چیزی به ذهنم نمیرسه.فقط روزایی که صبح کلاس داشتیم تازه اونم فقط زمستونا رو شامل میشه با بچه ها که بودیم از اینکه ملت راحت تو خونه ی گرمشون خوابیدن ولی ما تو اون سرما میریم کلاس لجمون میگیرفت بعد زنگ در خونه ها رو میزدیم. هیچ عذابی وجدانی هم ندارم اقتضای سن بود دیگه.تازه کلی میخندیدیم