمه مي گيرد و اين رود حيات در کدامين نقطه به درياي هستي مي پيوندد؟ بلندترين قله آفرينش کجاست و پست ترين گودال هستي در کدامين سو واقع شده است؟ راههاي رسيدن به آن قله سرفراز از کدامين مسير مي گذرد؟ از چه راهي بايد دوري گزيد تا به دره هولناک ضلالت و گمراهي نيفتاد؟ "اَوَلَم ينظُروا فِي مَلَکوُتِ السّمواتِ وَ الاَرضِ (اعراف :185) آيا در حقيقت آسمانها و زمين انديشه نمي کنيد."
تفکر و تدبر ، انسان را به سوي دوست رهنمون مي سازد. آيات و روايات، تأکيد زيادي بر مسأله تفکر دارد. از آن همه، تعدادي را براي نمونه ذکر مي کنيم:
"اَفضَلُ العِبادَةِ الفِکر ؛ بهترين عبادات تفکر است."
"مَن تَفَکَّرَ ابصَرََ؛ هر که انديشيد بينا شد."
"الفِکرُ مِراةٌ صافِيةٌ؛ تفکر آيينه اي صاف است."
"الفِکرَةُ تُورِثُ نوراً وَ الغِفلَةُ ظُلمَة؛ تفکر نور را در پي دارد و غفلت تاريکي را.
"التَفَکّرُ حَياةُ قَلبِ البَصير؛ فکر و انديشه حيات قلب انسان بصير است."
"فِکرَةُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَنََة ؛ تفکر در يک لحظه بهتر از سالي عبادت است."
آري خلوت، گذرنامه اي براي دخول به شهر تفکر است، شهري که همه محله هاي آن زيباست. تا نينديشي توان دست يابي به حقيقت هستي را نخواهي داشت.
خضوع در سايه تفکر
با تفکر و انديشه در مي يابيم که اين دنيا، اين چرخ نيلوفري با دست توانمندي به حرکت در مي آيد و اين نظم، اين ناموس خلقت، بي ناظم تصور ندارد و اين بودن و نبودن، در پي هدفي چهره مي آرايد و مي يابيم که در اين عالم، کسي ديگر نيز هست با تفاوتي بي نهايت نسبت به ما، کسي که همه چيز از اوست، همه زيباييها جلوه اي از زيبايي اوست و ما هيچ و هيچيم . که "يا اَيهَا الناسُ انتَمَ الفُقَراءِ اِلي الله وَ اللهُ هُوَ الغَني الحَميد؛ اي مردم، شما نيازمند درگاه خداوند هستيد و او موجودي بي نياز و حميد است. (فاطر : 15)"
و وجدان بيدار آدمي او را به سجده و کرنش، در پيشگاه اين بي انتهاي هستي وا مي دارد؛ "وَ يخِّرونَ لِلاَذقانِ يبکُونَ وَ يزيدَهُم خُشوعاً؛ و به زمين افتاده و حال گريه و خشيت آنان افزوده مي شود. (حشر :19)"
عبادت، ثمره خضوع
هنگامي که انسان کمال مطلق را شناخت و به گواراترين چشمه هستي دست يافت و جرعه اي از آن لذيذ بي انتها نوشيد، در زلال آن چشمه هميشه جوشان، خود را تماشا کرد که: "وَ لا تَکونُوا کَالذّينَ نَسُو اللهَ فَانساهُم اَنفُسَهُم؛ مانند کساني نباشيد که خدا را فراموش کردند خدا هم خودشان را از يادشان برد. ( اسراء : 109)" (خدا فراموشي، خود فراموشي را به دنبال دارد). اما کسي که خود را شناخت خداي خود را نيز در مي يابد: "مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبّه." در آن صورت هر چه دارد به پاي او مي ريزد و با بندگي و عبادت تن و جان خود را آراسته مي سازد: اَلَم يأنِ لِلذّينَ امَنوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ الله؛ آيا لحظه آن فرا نرسيده که آنان که ايمان آورده اند قلوب خود را براي ذکر خدا خاشع گردانند. (حديد : 16)"
پس در سايه سار ذکر و عبادت که هدف نهايي خلقت است "وَ ما خَلقتَ الجِّنِ وَ الاِنسِ الّا لِيعبُدون (قمر : 55) و در سايه دست يابي به گمشده حقيقي، آدمي در کوران زندگي به آرامش دست مي يابد: "اَلا بِذِکرِ اللهَ تَطمَئِنُّ القُلوب که ذکر خدا آرامش دهنده دلهاست." آري در سايه عبادت او، چه جاي ترس از درماندگي و بي پناهي در دنيا که "فَلِيعبُدوا رَبَّ هذا البَيت الذّي اَطعَمَهُم مِن جوع وَ اَمنَهُم مِن خَوف؛ پس عبادت کنند خداي اين خانه را، همان که در گرسنگي غذايشان داد و از بيم (دشمن) آسوده خاطرشان کرد. (قريش: 4)"
شب فرقت يار آخر شد
چون خداي خود را شناختيم و دانستيم که انس با او، آرام جان است و راز و نياز با او سبب قرب؛ و دانستيم که عبادت پل ارتباط بين خالق و مخلوق است، پس ديگر چه دوري و چه جاي شکايت، ديگر چون ني نواي جدايي سر نمي دهد: بشنو از ني چون حکايت مي کند از جداييها شکايت مي کند
ديگر فراق نيست، هر چه هست وصل است و رسيدن به دوست، پس مي سراييم: روز هجران و شب فراقت يار آخر شد زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
و به انتظار مي نشينيم تا نواي يار نيز گوش جانمان را بنوازد که "يا ايتُهَا النَفسُ المُطمَئِنَة اِرجِعي اِلي رَبّکَ راضِيةً مَرضية فَادخُلي فِي عِبادي وَ ادخُلي جَنّتي؛ اي انسان به آرامش رسيده، به سوي پرودگارت با رضايت کامل باز گرد، پس داخل شو در زمره بندگانش و داخل شود در رضوان او. (فجر :27-30)"