پاي به پيش و دل به پس با چه دلي سفر كنم پا به جلو نميرود ره ز چه پشت سر
كنم
خلقت من از ازل يك خلقت ناجور بود
من كه خود راضي به اين
خلقت نبودم زور بود
دردوداغ و زاري و دوري و زجر اينهمه نزديك من ولي سعادت دور
بود
اين طبيعت يك زمان چشم خوشي بر من نداشت تف به چشم تنگ او چشم طبيعت كور
بود
نور...