وقتی که گریه کردیم گفتن بچه است
وقتی که خندیدیم گفتن دیوونه است
وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره
وقتی که شوخی کردیم گفتن سرسنگین باش
وقتی که حرف زدیم گفتن پر حرفه
وقتی که ساکت شدیم گفتن عاشقه
حالا ام که عاشقیم میگن گناهه...
شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...
چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...
شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...
باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست،
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می...
خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز ، استفاده از امروز و اميد به فردا ....
ولي ما با سه جمله ديگر زندگيمان را تباه مي کنيم : حسرت ديروز ، اتلاف امروز و ترس از فردا
پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و
گفت : پدر بیا بازی کنیم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا
بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد.
پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده...