:huh:
موصن ! تكرار غريبانه ي روزهاي سربازيت چگونه گذشت
وقتي روشني چشمهايت
در پشت پرده هاي مه الود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم خدمتت
از تنهايي معصومانه ي نگهباني هايت
آيا مي داني كه در هجوم مسيج ها و منشن هايت
و در گير و دار ملال آور دوران شيفت هايت
حقيقت پنهاني گوشي نقره اي...