نتایح جستجو

  1. كندو

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد
  2. كندو

    غزل و قصیده

    بي نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت! اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت در...
  3. كندو

    غزل و قصیده

    همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر خنک آن قماربازی که بباخت...
  4. كندو

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    عشق تو به تار و پود جانم بسته است بی روی تو درهای جهانم بسته است از دست تو خواهم که برآرم فریاد در پیش نگاه تو زبانم بسته است
  5. كندو

    میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست - خورشیدی كه از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می كند...

    میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست - خورشیدی كه از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می كند نگاهت شكست ستمگری ست - نگاهی كه عریانی روح مرا از مهر جامه ئی كرد بدان سان كه كنونم شب بی روزن هرگز چنان نماید كه كنایتی طنز آلود بوده است و چشمانت با من گفتند كه فردا روز دیگری ست -
  6. كندو

    می تراود مهتاب می درخشد شب تاب نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک غم این خفته ی چند خواب در...

    می تراود مهتاب می درخشد شب تاب نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می شکند نگران با من استاده سحر صبح می خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلكه خبر درجگر خاري ليكن از ره این سفرم می شکند نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به...
  7. كندو

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    می تراود مهتاب می درخشد شب تاب نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می شکند نگران با من استاده سحر صبح می خواهد از من کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلكه خبر درجگر خاري ليكن از ره این سفرم می شکند نازک آرای تن ساق گلی که به جانش کشتم و به...
  8. كندو

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    به ئولين و ثمينِ باغچه‌بان چه بگويم؟ سخنی نيست. می‌وزد از سرِ اميد نسيمی، ليک تا زمزمه‌يی سازکند در همه خلوتِ صحرا به ره‌اش نارونی نيست. چه بگويم؟ سخنی نيست.
  9. كندو

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست! عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه! دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست. نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ، شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست.
  10. كندو

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست! عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه! دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست. نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ، شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست.
  11. كندو

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و...

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و زيباست مانند افسون است مانند يك رؤياست سحر نگاه او جادوي ايام است افسونگر شهر است با اين‌كه آرام است او ورد مي‌خواند در باغ‌هاي زرد مي‌آيد از سمتش موج هواي سرد با برگ مي‌رقصد با باد...
  12. كندو

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و...

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و زيباست مانند افسون است مانند يك رؤياست سحر نگاه او جادوي ايام است افسونگر شهر است با اين‌كه آرام است او ورد مي‌خواند در باغ‌هاي زرد مي‌آيد از سمتش موج هواي سرد با برگ مي‌رقصد با باد...
  13. كندو

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و...

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و زيباست مانند افسون است مانند يك رؤياست سحر نگاه او جادوي ايام است افسونگر شهر است با اين‌كه آرام است او ورد مي‌خواند در باغ‌هاي زرد مي‌آيد از سمتش موج هواي سرد با برگ مي‌رقصد با باد...
  14. كندو

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و...

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و زيباست مانند افسون است مانند يك رؤياست سحر نگاه او جادوي ايام است افسونگر شهر است با اين‌كه آرام است او ورد مي‌خواند در باغ‌هاي زرد مي‌آيد از سمتش موج هواي سرد با برگ مي‌رقصد با باد...
  15. كندو

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و...

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و زيباست مانند افسون است مانند يك رؤياست سحر نگاه او جادوي ايام است افسونگر شهر است با اين‌كه آرام است او ورد مي‌خواند در باغ‌هاي زرد مي‌آيد از سمتش موج هواي سرد با برگ مي‌رقصد با باد...
  16. كندو

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و...

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و زيباست مانند افسون است مانند يك رؤياست سحر نگاه او جادوي ايام است افسونگر شهر است با اين‌كه آرام است او ورد مي‌خواند در باغ‌هاي زرد مي‌آيد از سمتش موج هواي سرد با برگ مي‌رقصد با باد...
  17. كندو

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و...

    پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند پاييز، تصويري رؤيايي و زيباست مانند افسون است مانند يك رؤياست سحر نگاه او جادوي ايام است افسونگر شهر است با اين‌كه آرام است او ورد مي‌خواند در باغ‌هاي زرد مي‌آيد از سمتش موج هواي سرد با برگ مي‌رقصد با باد...
  18. كندو

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    هر كه آمد بار خود را بست و رفت ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب ز آن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ ؟ زين چه حاصل، جز فريب و جز فريب ؟
  19. كندو

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    به كه بايد دل بست؟به كه شايد دل بست؟ سينه ها جاي محبت، همه از كينه پر است . هيچكس نيست كه فرياد پر از مهر تو را ـگرم، پاسخ گويد نيست يكتن كه در اين راه غم آلوده عمر ـقدمي، راه محبت پويد
  20. كندو

    شعر نو

    مرد خكي مرد خكي مردی درون میکده آمد گفت : کشمکش پنجاه و پنج از پشت پیشخوان مردی به قامت یک خرس دستی به زیر برد تق چوب پنبه را کشید و بی خیال گفت : مزه ... ؟ مرد گفت : خک دستی به ته کفش خویش زد الکل درون کبودی لیوان ، ترانه خواند وقتی شمایل بطری از سوزش عجیب نگهداری و بوی تند رها شد آن مرد بی...
بالا