"ALIREZA & M"
پسندها
2,912

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلم کسی را می خواهد که به چشم هایم گوش کند

    کسی که نگاهم را در باغچه ی خانه اش بکارد

    و هرروز به بوته های تشنه ی احساسم آب دهد

    کسی که از نگاهم بخواند که امروز هوای دلم

    آفتابی است یاابری و سرد

    کسی که بداند بعد از هر بار دیدنش باز هم قلبم

    به دیوانگی و بی پروایی

    اولین نگاه می تپد

    کسی که دلم هر روز برایش تنگ می شود

    دلم کسی را می خواهد که شبیه هیچ کس نباشد!
    آيا خبرت هست چه مي کشم؟

    از تنهايي خود و ازدحام جمعيت

    در غربتي خود باخته، پشت ديوار فاصله

    ميان امواج درد و ساحل ناپيداي آرامش

    در جاده بي انتهاي عبور

    پاهاي تاول زده و عصايي شکسته

    مانده ام ميان تن پوشي از اسارت

    !در حيرتم

    بر تاراج فرصت در دايره زمان

    و زواياي بازي که هندسه عبورم را

    تا مرز نبودن کشاندند

    و لحظه هاي ناب بودن را در گوشه هاي تنگ اسير کردند

    مي دانم خبرت هست چه مي کشم

    اي قاصد مانوس سحر

    آيا وقت آمدن نفسي تازه بر اميد نفس باخته ام نيست؟
    آدمها...

    ادم هـا می آینـد

    زنـدگی می کننـد

    می میـرنـد و می رونـد ..

    امـا فـاجعـه ی زنـدگی

    آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه

    آدمی می رود امــا نـمی میـرد!

    مـی مـــانــد

    و نبـودنـش در بـودن تـو

    چنـان تـه نـشیـن می شـود

    کـه تـــو می میـری

    در حالـی کـه زنــده ای
    تو مرا می فهمی...
    من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است...
    تو مرا می خوانی...
    من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
    و تو هم می دانی تا ابد در دل من خواهی ماند..

    امروز هم روزی از روزهای خداست


    و من آرامتر از دیروز

    و سرمست از تو می نویسم

    باز هم مثل همیشه

    برای نوشتن تو را بهانه میکنم

    چه لذت بخش است از تو نوشتن

    و چه زیباست برای تو نوشتن

    و من این زیبایی را با تمام دنیا عوض نمی کنم

    لحظه های بی تو بودن را با خیال تو سر می کنم

    و معتقدم دوری مانع از رسیدن نیست

    من هر شب به تو میرسم

    هر ساعت

    هر دقیقه

    هرثانیه

    وهر لحظه ای که به تو می اندیشم

    و این برای من خود رسیدن است

    این فاصله ها فقط بهانه ای است برای

    نوشتن نا نوشته هایی که

    مجالی می خواهند برای نوشته شدن

    اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟
    امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟

    ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
    این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت


    يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل
    گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت

    از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست
    تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت

    مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود
    ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

    ناودان ها شر شر باران بی صبری است

    آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است

    کفش هایی منتظر در چارچوب در

    کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

    پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد

    در تب دردی که مثل زندگی جبری است

    و سرانگشتی به روی شیشه های مات

    بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "
    مرگ بعضي وقتها از درد دوري بهتر است

    بي قرارم کرده و گفته صبوري بهتر است

    توي قرآن خوانده ام... يعقوب يادم داده است:

    دلبرت وقتي کنارت نيست کوري بهتر است

    نامه هايم دلت را می آزارد

    درد دل کردن براي تو حضوري بهتر است

    چاي دم کن... خسته ام از تلخي نسکافه ها

    چاي با عطر هل و گلهاي قوري بهتر است

    زلال باش ...

    پرندگان به برکه های آرام پناه می برند
    و انسان ها به دلهای پاک ...

    چون دل های پاک همچون برکه های آرام اند
    و دیگران بدون هیچ وحشتی به آن ها اعتماد می کنند ...
    دلم نه عشق می خواهد نه درو غ های قشنگ…

    نه ادعاهای بزرک نه بزرگ های پر ادعا…

    دلم یک فنجان قهوه داغ می خواهد و

    یک دوست که بشود با او حرف زد و

    بعد پشیمان نشد.

    البته بعد افطار

    مرا یاد بگیر .....
    نه مثل جبر ..
    نه مثل هندسه...!
    نه مثل 1- 1
    که همیشه میشود 0........
    مرا یاد بگیر
    مثل نیمکت آخر .....
    زنگ آخر ........
    و دستانی که نام تورا
    مدام روی چوب حک میکرد ...
    مرا یاد بگیر ...!
    ای معلم...!!

    ""او"" ضمیر مفرد غائب نبود.

    ""او"" دنیای من بود!!ا

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا