تو را منتظرند
تو را منتظرند
در دور دست تو را منتظرند...
شهزاده اي .ازاده اي اسر قلعه ي ديوان
به حيله ي جادو در بند
گرفتار و چشم به راه كه ((فريادرسي مي ايد))
و به صداي هر پايي
سر از گريبان تنهايي غمگينش بر مي دارد كه((كسي مي ايد))
و او خريدار توست
نيازمند توست....