هنگامی که آوازه کوچت بی محابا در دل شب میپیچد سکوت...
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت شعله ای میشود بر قامت باران های اشک.
اینجا میان غم آباد تنهایی به امید خاطره ای متروک روزها گریبان گیر آفتابم و شب ها دست به دامن مهتاب نمیگویم فراموشم نکن هرگز ولی گاهی به یاد آور رفیقی را که میدانم...