تیشه ان تیشه نبود .اه.گفتنش اکنون چه سود.گرنگویم این دلم ارام نیست همدم این دل نمیدانم که کیست.مینگارم تاکه بارم کم شود.چون اهورا دیده تیشه تیزنیست باخودش گفته که این ادم درونش چیز نیست.........
ان دمی که اهورا تیشه به دست چوبهای نخراشیده می شکست تا خراش را خوش تراش کندوقتی به چوب سرنوشت من رسیداسمان از هم تپید تیشه دیگر بران نبود بر تن چوبم دگر غران نبود. ...............ادامه دارد مایلید نگارش کنم
اه گل رفت و گلستان دلم گشته خراب.این بدن سست شده ساقی بده جرعه شراب.چه شرابی؟ان شرابی که مرا مست کندخانه خراب.جه شرابی؟ان شرابی که مرا مست کند هست کند.نی شرابی که مرا خوارو ذلیل پست کند.چه شرابی؟ان شرابی که مرا حال دهد بال دهد تا که پرواز کنم بسوی دوست.چه شرابی؟.....
دست تقدیر تقریر کند بر پیشانی ادم که ایا این عروس هزارداماد انگبین برکام ریزد یاهلاهل .ان سان که یزدان منان چوب ادم را تراشید ناخن این دهر لوح این دل را خراشید .توپنداری که اتش برجهید از ناخن دهر.دل هرکس به سانی شعله ور گشت یکی مجنون یکی فرهاد یکی مسکوت یکی بیداد .......
سلامی بی کلام ازاین بی تاب به ان شراب ناب.مدتی فصل برمسند قدرت لمیده بود اما دولتش مستعجل بود .بخاطر کار م مدتی مقیم استان لرستان بودم ولی دخت ایران مرا ازیاد نرفت.راستی مگرازدرس فارغ نگشته ایی
سلام بی کلام ازاین شوریده به ان نوردیده.مدتی غربتی وغریب درگوشه ایی ازخاک باسینه ایی چاک وازهمه چیز وهمه کس رمیده وبه کنجی خزیده.نام اذردخت فراموشم نگشت وخدا داند بامحمد چه بازی کند این سرگذشت