بعد از مرگ ،
چشمانم را بر صفحه ای سنگی قاب بگیرید
و کنار اینهی اتاقش بگذارید
تا هیچ وقت فراموش نکند
که هیچ چشمی مانند چشمان من...
فلسفهی عشقش را نخواند و باور نکرد
ناگفته های هست ولی مست
مست ولی نیست
در این دار فانی
همه عمرم به این دنیایی فانی
به نیستی رسیدم در اوج هستی
من اینجا میان دلای شکسته
غمی تو سینه دارم
گلو را به بغضی ستادم همیشه
که از پس روز شبی نهفته
ولی در این شب ها
دل من آرام و بی صدا خفته
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0
باران بیاید یا نیاید
من...
باران بهانه بود كه تو زير چتر من
تا انتهاي كوچه بيايي
و دوستي
مثل گلي شكوفه كند
بر لبانمان
باران بهانه بود آری ،
باران بهانه بود تا من حرف دلم را بزنم ،
باران بهانه بود ،
باران که کاره ای نبود! همه ی حرفم این بود که عاشق تو . . .
باران بهانه بود كه تو زير چتر من
تا انتهاي كوچه بيايي
و دوستي
مثل گلي شكوفه كند
بر لبانمان
باران بهانه بود آری ،
باران بهانه بود تا من حرف دلم را بزنم ،
باران بهانه بود ،
باران که کاره ای نبود! همه ی حرفم این بود که عاشق تو . . .
باران بهانه بود كه تو زير چتر من
تا انتهاي كوچه بيايي
و دوستي
مثل گلي شكوفه كند
بر لبانمان
باران بهانه بود آری ،
باران بهانه بود تا من حرف دلم را بزنم ،
باران بهانه بود ،
باران که کاره ای نبود! همه
آمد اما بي صدا خنديد و رفت ...
لحظه اي در كلبه ام تابيد و رفت ...
آمد از خاك زمين اما چه زود ...
دامن از خاك زمين برچيد و رفت ...
ديده از چشمان من پنهان نمود ...
از نگاهم رازها فهميد و رفت ...
گفتم اينجا روزني از عشق نيست ...
پيكرش از حرف من لرزيد و رفت ...
گفتم از چشمت بيفشان قطره اي...