من منتظر سایه سنگین مرگ می مانم
که بیاید
بال هایش را بگشاید
و از این روزگار ناخوش
مرا تا انجا که نمی دانم
ببرد و دور تر کند
من منتظر حادثه ی سیمانی ادمها نیستم
به حرفهایشان کاری ندارم
انها خوش اند
من هم خوشم
من انتظار رفتن را می کشم
انها انتظار داشتن را
و هیچ چیز
هیچ چیز
هم اینک به اندازه ی...