یک روز
- چیزی پس از غروب تواند بود -
وقتی نسیم زرد
خورشید سرد را
چون برگ خشکی از لب دیوار ، رانده است
وقتی
چشمان بی نگاه من ، از رنگ ابرها
فرمان کوچ را
تا انزوای مرگ
نادیده خوانده است
وقتی که قلب من
خُرد و خراب و خسته
از کار مانده است
چیزی پس از غروب تواند بود
چیزی پس از غروب ،...