امروز مامان ناهار نخورده عجله داشت که بره جایی !!
انگار یه نفر منتظرش بود ، یه نفر که رفیق تنهاییهاش بود .
با بغض گفت می خوام برم معصوم زاده ، پیش داداشم !
شاید می خواست عید رو بهش تبریک بگه !.
مامان چقدر تنها شدی وقت تنها داداش و تنها خواهرت هردوشون تو رو تنها گذاشتن .
منم این روزا خیلی به...