مرد عصبی بود پک محکمی به سیگار زد : زن!آخه چرا توی خواب هم دست از سر من بر نمی داری؟ چیکار کنم که بچه هارو اذیت می کنه؟ طلاقش که نمی تونم بدم ...زنمه !
خیلی ناراحتی ببرشون پیش خودت ...سپس ته مانده سیگار را روی سنگ قبر خاموش کرد و رفت .
سنگ از دست پسر بچه رها شد وبه سینه شیشه خورد.
شیشه که صدپاره شده بود گفت:لردا شکرت.
سنگ با تعجب گفت:لردا شکرت!؟
شیشه گفت:وقتی که تنها باشی همنشینی با سنگ هم موهبتی است.