نتایح جستجو

کجا با این عجله صدایت هنوز در گوشهایم مانده است..

دل‌تنگم. هزار ساعت تلفن و چت، حفره‌ی نبودنت را خالی‌تر می‌کند. همین.

ممنونم دوستان

[IMG] هی فلانی!زندگی شاید همین باشد؟ یک فریب ساده و کوچک. آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمیخواهی. من گمانم زندگی باید همین باشد. همیــــن . . . آره بابا کمتر از این هم بود دهنش...........

چندماه گذشته از آخرین نوشته‌های من. در این چندماه خواب می‌دیدم که آدمِ دیگری شده‌ام که دارم به‌جای آدمِ دیگری زندگی می‌‌کنم. حس می‌کردم آدمِ خوش‌بختی هستم؛ هرچند خوش‌بختی همیشه لحظه‌ای دوام می‌آورد و بعد محو می‌شد. حس می‌کردم این آدمی که هستم آدمِ قبلی نیست. حس می‌کردم نیستم؛ وجود ندارم. حس...

می‌نویسم برای این‌که خودم را گم کُنم. یعنی دیگرانی هم که گُم می‌شوند می‌نویسند؟ دوروبرم را که نگاه می‌کنم می‌بینم چیزی نمانده تا گُم‌شدن. شاد نیستم. غمگینم. گُم می‌کنم خودم را. کسی که خودش را گُم می‌کند باید رودخانه‌ای باشد که می‌رسد به دریا؛ نه این‌که با بادی از دریا ریخته باشد روی...

روزهایی هم هست که فلسفه است؛ که زندگی را معنی می‌کند برای ما. سرنوشت کتابی‌ست به بزرگیِ دنیا. هرکسی فصلی از این کتاب است؛ غیرِ ما که پانویس‌های این کتابیم، حاشیه‌هایش، نقدهای تندوتیزی به متنِ کتاب. یکی از همان روزهاست امروز. حس می‌کنم یکی از همان روزهاست. حس می‌کنم با همین چشم‌های...

آن که حتی یک بار هم کسی نگفت : هوی غریبه . . کمی هم صبر کن این همه که میروی . . .

چه‌ تنهاست آن‌که همیشه همه‌‌اش فقط راه رفته است.....

[IMG] بر سنگ قبر من بنوسید خسته بود . اهل زمین نبود. نمازش شکسته بود. بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود . . . . . . .بر سنگ قبر من بنویسید ،آنقدر نگذاشتند برود که یک روز ته کشید و همانجا ایستاده تمام شد . . بنویسد برای فصلهایی که می آیند بعد از من . . .بنویسید...

در زندگی زخمهایی هست زخمهایی که تو هی رویشان را می کنی مبادا که خوب شوند می ترسی مبادا خوب شوند و تو....................

زخمهایی هست که هرگز التیام نمی یابد . . .دردهایی که آرام نمی شود . . . خلاء هایی که هرگز پر نمی شود . . . فقط یاد میگیری که چطور باید با آنها کنار بیایی . . . مثل همزیستی مسالمت آمیز با جانوری با انگلی . . . و اینطور می شود که یک شاید بزرگ همیشه می ماند . . .

راس مي گي..به فاز شما و جناب سرهنگ نادر ربطي نداشت..مرسي كه سر زدي البرز خان

من فراموش نکرده ام من از نهایت درد به بی حسی رسیده ام....

وقتی دلت می گیرد و تنهایی درونت بر تو غلبه می کند با خودت می گویی که کاش معجزه بشود و یک نفر بیاید و تو را آرام کند...بیاید و این همه دغدغه را با خود ببرد... دلت می خواهد همانی که می خواهی از رویاهایت بیاید بیرون،یا تو را با خودش ببرد و یا برای اطرافیانت از زبان تو توضیح دهد که در دل و فکر...

بهترين پست در جواب اين تاپيك همين پست بود..:razz:

مواردي كه توي تاپيك ذكر شده مربوط به محرم و نامحرمه ...و نه حجاب:razz:

شمام گير دادي به اين معضل خيانتاا

الهــــــــــــي:cry:

منم تنهايي رو بيشتر دوس دارم...ولي عجيب نيس كه تو اوج بي تفاوتيات هميشه يكي نگرانته؟نگرانيشم واسه خودشو آينده خودش نيس..فقط واسه خودته و خودت.. اينقدر ديديم كه عادي شده واسمون