نتایح جستجو

  1. فلونه

    شما خدایید

    کودکی با پای برهنه برروی برفها ایستاده بود وبه ویترین مغازه ای نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید و به فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت : مواظب خودت باش کودک پرسید ببخشید خانم شما خدا هستید زن لبخند زد و گفت نه من فقط بنده خدا هستم کودک گفت می دانستم با او نسبتی دارید
بالا