«سالخوردگی» و غفلت آماری

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
قدیر اسدی* چند سالی است که بحث بر سر کاهش نرخ موالید و سالخوردگی جمعیت در آینده، همه توجه‌ها را به سمت افزایش نرخ موالید و جلوگیری از اثرات سالخوردگی جمعیت جلب کرده است. این موضوع به واقع اهمیت لازم برای بررسی را دارد. کشور ما یک کشور در حال توسعه به حساب می‌آید که به لحاظ موقعیت استراتژیک و منابع دردسترس دارای موقعیت بسیار مناسبی است. لذا پیشرفت کشور نیازمند وجود نیروی انسانی فعال جهت استفاده از این منابع و توسعه بیش از پیش کشور است. اگر بخواهیم به زبان رشد اقتصادی بیان کنیم، حتی در افق 20 ساله و با رشد اقتصادی 6 درصد، درآمد سرانه تنها 2/3 برابر می‌شود که هنوز با بالاترین درآمد کشورهایی با درآمد متوسط، فاصله دارد. این در حالی است که پنجره جمعیتی برای حداکثر چهل سال باز شده است و رشدهای تجربه شده در کشور نیز برای مدت‌های طولانی متوسطی بیشتر از 6 درصد را تایید نمی‌کنند.
آثار اقتصادی سالخوردگی
به طور خلاصه می‌توان آثار سالخوردگی جمعیت به لحاظ اقتصادی را در چند جمله خلاصه کرد: بالا رفتن متوسط سن شاغلین موجب کاهش انعطاف بازار کار و کاهش بهره‌وری می‌شود. از طرفی به دلیل کمتر بودن نرخ مشارکت در بین سالمندان در برخی سناریوها ورودی به بازار کار در آینده منفی خواهد شد. همچنین عدم تناسب بین مشاغل مورد نیاز و سطح مهارت (عدم تطابق بین نوع شاغلین مورد نیاز و مهارت‌های شاغلین در بازار) موجب عدم تعادل بازار کار می‌شود. بازنشستگی تعداد زیادی از شاغلین، موجب بالا رفتن بیش از حد بارتکفل کل در جامعه خواهد شد؛ به طوری که هر فرد باید به طور متوسط مخارج افراد بیشتری را تامین کند. بیشتر شدن تعداد سالمندان موجب افزایش هزینه‌های بهداشت در جامعه خواهد شد که یقینا بخشی از این هزینه‌ها به دوش دولت و بقیه به دوش بیمه‌های تامین آتیه و بیمه‌های بازنشستگی است. به همه مسائل ذکر شده، مشکلات دوران گذار به ساختار پایدار همچون عدم تطابق در بازار ازدواج، بالا رفتن نرخ طلاق، زندگی‌های تک‌نفره و ... را بیفزایید.
در حضور چنین آینده‌ای است که زنگ‌های خطر به صدا درآمده‌اند تا به طریقی از پیر شدن جمعیت ایران جلوگیری کنند و با ابلاغ سیاست‌های تشویقی و تلاش در جهت افزایش موالید درصددند تا نگذارند سهم جمعیت پیر در جامعه از جمعیت جوان و نوجوان پیشی بگیرد. استدلال آنها هم روشن است: کشور پیر و کم جمعیت نه قدرت اقتصادی خواهد شد و نه قدرت سیاسی. در این بحث می‌خواهیم جدای از بررسی استدلال آنها برای افزایش جمعیت و اثبات درستی یا غلطی راهی که در پیش گرفته‌اند به بررسی یک اشتباه در تفسیر آمارها بپردازیم. سوالمان این است: آیا همه مشکل ما در آینده افزایش سهم سالمندان و کاهش سهم جوانان است؟
وقتی که همه تمرکز بر روی پیر شدن یا نشدن جمعیت است، در واقع همه به نتیجه تقسیم میزان جمعیت بالای 64 سال به کل جمعیت نگاه می‌کنند و برای خود معیارهایی در حدود 10 تا 15 درصد دارند. تا زمانی که این کسر به عدد مورد نظر نرسیده است، مساله‌‌ای به نام سالمندی نداریم.
بگذارید ابتدا به بررسی وضعیت سالمندی در حال حاضر بپردازیم. در حال حاضر جمعیت بالای 64 سال کشور در حدود 3 میلیون و 800 هزار نفر است. این تعداد چیزی در حدود 3.5 تا 4 درصد جمعیت کشور را تشکیل می‌دهد. بیشتر از 70 درصد این جمعیت در نقاط شهری زندگی می‌کنند. همچنین در حدود 800 هزار تا یک میلیون از این افراد به طور خاص کار می‌کنند و بقیه آنها غیرشاغل هستند؛ یعنی نرخ مشارکتی نزدیک به 26 درصد. تصور ما از سالمندی بسیار ساده است. تصور 20 سال قبل: پیرمردی که با یک داس به سر مزرعه می‌رود و تا جان در بدن دارد، سلامتی لازم برای کار کردن را دارد و در دوره ناتوانی به عنوان منشا تجربه در خانواده و بزرگ خانواده مورد احترام همگان بوده و از درآمد حاصل از دارایی‌های خودش مخارجش را تامین می‌کنند. تصور فعلی: پیرمردی که یک کت و شلوار معمولی با یک کلاه یا یک شلوار بنددار پوشیده و در یک پارک با همسالان خود نشسته یا در منزل با نوه‌های خود بازی می‌کند و با یک حقوق بازنشستگی مناسب، یک زندگی ساده و شاد داشته و همه نگرانی‌اش خوشبختی فرزندان و نوه‌هایش است.
اما آیا تصور ما درست است؟ آیا چنین شرایطی ادامه خواهد داشت؟ آیا ما در تفسیر داده‌ها اشتباه نمی‌کنیم؟ آیا اصلا داده‌ای داریم؟ آیا منابع و مصارف ما در یک الگوی چرخه زندگی کارآ و متعادل قرار دارند؟ بیایید با وضعیت حال و چند سناریو محتمل به چند سوال جواب بدهیم.
منابع مالی برای حقوق بازنشستگان
جمعیت غالب سالخوردگان، در شهرها زندگی می‌کنند و در آینده نزدیک این سهم به طور فزاینده بالا خواهد رفت، چرا که روستایی که اکنون جوان ندارد، قطعا در آینده پیر ندارد. جمعیت شهری با دستمزد حاصل از کار زندگی می‌کند و با درآمد حاصل از حقوق بازنشستگی دوران پیری را می‌گذراند. شاخص دستمزد و توزیع آن نشان می‌دهد که اغلب جوانان درآمد لازم برای حفظ سطح زندگی و تامین سلامت جسمی و روحی خود در زمان حال را ندارند، در نتیجه ذخیره آنچنانی به لحاظ سرمایه جسمی یا مالی به دوران پیری منتقل نخواهند کرد. وضعیت سازمان تامين اجتماعي هم واضح است. سازمانی که از 21 میلیون نفر حق بیمه می‌گیرد، توانایی رسیدگی به 3 میلیون بازنشسته را ندارد (اعداد این سطر دقیق نیستند، اما دقیق کردنشان هم معادله را عوض نخواهد کرد).
هر زمان که موعد افزایش حقوق بازنشستگی می‌شود، مساله‌ مستقیما تبدیل به بحث بدهی دولت به سازمان تامين اجتماعي می‌شود و در نهایت معوقات در زمان معوق پرداخت می‌شوند و دولت هم هر سال یکی از شرکت‌های ناکارآی خود را به شستا می‌فروشد تا شاید کمی از بار بدهی‌اش کم کند. رفاه حال بازنشستگان ابزار فشاری که نهایتش یک جابه‌جا‌یی سند از دولت به یک نهاد دولتی است.
تخمین سال 1430 ایران:
هر 4/1 خانوار، یک سالمند
اگر بُعد متوسط خانوار ایرانی را حدودا 5/3 در نظر بگیریم، تقریبا 21 میلیون خانوار در کشور داریم، به این معنی است که اگر افراد بالای 64 سال را بین خانوارها توزیع کنیم به هر 6/5 خانوار یک سالمند بالای 64 سال می‌رسد (متوجه هستیم که خانوارهای بالای 64 سال زیاد هستند و 26 درصد این افراد کار می‌کنند).
در یک سناریوی متوسط، جمعیت کشور در 1430 به 94 میلیون می‌رسد که 7/18 میلیون نفر از این افراد را جمعیت بالای 64 سال تشکیل می‌دهند؛ یعنی نزدیک به 20 درصد. اگر بُعد متوسط خانوار ایرانی ثابت باشد، نزدیک به 8/26 میلیون خانوار داریم که به هر 4/1 خانوار یک سالمند می‌رسد. همگی با مسائل سلامت سالمندان آشنا هستند. تازه آشنایی ما دچار یک شکست ساختاری است. اگر چه اطلاعات دقیقی در دست نیست، اما بیش از نیمی از جمعیت سالمند فعلی ما دوره جوانی خود را با کار سخت و در محیط روستایی گذرانده است یا در یک محیط شهری سالم با غذای سالم و آرامش نسبی سپری کرده‌اند. اما سالمندان آینده، جوانی خود را در شهرهای آلوده و مشاغل استرس‌زا و مخارج سلامت اندک سپری کرده‌اند که به شدت پیری متفاوتی با پدران و پدربزرگ‌های خود خواهند داشت؛ سالمندی پرهزینه با بیماری‌ها و مشکلات خاص خود. به طور خاص تغییر فرهنگ سنتی جامعه و افزایش فردگرایی موجب تغییر الگوی زندگی سالمندان به شکل زندگی تنها و زندگی در خانه سالمندان خواهد شد.
حال فکر کنید که نرخ باروری از امروز به 4/2 برسد؛ یعنی نرخی که خیلی بیشتر از نرخ جانشینی است و احتمالا با این نرخ ما به مشکل کاهش جمعیت فعال و منفی شدن نرخ رشد جمعیت فعال نخواهیم رسید. در نتیجه به هدف مورد نظرمان که همه تمرکزمان را روی آن گذاشتیم رسیده‌ایم. فرض کنید که جمعیت ما به جای 94 میلیون به 120 میلیون نفر برسد. در آن صورت سهم سالمندان به 5/15 درصد می‌رسد (اوه! خطر از بیخ گوشمان گذشت، نزدیک بود سالمند شویم). اما آیا حتی در چنین وضعیتی، کم بودن سهم سالمندان از کل جمعیت کشور، به معنی نبودن آنان است؟ آیا افزایش جمعیت جوان و کودک به معنی کاهش جمعیت، اهمیت و مشکلات سالمندان است؟ آنچه می‌خواهم بگویم خارج از حرف‌ها و تبصره‌های معمول برای افزایش موالید است. افزایش یا کاهش موالید به عهده خانوارهاست و اگر بخواهند و بتوانند بچه‌دار می‌شوند و اگر به هر دلیلی نخواهند یا نتوانند نیز انتخاب خودشان است. اما پیر شدن جوانان فعلی انتخاب خودشان نیست. آنها زنده هستند و به اجبار زندگی پیر خواهند شد. نکته قابل توجه اینکه بسياري از مسوولان حاضر که به طور مستقیم و غیر‌مستقیم رفاه دوران پیری این جوانان را تحت تاثیر قرار می‌دهند، در سال 1430 مسووليتي نخواهند داشت. آیا مسوولان فعلی آنقدر بلندمدت فکر می‌کنند که به پیری ما هم فکر کنند؟ رفتار سازمان‌های مسوول چنین علامتی را منتقل نمی‌کند.
برای سالمندی خود و هم‌نسلان خود، نگرانم.
*کارشناس ارشد اقتصاد
 
بالا