نفسهایم بی تو بوی خاکستر سیگار پیرمردی را می دهد که به جوان از دست رفته اش می اندیشد و اشک می ریزد اما نه انگار در نبودنت پبر تر از پیرمردی شده ام که در زیر سایه عصایش نشسته و با خدایش حرفها دارد
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم . . .