نتایح جستجو

چه چیزایی که آدم نمیبینه! آخه کوچولو تورو چه به سیاست؟ اصلا اسمشو میتونی تلفظ کنی؟:biggrin:

کجایی؟ بازکه رفتی! من تازه توروپیداکرده بودم، درحقیقت تومنوتازه پیدا کرده بودی! دوباره جا خالیت توزندگیم داره حس میشه.... دوباره بی قرارتم....

بیماری نادری است، اینکه نگاهت به هرچه بیفتد، دلت برای یک نفرتنگ شود....

من ازاین رنگها بسیاردیدم وزاین سیه دنیاوهرچیزی که دراوست ازآسمان وابروآدم ها وسگ ها مهری ندیدم،میوه ای شیرین نچیدم دیگرنظربستم،گذشتم،دل بریدم دیگرنیم دربیشه ی سرخ یاسنگرسبز دیگرسیاهم من،سیاهم دیگرسپیدم من،سپیدم وزهرچه بودوهست وخواهدبود،دیگر بیزارم وبیزاروبیزار نومیدم ونومیدونومید هرچندمی خوانندامیدم

به نسل بعدی بگویید که نسل مانه سرپیازبودنه ته پیاز! نسل ما خودپیازبودکه هرکی دیدمون گریه کرد...

.حق باشماست.سعی میکنم حتما راجع به این موضوع هم تحقیق کنم خوب کتاب هاروهم همون افرادمتعصب ویا مدعی نوشتند.کسایی که سعی درتوجیه داشتند.اگرشماکتابی رومیشناسیدکه نویسنده ی اون مباحثوکاملا بیطرفانه بررسی کرده باشه حتما بهم معرفیش کنید متاسفانه خیلی هااول کاریروانجام میدن بعدسعی درتوجیه اون...

ارسطوراگفتند:ادب ازکه آموختی؟.......ارسطوقدر نگریست وگفت:نه وجدانا کجای قیافه ی من به لقمان میخوره؟

تودانشگاه یکی ازهمکلاسیا ازیه دختره خوشش اومده بود،رفته بودکشیده بودش کناربااعتمادبه نفس کامل بهش گفته بود:دیگه وقتشه سایه ی یه مردبالاسرت باشه....

گفتم به روح خفته ی آن مردبی خبر تاکی توخفته ای؟بنگرآفتاب زد برخیزومردباش،ولیکن حذر،حذر زنهار،بیگدارنبایدبه آب زد همدردمن ! عزیزمن ! ای مردبینوا آخرتونیززنده ای،این خواب جهل چیست مردنبردباش که دراین کهن سرا کاری محال دربرمرد نبردنیست زنهار،خواب غفلت وبیچارگی بس است هنگام کوشش است اگرچشم وا کنی تا...

در آن پرشور لحظه دل من با چه اصراری تو را خواست ومی دانم چرا خواست و می دانم که پوچ هستی واین لحظه ها پژمرنده که نامش عمر و دنیاست اگرتوباشی با من ، خوب و جاویدان و زیباست

ممنونم رزیتاجون! من عاشق طبیعتم....

لحظه های سکوتم پرهیاهوترین دقایق زندگیم هستند....! مملواز آنچه میخواهم بگویم ونمیگویم......

ممنون....

اگه من صاحابتم که دارم بهت میگم این همه سال بدون اجازه ی من کجابودی؟ به هرحال خداروشکربالاخره پیداشدی!

ولی یه مشکلی هست اونم اینه که روح من سلطان پذیرنیس!

آره دین بهم میگه که کجا وتحت چه شرایطی بایدهمدردی کنم؛بهم آموزش میده ومیگه بانیازام چه جوری کناربیام. حالامن الآن کاری به این ندارم که درست میگه وچی میگه!چون من کامل نمیشناسمش.ولی من میگم این چیزی که شمامیگی هم قابل قبول نیس به دلیل همون سوالای بالا!شمالطفاجواب اون سوالای منو بدون توجه به دین بدید.

هی این همه سال باخودم میگم یه چیزی توزندگیم کمه ها؛بعضی موقع هایه سردرگمی و بی قراری خاصی داشتما...هی باخودم فکرمیکردم اون چیزچی بوده....نگو که جای تو؛سلطانم؛عشقم توزندگیم خالی بوده!آخه کجابودی این همه سال!

یعنی چی که براساس همدردی باشه؟یعنی من مجازم هرکاریروبه هدف همدردی باشماانجام بدم؟ یعنی چی که براساس آموزش باشه؟این آموزشوکی به من باید بده؟ یعنی چی که براساس نیازهاش باشه؟یعنی من اگه نیازبه هرچیزیرو احساس کردم انجامش بدم وکاری نداشته باشم که ممکنه این کارمن زندگی شمارونابودکنه؟

راستی خودت چی؟ خودت واقعا سلطان قلب منی؟اگه هستی پس چراخودم نمیدونستم!

سلام. شک نکن!حتی واسه یه لحظه....!