#سعید بیابانکی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



سعید بیابانکی
متولد 4 مهر 1347 در شهرستان خمینی‌شهر استان اصفهان است. بیابانکی شاعری را از سال 1362 آغاز کرد و به تدریج با ورود به انجمن ادبی سروش و انجمن ادبی صائب اصفهان در شاعری پیشرفت کرد.

اولین کتاب شعرش در سال 1369 توسط حوزه هنری منتشر شد. او سال 1372 در رشته کامپیوتر از دانشگاه اصفهان فارغ التحصیل شد.

کتاب‌های چاپ شده این شاعر «ردپایی بر برف»، «نیمی از خورشید»، «نه ترنجی، نه اناری»، «نامه‌های کوفی»، «سنگچین»، «یلدا»، «هی شعر تر انگیزد» (مجموعه شعر طنز)، «سکته ملیح»، «چقدر پنجره» (گزیده غزل)، «جامه دران» و «لبخندهای مستند» (نثرهای کوتاه طنز) هستند.

او در قالب‌های سنتی و سپید شعرهای زیادی دارد ولی در قالب غزل و چارپاره آثار قابل توجه‌تری خلق کرده و در زمینه شعرهای عاشقانه، آیینی، اجتماعی و طنز نیز آثار مشهوری دارد. بیابانکی هم‌اکنون ساکن تهران است.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به نام عشق که زیباترین سرآغاز است
هنوز شیشه عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره‌های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می‌بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است

~*~*~*~*~*~*~
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شکست آینه و شمعدان ترک برداشت
خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت

خبر رسید به تالار کاخ هشت بهشت
غرور آینه‌ها ناگهان ترک برداشت

خبر شبانه به بازار قیصریه رسید
شکوه و هیبت نقش جهان ترک برداشت

خبر رسید هراسان به گوش مسجد شاه
صلات ظهر صدای اذان ترک برداشت

خبر چه بود که بغض غلیظ قلیان‌ها
شکست و خنده شاه جوان ترک برداشت

خبر دروغ نبود و درست بود و درشت
چنان که آینه آسمان ترک برداشت:

سی و سه پل وسط خاک‌ها و آجرها
به یاد تشنگی اصفهان ترک برداشت


~*~*~*~*~*~*~
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خیال می‌کنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است

همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است

همین که می‌رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است

چه حکمتی است در این وصفِ جمع ناشدنی
که هم زمان غمِ نانْ شعر و بوی نانْ شعر است

تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد
همین که می‌چکد از چشم آسمان شعر است

از این که دفتر شعرش هزار برگ شده است
بهار نه، به نظر می‌رسد خزان شعر است

به گوشه گوشه شهرم نوشته ام بیتی
تو رفته ای و سراپای اصفهان شعر است

خلاصه اینکه به فتوای شاعرانه من
زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل‌های ترش برگ و برش گم شده باشد

جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد

باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد

بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه سیم و زرش گم شده باشد

شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد

چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد

~*~*~*~*~*~*~
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اي نم نم باران چه خبر آن سوي پرچین
از مزرعه ي گندم و صحرايُ پر از چین

اينجا همه لب تشنه ي يک جرعه بھارند
اي باد بهاری چه خبر از ده پايین؟

اي شعر ز ما بگذر و بگذار که امشب

لختي سر راحت بگذاريم به بالین

تا مثل غزل فاش شوم بر در و ديوار
اي کاش که صد تکّه شوي اي دل خونین

بر جامه ي من بوي تو جا مانده از آن شب

عمري است که مي ترسم از اين باد خبرچین

ھر روز ھوالباقي و باقي ھمه ديوار

نفرين به تو اي کوچه ي نفرين شده، نفرين

هان کیست که می آید و شهنامه و یاهو
انداخته بر شانه و جا داده به خورجین

اين مرد که کشکولش، سرشار ترانه است
اين مرد که آورده ھزاران گل آمین

شايد که ببارند بر اين کوچه، ملائک

شايد بگريزند از اين خانه، شیاطین

نّقال نشسته است کناري و سیاوش
آرام فرو مي چکد از پرده ي چرمین...

~*~*~*~*~*~*~


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق هر روز به تکرار تو بر می خیزد
اشک هر صبح به دیدار تو بر می خیزد

ای مسافر به گلاب نگهم خواهم شست

گرد و خاکی که ز رخسار تو بر می خیزد

مگر ای دشت عطش نوش گناھی داری

کاسمان نیز به انکار تو بر می خیزد

تو به پا خیز و بخواه از دل من بر خیزد

حتم دارم که به اصرار تو بر می خیزد

شعر می خوانم و یک دشت غم و آھن و آه

از گلوی تر نیزار تو بر می خیزد

مگر آن دست چه بخشید به آغوش فرات

که از ان بوی علمدار تو بر می خیزد

پاس می دارمت ای باغ که ھر روز بھار

به تماشای سپیدار تو بر می خیزد

ای که یک قافله خورشید به خون آغشته

بامداد از لب دیوار تو بر می خیزد

کیستم من که به تکرار غمت بنشینم

عشق ھر روز به تکرار تو بر می خیزد


~*~*~*~*~*~*~
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

مبتلا کرده ست دلھا را به درد دوری اش
نرگس پنھان من با مستی اش ، مستوری اش

آه می دانم که ماه من سرک خواھد کشید

کلبه ی درویشی ام را با ھمه کم نوری اش

آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش

گوش ھا مست تغزل ھای نیشابوری اش

یک دم _ ای سرسبزی یک دست ! _ در صور ات بَِدم

تا بھاران دم بگیرد با گل شیپوری اش

ماه می گردد به دنبال تو ھر شب سو به سو

آسمان را با چراغ کوچک زنبوری اش

آنک آنک روح خنجر خورده ی فردوسی است

لا به لای نسخه ی سرخ ابومنصوری اش

بوسه نه جمع نقیضین است در لب ھای او

روزگار تلخ من شیرین شده از شوری اش

گر بیایی خانه ای می سازم از باران و شعر

ابرھای آسمان ھا پرده ھای توری اش



~*~*~*~*~*~*~

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نه از این کوه صدایی نه در این دشت غباری
نه به این روز امیدی نه از آن دور سواری

آنقدر لالۀ وارونه در این کوه نشسته ست

که نمانده ست به پیراھنت ای دشت غباری

بس که خون و غزل و خاطره پاشید به دیوار

بر نمی آید از این طبع پریشان شده کاری

شب و خرناس گرازان ،نه کلیدی نه چراغی

باغ عریان و ھراسان، نه ترنجی نه اناری

دم مسموم که پیچید در این کوچۀ بن بست

که نی افتاد کناری قلم افتاد کناری

آی خورشید تباران ھمه فانوس بیارید

تا بگردیم پی آینه ای ، آینه داری

سبدی واژه بیارید و بھاری گل و افسوس

تا بسازیم برای غزلی ناب مزاری

چه شد آن یار سفرکرده که چون موج رھا بود

زیر پیراھن باران زده اش تازه بھاری

مانده زان یار که چون خاطره پر ریخته در باد

قلمی بی سر و، ته ماندۀ چشمان خماری

برس ای عشق به داد دل ما چشم به راھان

نه از این کوه صدایی نه از آن دور سواری


~*~*~*~*~*~*~
 
بالا