ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
باز آ که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران
ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاینگونه فرصت از کف دادند بیشماران
گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم...
مشت میکوبم بر در،
پنجه میسایم بر پنجرهها
من دچار خفقانم، خفقان
من به تنگ آمدهام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی! با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی میگردم
لب بامی، سر کوهی، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
میخواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایش به شما هم...
توجه توجه
هم اکنون خبر رسید یک فقره مهسا پس از خوندن یه یادداشت اونقدر جوش اورد که سکته کرد به گزارش برخی منابع خبری گفته میشود در آن یادداشت چیزی در مورد موجودی به نام زهره نوشته شده بود