از دست عزیزان چه بگویم چه بگویم
گله ای نیست گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
دگر دسته مرا جز این مشغله ای نیست
دیریست که از خانه خرابانه جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
(حالشو...
اینک زیر نور افکن
اوج شعر من
آخرین پرده
قصه قصه مردی که غرورش را رها نکرده
هر چه هر چه که بود
مثل هیچکس نبود مثل هیچکس نبود
شبیه به من بود شبیه به من بود
مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز تو حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها