نتایح جستجو

  1. I

    شعر

    وفای شمع وفای شمع وفای شمع مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت غم نمی‌گردد جدا از جان مسکینم هنوز روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم...
  2. I

    شعر

    اسم دلم اسم دلم اسم دلموقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود باید بگویم اسم دلم، دل نمی‌شوددیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای از آسمان فاصله نازل نمی‌شودخط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود؟ می‌خواستم رها شوم از...
  3. I

    شعر

    خوش خیال کاغذی خوش خیال کاغذی خوش خیال کاغذیدستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطره‌ات طلاست یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟ عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟ تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی پس برو و...
  4. I

    شعر

    زهر شیرین زهر شیرین زهر شیرینتو را من زهر شیرین خوانم ای عشق، که نامی خوش‌تر از اینت ندانم. وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری، به غیر از زهر شیرینت نخوانم. تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی، تو شیرینی، که شور هستی از توست. شراب جام خورشیدی، که جان را نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.بسی گفتند...
  5. I

    شعر

    شبان عاشق شبان عاشق شبان عاشقمن همان شبان عاشقم سینه چاک و ساکت و غریب بی‌تکلف و رها در خراب دشتهای دور در پی تو می‌دوم ساده و صبور یک سبد ستاره چیده‌ام برای تو یک سبد ستاره کوزه ای پرآب دسته‌ای گل از نگاه آفتاب یک عبا برای شانه‌های مهربان تو در شبان سرد چاروقی برای گامهای پرتوان...
  6. I

    شعر

    مرز جنون مرز جنون مرز جنونکلماتم را در جوی سحر می‌شویم لحظه‌هایم را در روشنی باران‌ها تا برای تو شعری بسرایم، روشن تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام سخنانم را در حضور باد این سالک دشت و هامون با تو بی‌پرده بگویم که تو را دوست می‌دارم تا مرز جنون دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
  7. I

    شعر

    بی حضور تو بی حضور تو بی حضور تودر انتظار توام در چنان هوایی بیا که گریز از تو ممکن نباشد .. تو تمام تنهایی‌هایم را از من گرفته‌ای خیابان‌ها بی حضور تو راه‌های آشکار جهنم‌اند شمس لنگرودی
  8. I

    شعر

    تو می‌مانی تو می‌مانی تو می‌مانینمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کاردنمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید استتو می‌مانی در آواز پرستوهای آزاد و رها آن سوی هر دیوارتو...
  9. I

    شعر

    آری آغاز دوست داشتن است آری آغاز دوست داشتن است آری آغاز دوست داشتن استامشب از آسمان دیده‌ی تو روی شعرم ستاره می‌بارد در زمستان دشت کاغذها پنجه‌هایم جرقه می‌کارد شعر دیوانه‌ی تب‌آلودم شرمگین از شیار خواهش‌ها پیکرش را دوباره می‌سوزد عطش جاودان آتش‌ها آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان...
  10. I

    شعر

    من از عشق لبریزم من از عشق لبریزم من از عشق لبریزمهوا سرد است من از عشق لبریزم چنان گرمم چنان با یاد تو در خویش سرگرمم که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است هوا سرد است اما من به شور و شوق دلگرمم چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟ تو را هر شب درون خواب می‌بینم..تمام دسته‌های...
  11. I

    شعر

    خوب‌ترین حادثه خوب‌ترین حادثه خوب‌ترین حادثهبا همه‌ی بی سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام آمده‌ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام...
  12. I

    شعر

    چکاوک چکاوک چکاوککجای این جنگل شب پنهون می‌شی خورشیدکم؟ پشت کدوم سد سکوت پر می‌کشی چکاوکم؟ چرا به من شک می‌کنی؟ من که منم برای تو لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقم‌و؟ پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق‌هقم‌و؟ گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین حرف نمی‌زنم...
  13. I

    شعر

    باران برای تو می بارد باران برای تو می بارد باران برای تو می بارداین برگ‌های زرد به خاطر پاییز نیست که از شاخه می‌افتند قرار است تو از این کوچه بگذری و آن‌ها پیشی می‌گیرند از یکدیگر برای فرش کردن مسیرت.. گنجشک‌ها از روی عادت نمی‌خوانند، سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند برای خوش‌آمد...
  14. I

    شعر

    تو فکر یک سقفم تو فکر یک سقفم تو فکر یک سقفم، یک سقف بی‌روزن یک سقف پابرجا، محکم‌تر از آهن سقفی که تن‌پوشِ هراس ما باشه تو سردی شب‌ها، لباس ما باشه سقفی اندازه‌ی قلب من و تو .. واسه لمس تپش دلواپسی برای شرم لطیف آینه‌ها .. واسه پیچیدن بوی اطلسی زیر این سقف، با تو از گل، از شب و ستاره میگم...
  15. I

    شعر

    امپراطور امپراطور امپراطورناراحتت کردم دم رفتن خواستم که ناامید بشی از من این عادلانه نیست می‌دونم ازم نپرس چطور می‌تونم یکم واسه‌ت لازمه بی‌رحمی دلیلش‌و حالا نمی‌فهمی به بغض وادارم نکن انقد این گریه‌ها باشه برای بعد تو قلب من یه امپراطوره .. تسلیم می‌شه چون که مجبوره برو نباید مال من...
  16. I

    شعر

    دوستت داشتم دوستت داشتم تو این فکر بودم که با هر بهونه یه بار آسمون‌و بیارم تو خونه حواسم نبود که به تو فکر کردن خود آسمونه خود آسمونه تو دنیای سردم به تو فکر کردم که عطرت بیاد و بپیچه تو باغچه بیای و بخندی تا باز خنده‌هات‌و مث شمعدونی بذارم رو طاقچه به تو فکر کردم به تو آره آره به...
  17. I

    شعر

    نقاب نقاب نقابای بازیگر گریه نکن ما همه‌مون مثل همیم صبحا که از خواب پا می‌شیم نقاب به صورت می‌زنیم یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش یکی ترانه‌ساز میشه، یکی میشه غزل فروش کهنه نقاب زندگی، تا شب رو صورت‌های ماست گریه‌های پشت نقاب مثل همیشه بی‌صداست هر کسی هستی یه دفعه قد بکش از پشت...
  18. I

    شعر

    من همونم من همونم من همونم که همیشه غم و غصه‌م بیشماره اونی که تنهاترینه، حتا سایه هم نداره این منم که خوبیام‌و کسی هرگز نشناخته اون که در راه رفاقت همه‌ی هستی‌شو باخته هر رفیق راهی با من دو سه روزی همسفر بود ادعای هر رفاقت واسه من چه زودگذر بود هر کی با زمزمه‌ی عشق دو سه روزی عاشقم شد...
  19. I

    شعر

    مرا به خانه ام ببرشب آشیان شب‌زده، چکاوک شکسته‌پر رسیده‌ام به ناکجا، مرا به خانه‌ام ببر کسی به یاد عشق نیست، کسی به فکر ما شدن از آن تبار خودشکن تو مانده‌ای و بغض من از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن چگونه گریه سر کنم که یار غم‌گسار نیست مرا به...
  20. I

    شعر

    دریا دریا دلشوره می‌گیرم هر وقت بارونه با گریه می‌خوابم هر جا زمستونه تا حال موهاش‌و از باد می‌پرسم حس می‌کنم بادم دیوونه‌ی اونه موهاش دریا بود، دنیام‌و زیبا کرد فهمید دیوونم، موهاشو کوتاه کرد از بس شکستم داد، شکل شکستن بود آغوش اون تنها سرمایه‌ی من بود اومد ولی ای کاش ساکش رو وا...
بالا