روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد. مرد نماز را شکست و گفت:مردک در حال راز و نیاز با خداوند بودم، تو چگونه این رشته را بریدی؟!
مجنون لبخندی زد و گفت: عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم، تو عاشق خدایی و مرا دیدی
دلتنگ که باشي آدمه ديگه اي میشی
خشنتر ، عصبيتر ، کلافهتر و تلختر .
و جالبتر اينکه با اطرافت هم کاري نداري...
همشو نگه مي داري و دقيقاً سر کسي خالي ميکني که دلتنگشی