یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خداروشکر....
    همیشه خوووووووووووووووووووووب باشیییییییییییییییییی....
    سلااااااااااااااام داداش علی...دیدم هستی گفتم بیام سلام عرض کنم....
    چه خبر خوبی کچل خان؟؟
    به اطرافم که نگاه می کنم
    می ترسم
    می ترسم از تاریکی و تنهایی
    شانه هایم می لرزند
    دلم که می ترسد
    پناهگاه و اغوش گرمی که نمی یابم
    در دایره زمین می ایستم
    و چشم به اسمان می دوزم
    به ستاره ها به نور به فاصله ی مابینشان که نمی دانم تا کجا ادامه دارد
    خیره می شوم
    نا خوداگاه شانه هایم گرم می شود
    انگار دستی مرا از تاریکی و تنهایی بیرون می کشد
    و
    قوتی می شود
    بر قلبم
    وهمدمی می شود
    بر اشک های مخفی ام
    اه ای خدای من
    می دانم تو در قطرات و ذرات جاری و ساری هستی
    می دانم تو در انحنای این شب بر خواب غم زدگان خیال خودت را می پراکنی
    در این ساعات تنهایی و تاریک
    که خواب از من دور شده
    خودمانی با تو می گوییم
    من
    می خواهم همیشگی شوی
    همیشگی شوی
    در تمام لحظاتم باشی
    از دلم از شورش درونش خوب خبر داری
    از انچه که می خواهد خبر داری
    از انچه که درگیرش شده
    ببین
    حالم می گوید
    می شود همیشگی اش کنی
    می شود خدای من؟
    اگر می شود
    مرا
    به سویت به سویش بخوان...........
    یه عده کارشون نوشتنه توهمه زمینه هامینویسن!
    بعدشم مانور روی موضوع غم ،هم پرطرفداره ،هم دست بازتره ،هم احساسی ِ.
    تاثیرغم ازشادی بیشتره نویسنده های زیرک هم روی این موضوع بیشترزوم میکنن!
    مرد نمی ترسد
    تاریکی را با نور چشمهایش خاموش می کند
    مرد گریه نمی کند
    بغضش را سر راه گلویش حبس می کند
    مرد دل می بندد
    تنها
    یکبار و همیشه
    مرد
    کدام مرد؟
    راستی کدام مرد ؟
    کی ؟ من؟:eek:

    شعرش قشنگ بودددددددد
    من این شعررو م دوست دارم
    می‌دانم
    حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

    پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!

    دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام

    پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟

    حالا که آمدی
    حرفِ ما بسیار،

    وقتِ ما اندک،

    آسمان هم که بارانی‌ست ...!

    مگر می‌شود نیامده باز

    به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟

    پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟!

    تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام

    تمامم نمی‌کنی، ها!؟

    باشد، گریه نمی‌کنم

    گاهی اوقات هر کسی حتی

    از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد.

    چه عیبی دارد!

    اصلا چه فرقی دارد

    هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید

    هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

    حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال

    که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند

    فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و

    آسمان هم که بارانی‌ست ...!
    برداشت دوگانه داره !
    و زندگی رو درتوصیف طبیعی نشون داده
    درسته؟
    بعدیه سوال
    الان دقیقا چی اینقدرواقعیت داره؟گل و برگ و سنگ و اینا منظورشه؟
    گاهی آنقدر واقعیت داری
    که پیشانی ام به یک تکه ابر سجده می برد
    به یک درخت خیره می شوم
    از سنگ ها توقع دارم مهربانی را
    باران بر کتفم می بارد
    دستهایم هوا را در آغوش می گیرد
    شادی پایین تر از این مرتبه است
    که بگویم چقدر
    گاهی آن قدر واقعیت داری
    که من صدای فروریختن
    شانه های سنگی شیطان را می شنوم
    و تعجب نمی کنم
    اگر ببینم ماه
    با بچه های کوهستان
    گل گاو زبان می چیند؟
    سلمان هراتی
    اووووووووووووه چه قشنگ بود این یکی!
    ازشمابعیده خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا