بر لبانم غنچه ی لبخند پژمرده است
نغمه ام دلگير و افسرده است
نه سرودی، نه سروری
نه هم آوازی نه شوری
زندگی گوئی ز دنيا رخت بر بسته است
يا که خاک مرده روی شهر پاشيده است
اين چه آ ئينی؟ چه قانونی؟ چه تد بيری ا ست؟
من از اين آرامش سنگين و صامت عاصيم ديگر
من ازاين آهنگ يکسان و مکرر عاصيم ديگر
من...