...........
این مثنوی، حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگنامه ی ویرانی من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو...
غزلم از شرو و حال مرد..
بعد از تو حس شعر فنا شد
خیال مرد
گفتم مرو که تیره شود زندگانیم
با رفتنت به خاک سیه می نشانیم
گفتی زمین مجال رسیدن...