نتایح جستجو

  1. آمل11

    حکایت.....

    حکايت است که پادشاهي از وزيرخدا پرستش پرسيد:بگو خداوندي که تو مي پرستي چه مي خورد، چه مي پوشد ، و چه کار مي کند و اگر تا فردا جوابم نگويي عزل مي گردي. وزير سر در گريبان به خانه رفت .وي را غلامي بود که وقتي او را در اين حال ديد پرسيد که او را چه شده؟و او حکايت بازگو کرد. غلام خنديد و گفت : اي...
  2. آمل11

    صلاح ما

    سال های بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت .وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست . روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می دهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه...
بالا