الکی تب می کردم راس راسکی می مردی
با یه چشمک دلو تا آسمونا می بردی الکی دل
می کندم که بگی وایسا برگرد
نمی دونستم از دستم داری میشی دلسرد
الکی بغض می کردم راستکی گریه کردی
انقده بد بودم آخرشم ول کردی
رفتی من پشیمونم برگرد حق
با هیشکی جز تو نیست
هرچی بگی تو همونه دل به عشقت آروم نیست
هرجایِ دنیایی دلم اونجاست
من کعبه مو دورِ تو میسازم
من پشت کردم به همه دنیا
تا رو به تو سجاده بندازم
هرروز حِسِت تازه تر میشه
غرقِ تو میشم بلکه دریا شم
بیزارم از اینکه تمامِ عمر
از رویِ عادت ، عاشقت باشم
گاهی پرستیدن ، عبادت نیست
با اینکه سر رو مهر میذاری
گاهی برای دیدن عشقت...
مثل تمام لحظه ها و تنها خاطراتش
برایمان باقی می ماند گذر ایام را حس کردم وبرایم عادی شد گذشتن ورفتن ودل کندن و
باور کردم که زندگی دل کندن است از انچه که دوست دارم ولی با کمال تعجب باز هم تلاش
میکنم .اخر هنوز امیدوارم.
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبح است و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمری است در هوای تو می سوزم و خوشم