وقتی بچه بودم یه گیره سر داشتم خیلی بزرگ بود همیشه با بابام بازی کردنی اون گیررو میزد سر من منم میزدم سر اون اخر بابام خواست بره بیرون مامنمم دستش بند بود بابام رو بیرون رفتنی ندید منم یواشکی گیررو زدم سر بابام اونم همونجوری رفت بیرون بیچاره 1ساعت نشده برگشت مامنم تا بابامو دید ترکید از خنده...