نتایح جستجو

  1. hilari

    اتل متل یه بابا....

    اتل متل یه بابا, دلیر و زار و بیمار اتل متل یه مادر , یه مادر فداکار اتل متل بچه ها که اونا رو دوست دارن , آخه غیر اون دو تا هیچ کسی رو ندارن مامان بابا رو می خواد , بابا عاشق اونه , به غیر بعضی وقتا , بابا چه مهربونه وقتی که از درد سر دست میذاره تو گیجگاش , غیر خدا و مادر هیچکسی رو نداره, اون...
  2. hilari

    آخرین باری که بغض کردی کی بود؟

    با هم اتاقیم از کنار فروشگاه ها رد میشدیم با شوق کودکانه به ویترین مغازه ها نگاه میکردیم یهو خدایا هوا سرده , رو زمین نشسته داره مشقاشو مینویسه یه ترازو هم کنارش حالم بد شد خوبی شهرهای کوچیک , مثل شهر خودم اینه که این چیزا رو نمیبینی اما تو شهر بزرگی مثل مشهد شاید این چیزا برای بعضی ها...
  3. hilari

    مسافران جاده عشق یکطرفه

    داستان اول قاب اول :حدود 40 سال پیش تمام اهالی قدیمی محله حصیرفروشان بابل جوونی رو به اسم رضا به یاد دارند که شب ها به تیر چراغ برق کوچه تکیه می داد و آهنگی از جبلی رو با صدای قشنگی می خوند: مهتاب نقره سر زد مریم بیا بیا / انگشتری به در زد مریم بیا بیا/ ستاره میزنه سو سو/ اشاره می کنه ابرو/ شب...
  4. hilari

    عشق چراغ هدایتی است برای هر گم کرده راهی

    امیدوارم تکراری نباشه , اگه بود به بزرگی خودتون ببخشید دیگه اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است، دست شو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه...
  5. hilari

    برای تو می نویسم

    برای تو می نویسم برای جوانه هایت برای قامت نازک خیال برای اندیشه هایت و برای عشق که در سینه ی تو می روید برای تو می نویسم برای چشم های روشنت برای جهانی که از نگاه تو می شکفد و فردا که به نام تو از افق بر می آید زخمه های باد بر تارهای این چگور زمستانی و آوازی موهوم در شبستان های خاطره و...
بالا