دیشب خسته بودم وسط هال ولو شدم ، خوابم برد، نصف شبی یه لحظه احساس کردم نفسم بالا نمیاد و دارم خفه میشم، جد و آبادم اومد جلو چشم، افتادم به سرفه کردن و نفس نفس زدن، قشنگ اینقد سرفه کردم که بنفش شدم!
یکم که تونستم نفس بکشم تو اون تاریکی نگا بالا سرم کردم، دیدم بابام وایساده داره هر هر میخنده...