بشنو از نی ...
بشنو از نی ...
ان روز که خداوند با من گفت:همه چیز را متعهد میشوی؟و من پاسخ دادم آری,اندکی بعد فرشته ای جامی اورد.
خداوند گفت :بنوش
دستانم لرزید ,قلبم را تپشی فزون فرا گرفت.جرعه ای نوشیدم...
آه چقدر تلخ و زهراگین بود...جام از دستم رها و سرم دوار شد,خداوند و عرشیان خیره به من می...