خانمی مقداری پول برداشت که دخترش را به سینما ببرد. دخترک هیجانزده بود و مدام از مادر میپرسید که چقدر طول میکشد تا به سینما برسند. زن پشت چراغ قرمز توقف کرد، گدایی را دید که در پیاده رو نشسته بود. آوایی به او گفت: "تمام پولت را به او بده!" زن گفت: "میتوانم نصف پولم را بدهم، و بیرون منتظر بمانم...