امروز چهل روزه که پدر بزرگم و دیگه ندیدم ....دلم براش خیلیییییییییییییییییییییییییییی تنگ شده ....برا مهربونی هاش ....برا چشم های پر از اشکش ........نمی دونم چرا هر بار که می رفتم پیشش وقت خداحافظی گریه می کرد ..... همش صورتش رو میبینم ...... خدایا دلم براش تنگ شده .... چکار کنم تا کمی آرام بشم...